جمعه، دی ۰۷، ۱۳۸۶

هیاهوی کوپه

خب از این قضایای کشته شدن بی نظیر بوتو خوشم اومد یه جورائی, وقتی گزارشگر تلویزیون با خونسردی اعلام کرد که مرده یاد کشته شدن سرد و بی تفاوت دی کاپریو تو مرحوم افتادم یا مثلا کشته شدن سالواتوره جولیانی در فیلمی به همین نام از فرانچسکو رزی بدست سربازاش.به هر حال از ملتی که گاندی رو ترور کردن کشتن اینجور واسطه ها خیلی عجیب نیست.تو جامعه ای که فقر و بی سوادی بیداد میکنه چه جور میشه دموکراسی پا بگیره؟. گاهی موقعها از هرج و مرج و بی نظمی خوشم میاد, هر چی باشه بهتر از آرامش دیکته شده ایه که همه رو به خواب مصنوعی فرو میبره. اون دیالوگهای عالی اورسن ولز تو مرد سوم رو یادته؟:"زیادم بد بین نباش, بعد تمام اینا هیچ چیز اونقدرها هم بد نیست.همونجور که رفقا میگن تو ایتالیای تحت سلطهء بورژیا اونها برای 30 سال جنگ, ترور ,جنایت و خونریزی داشتند اما میکل آنجلو ,داوینچی و رنسانس رو به بشریت تحویل دادن. اما تو سوئیس, 500 سال در دموکراسی و صلح, برادرانه همدیگه رو دوست داشتن اما چی تحویل دنیا دادن؟ ساعت دیواری!"
پانوشت:یعنی تو این دنیا به اقتضای ذات کثیف بشری در به در و بدبخت هر چی که شما بگین بودم الا یه چیز: ماشین باز نبودم! یادمه بچه که بودم سر راه آمادگیمون از یه جائی رد میشدیم که پر از ماشینهای آخرین سیستم بود دوستم هی میگفت: این مال من, اون مال من! تو کدومو میخوای؟ میگفتم هر موقع بزرگ شدیم من از ماشینهای اونموقع میخرم!.خب انگار که الان اونموقع شده باشه و وقت عاشق شدنم فرا رسیده باشه. در اونصورت عشق من فقط یه ماشینه! این هیوندا کوپه ها که جدیدا اومده, واقعا باحالن! حالا نیاید بگید که بنز و بی ام دبلیو هم دو در زدن ها! آقا من اینو دوست دارم.

سه‌شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۶

خداحافظ تهران

خب تجربه نشون داده که اونهائی که سر امتحانا خوب تقلب میکنن معمولا دختر بازهای قدری هم هستن
و محققا که آدمهائی که هر دو اینها رو با هم هستند آدمهای بسیار لجنی هم هستند.بهر حال باید خدمت
این عزیزان عرض کنم که حیف که ما در ایران همجنس بازی نداریم و الا من میدونستم که باید باهاتون
چیکار کنم...
پانوشت:رفته بودم داروخانه یه دوائی چیزی بخرم که به زخمم بزنم. موقعی که رو نیمکت نشسته
بودم تا نوبتم بشه چشمم به این خنزر پنزر هائی که رو پیشخون برا فروش میذارن افتاد, اولش فکر
کردم از این آدمسهای جرم گیر و از اینجور چیزها باشه که دیدم نه اینا همش کاندومه! در انواع و
اقسام و مارکهای مختلف. گفتم ما رو باش! یه عمری فکر کردیم که داریم تو یه مملکت اسلامی
زندگی میکنیم و هممون باید آدمهائی اهل تقوا و خویشتنداری باشیم اما مثل اینکه ایندفعه هم اشتباه میکردم
بهر حال با این شرایطی که هست فکر نمیکنم دیگه درست باشه که من اینجا بمونم و البته جای زیادی هم
برای رفتن نمونده پس احتمالا یا افغانستان برم یا هم که پاکستان.بهر حال تا دیدار بعدی شماها رو به
همدیگه می سپارم. فعلا!

یکشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۶

سرزمینی برای پیرمردها نیست

دیگه اینکه دائی مادر بزرگم !! فوت کرد.فکر کنم 90 سالی داشت, دیروز که اومد از خیابون رد بشه یه پرایدیه بهش زد .کارش وقتی جوون بود کارگری ساختمون بود و بعدشم که میرفت سر زمینای خودش کشاورزی .بهر حال منظور اینکه نه حقوق بازنشستگی ای داشت نه بیمه ای نه مال و اموالی...هیچی! اما خوب با این مردنی که داشت به مزنهء امروز یه 35 میلیونی واسه بچه هاش گذاشت تا اونام به فیض برسن.چند وقت پیشم یکی از رفیقای خودم بود که به یه پیرمرد کارگره زد و قطغ نخاعش کرد تا یه 70 میلیونی دست بچه هاشو بگیره.خلاصه نتیجهء اخلاقی اینکه هیچوقت نا امید نباشید و از اینکه واسه خودتون و دور بریاتون مفید نیستید احساس سر افکندگی نکنید حالا حالاها واسه جبران وقت هست!
پانوشت:آخ چه بدن اونائی که منو دوست ندارن! به شوخیام نمی خندن ,به سوالام جواب پرت و پلا میدن, تو ذوقم میزنن و اذیتم میکنن. من دیگه باهاشون هیچ کاری ندارم.از این به بعد فقط خودمو محکم میندازم تو بغل کسائی که منو دوست داشته باشن, حتی اگه برای من چنین آدمهائی هیچوقت وجود نداشته باشند....

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

بهشت

شنبه
-سلام شاطر! ببین این فلشی که بهم دادی اصلا کار نمیکنه. مال خودم اما تا میزنم به کامپیوتر اجرا میشه
-بسم الله الرحمن الرحیم.بابا من یه هفته نیست 18 هزار تومن پول این لامصب رو دادم!ببینم داداشت خونه نیست بدی یه چکش بکنه؟
-نه والا بیرونه.
-چه میدونم بهر حال تو دوشنبه جنازه اش رو واسم بیار ببینم چه خاکی تو سرم بریزم
دوشنبه
-سلام چی شد تونستی ازش استفاده کنی؟
-آره داداشم اومد یه کارهائی کرد راش انداخت منکه نفهمیدم چیکار کرد!
-آهان!! دمش گرم. آره بابا منو تو از اون چیزا سر در نمیاریم!
خلاصه که خدا این داداش کوچیکا رو از ما نگیره که تمام کارهای تکنولوژیک ما دست اوناس!
پانوشت:البته هوا اینقدر ها هم سرد نیست, اما خب تو یکی از همین شبها داشتیم تو خیابون راه میرفتیم که وارد یکی از این پاساژهای نوساز که هر روز دارن تو خیابونها سبز میشن شدیم. بر خلاف پاساژهای قدیمی تری که مثلا همین یک ربع پیشش رفته بودیم حسابی گرم بود و خب البته خالی از جمعیت, بعد وسط این پاساژه دیدیم یکدستگاه پلی استیشن2 گذاشتن با یک تلویزیون سونی توی این پکیج های مخصوص, عینهو خارج.دو تا پسره داشتن بازی میکردن که تا ما رسیدیم دیدیم خودشون با روی باز ما رو پذیرا شدن و ما رو به بازی دعوت کردن و به ما اطمینان دادن که بازی کاملا مجانیه و اینکه ما از بس که بازی کردیم خسته شدیم, عینهو سرزمین شرت و فرت! ما هم تا وقتی در پاساژو میخواستن ببندن بازی کردیم و از فضای گرم و مطبوع پاساژ لذت بردیم.خلاصه به قولی اینا رو گفتم که یادم باشه که اگه یه روز مریخیا اومدن روی زمین و ازم پرسیدن که هی تو! جوانیت رو چه جوری گذروندی؟ بهشون بگم که آدم لش و لوشو آسمون جلی بودم که با مرده خوری و ولگردی سعی میکردم چاله چوله های عاطفی خودمو پر کنم!

شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۶

گوسفند گمشده

اون چیزی که دندانپزشکی خطابش میکنن از نظر من همون سلاخیه بیشتر.میرم که دندونامو چک کنم که میگه دو تاش خراب شده بهش میگم:آقا!! منکه روزی 3 بار مسواک میزنم واسه چی باید همهء دندونام خراب بشه؟
میگه: خب! روزی سه بار مسواک رو که باید بزنی, ببینم تو که یهودی و همجنس باز که نیستی؟
میگم:حالا یه وقت ما ایدز نگیریم از این تشکیلاتت؟
میگه:خودت خوب میدونی که آلودگی تو تقصیر ما نیست.تو گناهان کثیفی مرتکب شدی و تقاص اونا رو پس میدی همین!
میگم:میدونی... آخه من هیچوقت موقع ارتکاب به اون جرمها تنها نبودم اما....
پانوشت:ویادی هم کنیم از عیسی:"که سنگ را بالش خود قرار میداد, لباس پشمی خشن به تن میکرد و نان خشک میخورد, نان خورشت او گرسنگی , چراغش در شب ماه و پناهگاه زمستان او شرق و غرب زمین بود.زنی نداشت که او را فریفتهء خود سازد, فرزندی نداشت که او را غمگین سازد, مالی نداشت که او را سرگرم کند, مرکب سواری او دو پایش و خدمتگزار او دستهایش بودند"

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

این بچه ها

امروز با دوستانم ملاقات داشتم آخرین وضعیتمو براشون تشریح کردم و ازشون کمک خواستم یکم شوکه شدند و سعی کردند منو منصرف کنند اما وقتی دیدند که اثری نداره گفتند هر لحظه امکان خروجش از کشور هست و اینکه روی حرف آدمهائی از ایندست نمیشه زیاد حساب کرد, بهشون گفتم همهء اینها رو میدونم اما اصلا واسم مهم نیست.دوست بیخیال ترم که اصلا قصد باور کردن منو نداشت قصهء نهنگهائی رو گفت که در هنگام شکست عشقی خود کشی میکنند بهش گفتم فکر کنم هنوز یه ذره دیگه وقت داشته باشم...
[بخشی از خاطرات محمد مستوفی الممالک دانشجوی ایرانی مقیم پاریس نامبرده پی آیند یک رابطهء عشقی نافرجام در جریان یک درگیری خیابانی بدست معشوقهء دختر مورد نظر در حاشیهء شورشهای خیابانی سال 1968 بوسیلهء ضربات متعدد چاقو کشته شد.جسد او بنا به وصیت خودش سوزانده شد.]
پانوشت:سر ظهر بود و بچه ها داشتن از مدرسه بر میگشتن.چند تاشون از یونولیتهای کنار خیابون بر داشته بودن و داشتن تو سر چند تای دیگه شون میزدن پیش خودم گفتم: نمادهای معصومیت ما اینان؟.البته قد خودشون جنبه شون بد نبود اما راستش از نظر من بچه ها شبیه حشرات میمونن:هیولاهای وحشتناکی که کسی بخاطر جسهء کوچیکیشون متوجه هیبت وحشنتاکشون نمیشه.مخصوصا بچه های ایندوره که جز نق زدن و بهانه گرفتن برای چیزی که میخوان کار دیگه ای بلد نیستند.به هر حال حتی اگه بخوایم این معصومیت نصفه و نیمهء از سر نا آگاهی و کم تجربگی رو هم قبول کنیم باز مانع از این نمیشه که از همراه بودنش با نوع سادیستیکی از میل به بیرحمی چشم پوشی کنیم!

سه‌شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۶

چهار راه مدنیت

یه خیابونی سر راه من نزدیکای خونمون هست که من اسمشو گذاشتم خیابون سانفرانسیسکو. گل و گشاده و تر تمیز و دنج, بعد یه شیب سکسی ای هم داره که همیشه منو یاد خیابونهای سانفرانسیسکو میندازه. خلاصه اونجا یه چهار راهه مشتی ای هم داره که فقط یه چراغ چشمک زن بیشتر نداره, چون لازم هم نمیشه اما امشب وقتی رسیدم به سانفرانسیسکوی محبوب خودم دیدم که بد جوری قفل شده نه چراغی بود و نه افسری خلاصه بستر خوبی مهیا شده بود که همه ذات بدوی خودمونو نشون بدیم نتیجه اینکه چهار راه چنان قفل شده بود که هیچکس نمیتونست رد بشه مام سر راهی که با وجودی اندکی نظم و قانون میشد مشکلشو پنج دقیقه ای حل کرد یه ساعتی معطل شدیم. البته چند تا آدم درست حسابی هم پیدا شدند که سعی کنن به نوبهء خودشون چهار راه رو یه مدیریتی بکنن اما راستش ما وحشیتر از این حرفها بودیم البته یه عده هم که حرومزادگی ارشد خونده بودن و علاوه بر بدویت بوق زدن رو هم در دستور کار قرار داده بودن که خودم یکیشون رو که بغلم بود شخصا گاز گرفتم تا صداش بیفته.خلاصه میمونها اونشب یک شب سرد رو پشت سر گذاشتن تا فرداش یکی پیدا بشه که با کشتن نصفشون نظم و ترتیب رو به بقیشون یاد بده
پانوشت:آقایون! اونهائی که در حق ما خیانت کردند حرف تازه ای برای گفتن ندارند! اونیکه ناگفته ای داره مائیم که تا حالا نجابت کردیم و چیزی نگفتیم:
هزار بار سوختم و دم بر نیاوردم/ آتشی که می سوزاند هر لحظه از نای تا جگرم!

یکشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۶

پسران مستقل

16:15
-سلام حامد جون هستی بیام این برنامه هه رو ازت بگیرم؟
-نوکرتم, من الان دانشگاهم تو 6 زنگ بزن فکر کنم خونه باشم
-چشم
18:30
-حامد جون هستی من مزاحمت بشم؟
-آقا من 8.5 ,9 خونه ام میتونی بیای؟
-آره خب .. باشه پس اونموقع مزاحمت میشم
20:00
-آقا! شاطر جون من بیرونم ,10:30 ,11 میتونی بیای که من حتما خونه باشم؟
-هان؟؟ باشه چشم همون موقع میام
خب همانطور که می بینید ما قدرت انعطافمون خیلی زیاده که احتمالا رمز موفقیتمون هم همین باشه!
پانوشت:امروز یکی از 20 زن ثروتمند آیندهء دنیا رو دیدم.تو مترو داشت فال حافظ میفروخت تو مردونه با اون قد فسقلیش چنان فالو میذاشت تو دست مردم که یارو جرائت نمیکرد بگه نمیخوام.با خونسردی و اعتماد به نفس کارشو انجام میداد. به یه پسره داشت قالب میکرد آخر کار که پسره میگفت: "بابا منکه ازت خریدم انور نشسته بودم که!",دختره با اون نگاه نافذش فقط پسره رو نگاه میکرد...

شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۶

نسبیت

آشنائی من با قضیهء نسبیت در احمقانه ترین شرایط ممکن انجام شد.یه روز داشت تلویزیون یه برنامهء
فکاهی خارجی نشون میداد که در یکی از میان پرده هاش یه بازیگره که مثلا داشت نقش انیشتن رو
بازی میکرد با مسخره بازی گفت: همه چیز نسبیه!.خب این قضیه به طرزی صادقانه آتشی در
خرمن وجود من انداخت و در آن نسبیت رو پذیرا شدم.نتیجه اینکه هر چی بعدها تو کتاب معارف به
گوش من خوندن که بابا جان اخلاقیات مطلقه و نسبی نیست به خرج من نرفت که نرفت.خب حالا به
فضل الهی نتیجهء این پایمردی خودمون رو هم داریم می بینیم.نیروی انتطامی مملکت هم نسبی گرا
شده و قلیانها رو از سفره خونه ها جمع میکنه اما تو قهوه خونه ها کاری به کارشون نداره!
پانوشت:امروز روز خوبی بود علتش هم این بود که ابرها فوق العاده زیبا شده بودند

شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۶

فروغ در پیاده رو

-ممد بابا یه کم این یوسفو نصیحتش کن.23 سالشه هنوز هیچ کاری نکرده
-خوب حاجی تو اگه سکس نداری پس اصلا برا چی زنده ای؟
-سیگار میکشی ممد؟
-من فقط موقع سکس!
-آهان باریکلا! بین دو نیمه!
خب نکته اش اینه که فروغ هم در مورد سیگار یک چنین نظری داشته و سوالش اینجاست که آیا این دوستان ما هستند که از فروغ تاثیر گرفتند یا این فروغ بوده که جامعه شناسیش مثل همیشه خوب بوده:"و زندگی شاید کشیدن یک سیگار باشد در فاصلهء رخوتناک بین دو هماغوشی..."
پانوشت:رفته بودم پائین شهر.شبم بود.پیش خودم گفتم یعنی دیگه اینجاها امنه الان؟ خب ساکت بود البته, اما به نظرم فعلا با اعدام چند تا گنده لات فقط راه رو برای دور برداشتن نوچه ها باز کردن.مگر اینکه هی بیان و دروشون کنن و دروشون کنن.

چهارشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۶

مصاحبهء خیالی

تو این دورهء کمبود سوژه چی بهتر از اینکه از طرف عمو جوزف به یه بازی دعوت بشی که مثل این مصاحبه هائی میمونه که اگه معروف بودم مجله ها باهام میکردن:
خودتو معرفی کن:والا ما مخلصیم, جیزی نیستیم که قابل تعریف باشه
فصل مورد علاقه:بچگی تابستون حالا دیگه همه یه جورن
رنگ مورد علاقه:بچه بودم قرمز الان زیاد نظر خاصی ندارم رو رنگی اما تو لباس خریدن سرمه ائی رو همیشه دوست میدارم
غذای مورد علاقه:کوفتهء خودمون(نمیدونم تهرانیه یا نه خلاصه برنج توش زیاده منظور اینکه کوفته تبریزی نیست!)
موسیقی مورد علاقه:هر چیlast.fm بگه!
بدترین ضدحالی که خوردم:از کدوم بگم؟ یکی هست که دیگه شده عقده خوبیت هم نداره اینجا بگم چیه!
بزرگترین قولی که دادم:خدا رو شکر تا حالا کسی تو این دنیا اینقدرا رو ما حساب باز نکرده هنوز!
ناشی ترین کاری که کردم:اول هر کاری حسابی ناشیم! مخصوصا تو رانندگی که دیگه خودمم از خودم قطع امید کرده بودم اما معجزهء نمرین نجاتم داد تا حدی!
بهترین خاطره ام:مادرم یه عمه ای داره که من هر موقع میرم خونشون احساس آرامش عجیبی میکنم خیلی خوبه اونجا!
بدترین خاطره ام:خوب اتفاقات بدی بوده اما به نظرم چیزی که گذشته انگار که هرگز وجود نداشته
کسی که بخوام ملاقاتش کنم:والا الان یه دختره هست که خیلی دوست دارم ببینمش!
برای کی دعا میکنم: مسلما آبادانی ایران عزیز!
موقعیت من در 10 سال آینده: یا مردم یا هم اگر هم زنده باشم معتاد یا همجنس باز یا هردو شده باشم!
من سهمیهء خودمو در اختیار این عزیزان قرار میدم:dancer,شیوید,نیما,hArd Abusive و بابی
پانوشت:توی سایت my space لیستهای سوال اینچنینی زیاد در اختیار کاربراش میذاره یه دختر انکلیسیه رو میشناختم که خوراکش جواب دادن به اینا بود واقعا هم صادقانه و جالب جواب میداد مثلا پرسیده بود: شده با کسی لاس بزنی یا نه؟ میگفت:آره! یه بار یه سربازه رو کنار بندر لیورپول بوسیدم!

سه‌شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۶

دزدان بینوا

-خب حالا کجا بریم ضبط بخریم واسه ماشین؟
-توپ خونه دیگه اونجا قیمت هاشم خوبه
-عباسی چی؟ اونجام داره از این چیزا
-اونجا ارزونترم هست اما بیشتر دزدی جنساش...اگه دلت میاد بریم
-آهان!
بله! ما دلمون نیومد که جنس دزدی بخریم اما دزده دلش اومد که بیاد و ضبط ما رو ببره.میدونی اینجور چیزا رو آدم تاثیر میذاره, یکبار یه زنه اومد به ماشین ما که تو پارک بود زد و در رفت. بعدا یه روز منم که داداشمو برده بودم که بهش رانندگی یاد بدم وقتی زد به یه وانته که تو پارک بود گفتم :چیکار میکنی حالا؟. وقتی دیدم داره تته پته میکنه گفتم روشن کن در ریم!
پانوشت:بیاد تیمسار خسروانی!(رئیس تربیت بدنی در زمان پهلوی)اونجا که در مورد موش دوندنهای فاطمه پهلوی و عبده (روسای وقت باشگاه پرسپولیس)در کارش گفت:آقا شما نمیدونی من از دست اینها در این مدت چه ها که نکشیدم!

جمعه، آذر ۰۲، ۱۳۸۶

عشق معنوی

در ایران.... ما بچه بازی نداریم! اینو از کجا میگم؟ از اونجا که لابد شنیده باشید که جلوی تجدید چاپ کتاب آخر مارکز بخاطر مضامین پدوفیل گرفنه شده.حالا اونکه هیچ تازگیها رفتم سایت IMDBدیدم که صفحه های هر دو ورسیون فیلم لولیتا هم فیلتر شده جالبیش اینجاست که تا حالا اصلا چنین چیزی رو برای هیچ فیلمی روی این سایت ندیده بودم.به هر حال بنده از سر خلوص نیت میخواستم یه تذکر صادقانه به برادران مستقر در ارشاد و غیره بدم اونم اینکه همونطور که میدونید بر طبق شرع اسلام سن بلوغ دختران در ایران عزیز 9 سالگیست و بر این اساس لولیتای رمان ناباکف که 12 سالش بوده دختر بالغی محسوب میشده و در نتیجه هامبرت مثل تمام فیلمهای معنا گرای خودمون حق داشته که عاشقش بشه و باهاش ازدواج کنه. در مورد دیگر مواد ادبی از این دست هم بنده خدمت عزیزان اطمینان میدم که سن هیچکدومشون کمتر از 9 سال نبوده و نیست پس اگر میخواید از اینکارا بکنید اول باید برید سینمای وطنی خودمونو تعطیل بکنید بعد بیاید سر وقت اینها!
پانوشت:پسره شاکی بود.میگفت آقا زنمو گشت ارشاد گرفته برده کلانتری.کارد میزدی خونش در نمیومد.به همه داشت فحش میداد.با حال بود میگفت: اینا شدن ناموس جمع کن ما!

سه‌شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۶

گلهای رز انگلیسی

پشت چراغ قرمز مونده بودن ماشینا, پسره داشت گل میفروخت ,دسته گلهای سرخ از اوناوئی که خودتم دیدی, رفت جلو یه تاکسیه, یه دختر پسره نشسته بودن توش,پسره دستشو انداخته بود گردن دختره فکر کنم , بهشون گفت: 3500 ,پسره گفت: نه, گفت: 3000؟ باز پسره گفت: نچ! چراغ داشت سبز میشد پسره تند تند میزد تو سر نرخ 2500 ,2000 ,1500 ,1000! پسره هنوز میگفت: نه! گفتم ای خاک تو اون سرت کنن . خب خبر مرگت 1000 تومن واسه رفیقت خرج کن! والا منکه اگه جا دختره بودم از ماشین پیاده می شدم شما رو نمیدونم!
پانوشت:خب یه بنده خدائی تو 360 یه پروفایلی داره و اینا که منم دورادور میشناسمش یکم. ایندفعه که گذرم افتاد به صفحه اش دیدم که مطابق معمول همیشه در یک مدت زمان نه چندان طولانی تمام محتویات صفحه اش رو عوض کرده و بطوری که چیز دندون گیری از مشخصات سابقش تو صفحه باقی نمونده .نکته جالبش واسه من اینه که اگه آدم توی یه مدت به این کوتاهی در زمینه های به این زیادی دچار تغییر و تحول بشه پس چی از من سابقش واسش میمونه و گیریم هم که حالا شده این! از کجا معلوم که فردا پس فردا دوباره کمپلت عوض نشه؟ فکر کنم اگه یکم یواشتر و سنجیده تر عوض شیم بهتر باشه نه؟

دوشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۶

دوست آمریکائی

بکارت کلا چیز بیخود و دست و پا گیریه اما اینها چیزی از اهمیتش کم نمیکنه. در همین راستا ما یه عمری به یاد گرفتن لغت آنگلوساکسون مشغول بودیم اما تا همین تازگیها حتی با یه نفر هم به این زبان صحبت نکرده بودم.اما حالا ببین دفعه اولی با کی لاس زدم؟ یه آمریکائی. چکاره؟ خبرنگار کریستین ساینس مانیتور!
آره کنار خیابون وایساده بود و با یه وضع عجیب غریبی دستشو تکون میداد.زدم بغل ببینم چی میگه که به فارسی نسبتا خوبی گفت ولنجک دربست! فارسیش بدک نبود اما تا فهمید من یه کم انگلیسی بلدم همه اش انگلیسی صحبت کرد.اگه سوالی میکردم جواب میداد وگرنه سرش تو برگه هاش بود یا هم که داشت اس ام اس میفرستاد.میگفت کشور شما عالیه اینجا همیشه پر از خبره.برای سه هفته اومده بود اما میگفت زیاد ایران اومده.از ترافیک شاکی بود یکم اما میگفت همه جا اینجوریاس مثلا استامبول که دو هفته پیش اونجا بوده.لهجه اش هم خیلی عادی بود به نظرم زیاد غلیظ نبود.البته اینا همه اش اول کار بود بقیه اش رو در مورد نقش ایران در عراق , انرژی هسته ای و آینده روابط ایران و آمریکا سوالاتی ازش پرسیدم که اونم واقعا بیطرفانه و منطقی بهشون جواب داد که اتفاقا نظراتمون خیلی هم نزدیک بود تقریبا اما از اونجائی که اینطرفا کسی به سیاست علاقه ای نداره از ذکر جزئیات خود داری میکنم
پانوشت:پسره با باباش شب سوار ماشین بودن که باباهه بهش گفت پسر این گلدسته مسجده؟ گفت نه این برج میلاده!.بعد باباهه گفت 375 متره؟ گفت:نه!410 متره. گفتم عجب!

چهارشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۶

آهن قراضه: پرترهء خیالی از میکائیل شوماخر

یه روزی میکائیل و باباش و مامانش برا تمرین رانندگی رفته بودن خیابون,میکائیل تازه 18 سالش شده بود و قبل از اون هم پشت فرمون ننشسته بود. فقط تازگیها چند جلسه کلاس رانندگی رفته بود تا هر جوری هست تصدیقشو بگیره حداقل.آره هنوز چند متر بیشتر جلو نرفته بودن که سر یه پیچ میکائیل بد جوری پیچید جلو ماشینی که داشت مستقیم میومد که باباش به آلمانی بهش فحش داد که ... چیکار میکنی!! یه دفعه اعتماد به نفس میکائیل سقوط کرد و یه دندهء معمولی رو هم نمیتونست جا بزنه.خلاصه به یه وضع افتضاحی داشت ماشینو می برد جلو که باباش بهش گفت:ببین پسر! من دارم جلو مادرت بهت میگم! تو بشین درستو بخون و الا هیچی نمیشی تو این مملکت ها!با این وضعی که من دارم از تو می بینم , من دارم جلو مادرت بهت میگم...
پانوشت:دیروز دیدم یه بنده خدائی تو روزنامهء کیهان آگهی داده که من آزاده فلان متولد 58 اعلام میدارم که مسلمان شیعه هستم و با فرقهء ضالهء بهائیت هیچ صنمی ندارم.گفتم ببین این بنده خدا چه ها کشیده و چه داستانها براش اتفاق نیفتاده که مجبور شده چنین آگهی عجیب غریبی بده!

دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۶

بکارت مغز

عزیزان من! موضع ما در مورد قضیهء بکارت خیلی موضع روشنی ست.ما چی میگیم؟ میگیم آقا میزان حقیقت سنجی گفته های هر کسی از مقدار عملگرائیش معلوم میشه.نمیشه که خودت پارانوئید جنسی باشی و اونوقت دم از روابط جنسی بی حد و مرز بزنی ,بعدشم در یک حرکت بسیار زشت و اشتباه بیای و جامعه رو محکوم کنی .خب این جامعه کیان؟ همین خود ماها, شما اگه ادعائی داری از خودت شروع کن! اونها شاید جدی جدی به این قضایا اعتقاد دارن(دلیلی هم دارن یا نه بماند),شما که نداری برا چی رعایت میکنی خب این سنن اشتباه از یه جائی باید نابود بشه دیگه
متاسفانه تجربه به من ثابت کرده که اکثر چنین موجهائی از کمبودهای خود ماها نشات میگیره و به همین خاطر بهمون الهام میشه که بخاطر یه دستمال کل قیصریه رو به آتش بکشیم غافل از اینکه حتی اگه اینکارم بکنیم تا وقتی مشکل خودمونو با خودمون حل نکردیم هیچی درست نمیشه
پانوشت:در همین مایه ها یه بار ما یه حرفهائی در مورد همجنس بازی زدیم که در جوابش یه عده هر چی که شایسته خودشون بود به ما نسبت دادن در حالیکه اونموقع هم حرف ما همین بود که آقا بیاید خودمونو همونجور هستیم قبول کنیم.جالب اینکه تازگیها دیدم کسی که خودشم همجنس بازه حرفهای ما رو به نوعی تائید کرده.

جمعه، آبان ۱۸، ۱۳۸۶

!نمیدونم چیا راجع به من شنیدی

خب خدمتتون عرض کنم که اگر بنزین خواستید هم در خدمتیم.اول بگم که نه وانت داریم نه تاکسی که فکر بد نکنید. اما به هر حال دستمون تو کاره دیگه.خون هموطنامونو می کنیم تو شیشه تا قدر عافیتو بدونن! البته چون در شاءن ما نیست که بریم دم این پمیها وایسیم به بچه ها گفتم که هر کی میخواد بیاد لیتری 200 ,از اونجائی که بیرون دستکم لیتری 300 تومنه با کله میان! تازه خیلیم تشکر میکنن.اما خدایشم که ما از اولش هم نیتمون خیر بودو واسه صواب و خدمت به دوستان اینکارو شروع کردیم.اگر هم می بینین که پول ازشون میگیرم واسه اینه که نرن کارت خودشونو بذارن خونه و بیان با مال ما بزنن.در ضمن پول که میدن تازه سر عقل میان که دیگه مثل آدم بنزین مصرف کنن! (میگم یکم شبیه این نزول خورهای قصه های بالزاک شدم, نه؟)
پانوشت:یکی از بچه ها داشت سر کلاس با اون یکی شوخی دستی میکرد که استاده اومد بهش گفت شما بعد کلاس وایسا کارت دارم مام دست گرفته بودیم واسش که لابد استاده گیه و اینا! بعد که پسره رفت پیشش استاده بهش گفته بوده:"من فکر میکنم شما از اون بحثی که هفته پیش سر انرژی هسته ای پیش اومد ناراحت شده باشی,میخواستم بگم منم با این قضایا مخالفم کلا و نظرم با شما یکیه اما سر کلاس هر حرفی رو نمیشه زد!".اینا رو که شنیدم گفتم: ای خائن! اگه گی بودی بهتر بود تا اینکه این ننگو واسه مملکت به بار بیاری!

سه‌شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۶

بستنی

یکی از بچه ها ایدهء جالبی داشت میگفت من حاضرم به زنم حق طلاق بدم به شرطیکه مهریه اش 14 سکه بیشتر نباشه.گفتم داداش نگه دار که منم باهاتم!
پانوشت:یادمه بچه که بودم یکبار اونموقع که لوزمو عمل کرده بودم برق رفت.از صبح تا شب, بابام هم برام کلی بستنی خریده که مثلا زودتر خوب شم. در چنین شرایطی وضع اینقدر خراب شد که گوشتای تو فریزر بردیم خونهء یکی از فامیلا تا خراب نشن,بسنتیها هم داشتن مثل شمع آب میشدن مادرم میگفت پسرم بخور اینا رو تا حروم نشه حیفه!من یادم نیست چند تا خوردم اما یادمه با اینکه گلوم درد میکرد تا جائی که میتونستم خوردم.هنوزم از این اخلاقا دارم

جمعه، آبان ۱۱، ۱۳۸۶

سرباز کوچولو

خیابون عینهو دروازهء جهنم شلوغ بود, مسافرها هم بودن, داشت صحبت میکرد با مسافرها ببینه کجا میرن , یکی دو تائی هم اومدن بالا که دید اوه!, انگار که یه نمه فرو کرده تو ماشین جلوئی. در حین اینکه داشت نگاه میکرد ببینه چی شده که یکی دو تا دیگه هم سوار شدن و ماشین پر شد, پا شد رفت بیرون که ببینه چی شده که دید بعله!.اومد بره بزنه بغل که دید مسافرها عینهو گلهء گوسفند هائی که توی این هوای توفانی یه پناهگاهی کرده باشند آروم نشستند و از جاشون جم نمیخورند, بهشون گفت: خب دوستان فکر کنم یه مشکلی پیش اومده باشه و دیگه نتونم سر قراری که باهاتون داشتم وایسم
پانوشت:به رفیقش گفت: ببین من دیشب یه خواب بدی دیدم
گفت:چیزی نیست... ایشالا که گربه است!

سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶

تاثیر بد

رفته چند تا عکس از یه دختر چادریه گرفته و به من نشون میده.بهش میگم اینا چیه؟ میگه هیچی تو راه بغلم نشسته بود ازش خوشم اومد هر چی تو مخش رفتم فایده نداشت و اینا.میگم این عکسا رو چه جوری ازش گرفتی؟ میگه: هیچی دیگه هی موبایلمو می بردم اون پائینا و یواشکی عکس میگرفتم دیگه,از خودت یاد گرفتم! میگم: اااه!دهن سرویس من کی به تو یاد دادم که بری از ناموس مردم عکس بگیری؟. اینه ها! اینه که هی جمهوری اسلامی خودشو جر میده که تعهد باید با تخصص همراه باشه.حالا آخر و عاقبت عدم توجه به این رهنمود ها رو خودتون مشاهده می کنید دیگه!
پانوشت:انصافا به اقتضای شرایطی که دارم چرخش اسکناس تو دست من خیلی زیاده اما با اینهمه تا حالا یه بار هم دستم با پنج هزار تومنی تماس پیدا نکرده.فقط یه بار دست یکی از بچه ها دیدم که اگه اونم ندیده بودم اصلا عمرا یادم مونده بود که چنین اسکناسی هم در کاره.فکر کنم تا الان ده تا بسته هم چاپ نکرده باشن هنوز.به هر حال تو این دنیا هیچوقت که جنس مرغوب به دست ما نرسید اینم روش!
-خب در آخرین دقایق قبل از بالاگذاری این مطلب 5000 تومنی به دستم رسید اما برای حفظ سیر تسلسل قضایا تصمیم گرفتم دست بهش نزنم, قضیه همونه که اجسام از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند!-

شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۶

!و حقیقت این است آقای لایم

من یکی همیشه اینکه تو خارج بعد از طلاق دارائی های زوجین رو بینشون نصف میکنند رو جز حماقتهای بی برو برگرد و نماد فمینیست بازیهای الکی سیستمشون می دونستم اما تازگیها یه موردی پیش اومد که باعث شد یکم در این زمینه تجدید نظر کنم و اینکه نه بابا! این کار اینها همچین هم بیخودی نیست.قضیه اینه که یه خانومه همسایهء ماست که واقعا زن خوبیه, 4 تا بچه داره که کوچیکشون همسن منه و اینا.بعد شوهر این خانومه دو تا زن داره وضعشم توپه اما از شانس این همسایهء ما همش پیش اون یکی زنش بود که از اون هم بچه های بزرگی داره اما زن اولش همین همسایهء ماست.بعد تازگیها شوهر این خانومه که سال تا سال به اینا سر نمیزد اومده و میخواد طلاقش بده.اینجور که ما چرتکه انداختیم این بنده خدا احتمالا مهر آنچنانی که نداشته باشه خونه هم که به اسم شوهرشه خانه دار هم که هست هیچی دیگه حالا با این طلاق سر پیری بنده خدا معلوم نیست که تکلیفش چیه؟ ما که کلی حالمون از این قضایا گرفته شد.اما به هر حال همینه دیگه... به همین بدی و نامردی!
پانوشت:این آقاهه هست که میاد تو شبکه یک برنامهء هواشناسی رو اجرا میکنه.اسمشم نمیدونم چیه,-آقای محمد اصغری-من ازش خیلی خوشم میاد, مجری محبوب منه. با اینکه چیزائی که تعریف میکنه اصولا جذاب نیست اما واقعا جالب توجه اونها رو اجرا میکنه.خیلی هم آدم با شخصیتیه.اگه میشناسیدش بهش بگید!

جمعه، آبان ۰۴، ۱۳۸۶

این صدای توپ بود یا صدای شکستن قلب من؟

تا صحبت از روابط ایران و روسیه میشه یاد جنگهای ایران و روس و معاهدات ترکمانچای و گلستان می افتیم و تمام.اصلا به تخممون هم نیست که کل خراسان بزرگ روزگاری قطب اصلی و تاریخ و فرهنگ این مملکت بوده و روسیهء عزیز قسمت اعظمشو بدون کوچکترین جنگ و خونریزی ای از چنگ ما در آورد و ما فقط نگاه کردیم.در حالیکه هم وسعت این مناطق چند برابر قفقاز بوده هم اینکه در یک نگاه منصفانهء فرهنگی-تاریخی اقوام گرجی و آذری و ارمنی مخصوصا در اون دورهء زمانی ابدا آشنائی به زبان فارسی نداشتند و فرهنگ قومی و محلیشون هم در نهایت با تبدیل شدنشون به کشور پا برجا و مستقل باقی موند.اما ماجرائی که برای سمرقند و بخارا پیش اومد از هر حیث فاجعه بارتره که در نتیجهء دخالتهای کثیف روسها و جانبداری از ازبکها در مقابل تاجیکها باعث این شد که فرهنگ غنی و ریشه دار اونجا بطور کامل از بین بره و نتیجه اینکه در بخارا که قلب ادب پارسی در اونجا می تپه الان یه مشت روس راه میرن
حالا برخورد تاریخ نویسها و روشنفکرها با این داستانها چیه؟ همون نگاه 200 سال پیش که چون باکو و گنجه در نتیجهء هوای خوبشون باج و خراجش بیشتره و زنهاش خوشگلتر پس اهمیتی دهها برابر خراسان بزرگ داشته.کسی هم این روزها به تخمشم نمیگره که حالا که میخواد بره خارج بجای دبی و آنتالیا پاشه بره یه سری به سمرقند و بخارا بزنه
چو ایران نباشد تن من مباد............به این بوم و بر زنده یک تن مباد!!!

شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۶

مسافرها و مسافر کشها

خب به قولی قضیه خیلی ساده هست.حرفه ایها زنده میمونند و بقیه غالبا اگه نتونند خودشونو با شرایط تطبیق بدن زیر دست و پا له میشن.در این راستا مسافرهای حرفه ای خوب میدونند که برا ماشین سوار شدن لازم نیست زیاد دست و پا بزنن و اونهائی که بخوان ببرنشون خودشون جلوشون خواهند ایستاد و همچنین مسافر کشهای حرفه ای هم میدونند که لازم نیست جلو هر کس و نا کسی وایسن که هر کی پایه باشه خودش دست تکون میده و صدا میکنه
پانوشت:استاده وقتی تو حضور غیاب به اسم من رسیده میگه آقای... شما چرا زیاد حرف میزنی؟ من یه نگاه میندازم میبینم همه دارن صحبت میکنن تازه منم تقریبا سرم به کار خودم بود, بعد میگه چرا شما رفتی ته کلاس نشستی؟ میگم خب استاد جا نبود,بعد میگفت بیا این جلو رو این صندلی شکسته هه بشین که ما پیچیدیم به بازی تا بیخیالمون شد,بعد من گفتم خدایا آخه این چطور اینقدر با ما چپ شد یه دفعه؟ که فهمیدم آها! اینا واسه اون علامت فاکیه که واسه اون پسرهء اونور کلاس سر اون شیشکی هائی که داشت واسم می بست نشون دادم. گفتم ببینا! چه نجیب و خجالتی بوده بچه ام و ما خبر نداشتیم!

پنجشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۶

محبوب زنها

دن کیشوت قصهء ما واقعا محبوب زنها بود,در نظر اونها اون همون کسی بود که اونها رو واقعا درک میکرد و به افکار و عقایدشون احترام میگذاشت. در ضمن اون اصلا مثل بقیه از این رفتارها قصد اغفال و سو استفاده از اونها رو نداشت.اما انگار تنها کسی که از واقعیت این قضایا خبر داشت کسی نبود جز سانچو که میدونست علت این رابطهء خوب اربابش با خانمها, رابطهء بسیار بهترش با خود ارضائی و فواحشه...
پانوشت:گربه ها چه جور حیونهائی اند به نظرت؟ سالوسهای مزوری که هر جوری هست در کنارهء شهرها زنده موندند یا حیوانات زرنگ و حسابگری که در کنار ایرانیهائی که نسل ببر و شیر رو در سرزمین خودشون منقرض کردند تونسنتد به حیاتشون ادامه بدن؟

سه‌شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۶

برخورد نزدیک

این کار جدید گروه Mattafix نمونهء یک کار هنری-بشر دوستانهء درست حسابیه.بر خلاف رویهء معمول چنین کارهائی که جناب خواننده میره تو استودیو و عر عر خودشو میکنه و بعد تو کلیپ میان و اون صحنه ها رو با صحنه هائی از جنگزده ها و غیره تدوین موازی میکنند.اینجا نه تنها از آواها و المانهای همونجا توی کار استفاده کردند بلکه اساسا رفتند و کلیپشون رو هم همونجا (دارفور,سودان) ساختند.اصلا جدی جدی انگار مشکل این دنیا همین باشه همه بجای اینکه برن و از نزدیک با یه واقعیتی رو در رو بشن از دور نشستند و می فرمایند که لنگش کن!
پانوشت:با حاله! دور میدان آزادی یه مینی بوسهائی گذاشتند که میتونی باهاشون مفتی دور میدون دور بزنی.البته به نظرم اگه درشکه میذاشتن بهتر بود!!!

شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

تاریکترین حقیقت

تو روزنامه خوندم که فراخوان دولت اسرائیل برای جذب ماموران ایرانی تبار برای کار در موساد حتی در خود سرزمینهای اشغالی هم به جائی نرسیده و بی نتیجه مونده.اوه پسر! کلی ناراحت شدم که چرا من نتونستم تو این فراخوان شرکت کنم. آخه علاوه بر اینکه بیکار و محتاجم ,عاشق حرفهء جاسوسی هم هستم.بهترین قسمتش اینه که جاسوسها بلدن واسه خودشون پاسپورتها و ویزاهای جعلی درست کنن و با سرعتی 10 برابر چه گوارا هر جای دنیا که میخوان باشن پول بسیار خوبی هم که میدن پس دیگه فکر نکنم مشکلی بمونه.فقط هم اسرائیل هم نیستا ,اصلا سرویس اطلاعاتیش واسم مهم نیست ایران ,آمریکا و ... هر جا باشه اصل سبک رندگی جاسوسهاست که همیشه یکجوره.
اما از این حرفها گذشته فکر میکنم خیلی ساده انگارانه باشه که ما فکر کنیم جدا هیشکی پیدا نشده که واسه اینها کار کنه,باور کن سر این کار دعوا هم بوده فقط این دهن سرویسها حالا که طرفشون رو پیدا کردن پیچیدن به بازی که اصلا یه نفر هم پیدا نشد که واسه ما کار کنه که در همین سوت صفر بازی هم حریف رو گمراه کنن.به هر حال منتظر فراخوان دیگر سرویسهای امنیتی می مانیم!
پانوشت:وقتی صحبت از تاریکترین حقیقت می کنیم احتمالا مال من این باشه که من اساسا اخته و عقیمم.و البته این چیز زیاد پنهانی هم نیست,فکر میکنم همهء جنده های شهر اینو میدونستن,نه؟

جمعه، مهر ۲۰، ۱۳۸۶

عجیب تر از بهشت

دیروز جاده شمال غلغله بود. نه که بهشون آمار رسیده بود که شنبه عیده همه گوله کرده بودن اونوری.پیش خودم گفتم ببینا! نا سلامتی فردا هم رمضونه ها!ببین چه جوری جنگلهای درب و داغون شمال رو که با قیمتی گزاف تو پاچه شون میکنن به باغات بهشت ترجیح میدن.بعد پیش خودم گفتم بهتر! بزا برن گمشن! والا اگه اینهمه آدم بخوان بیان تو بهشت که اونجام جهنم میشه!
پانوشت:انصافا این زبان فرانسه زبان گوشنوار و دلنشینیه .اینو اولین بار وقتی دو تا کانال از فرانسه اومده بودن با احمدی نژاد مصاحبه کنند فهمیدم, بعدها وقتی بیشتر به آهنگها و فیلمهاشون گوش کردم دیدم بابا این زبان جدا خوش آهنگه.شمام یه تستی بزنید ببینید می پسندید؟

چهارشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۶

مواضع مترقی

2- آقا، ما فهمیدیم که تو مملکتمون نه همجنس‌باز داریم و نه‌همجنسگرا... اون دوتا پسری که تو خراسان اعدام شدن فقط شومبول‌بازی کرده بودن.. اون آقایونی هم که تو پارک دانشجو و پارک بهجت‌آباد میان جفت انتخاب می‌کنن میرن حموم عمومی یا خونه‌ی یکیشون، فقط می‌‌خوان پشت هم‌دیگرو کیسه کنن!
در این متن سرا پا نتبه و عبرت اولین چیزی که روی مغز من میره سبک فوق آلعاده سخیفشه, این کلمهء شومبول رو فکر کنم 10 سالی بود که نشنیده بودم اونم از دهن بچه های زیر ده سال! یکی نیست بگه نا سلامتی شما که داری زندگی زناشوئی رو تجربه میکنید بهتره در حد الانتون صحبت کنید و برید سر اصل مامله!عوامانه بودن متن به اینجا ختم نمیشه مثلا یکی نبوده به ایشون بگه که دیگه پارک دانشجو و امثالهم سالهاست که پاتوق همجنس بازها نیست , اونها هم مثل شما بلدن که با اینترنت کار کنن و دیگر اینکه چی شد که همهء همجنس بازها مرد شدن این وسط؟ شما که طرفدار حقوق زنان هم تشریف دارید چطور یادی از لزبینها نکردید؟
از نظر من این چند جمله مشتیه نمونهء خروار از یکی از پرخواننده ترین وبلاگهای فارسی که اتفاقا یکی از خطوط اصلیش اینه که چه فاجعه ای شد که این احمدی نژاد رئیس جمهور مملکت شد. که باید یکبار برای همیشه خدمتشون عرض کرد که حالا اگه احمدی نژادی هم نبود که رئیس جمهور بشه همین فاجعه واسه این مملکت بس که پر خواننده ترین وبلاگش شما باشی! حالا اگه خدای نکرده هنوز هم کسی تو این اتاق هست که فکر میکنه این مطلب رو نمیشد به روشی غیر از این بیان کرد ارجعاشون میدم به این پست نازلی.

سه‌شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۶

قلب سرد

یه دفعه دیدم اوه! اونور جاده چه خبره!انگار که سیزده به در شده باشه, ماشینها همینجوری فله ای زده بودن کنار جاده, یه کم که رد شدم تازه فهمیدم برا چی اینقدر شلوغ بوده,یه کامیونه زده بوده به یه سواریه و دو تائی رفته بودن تو دره. میگن چنان به هم زده بودن که جنازه ها عینهو مخلوط کن با هم قاطی شده بودن. دیدم عجب خریتی کردم که واینستادم تماشا, نه برا کمک و نه برا دلسوزی فقط برا اینکه دیدن چنین منظره ای برام میتونست جالب باشه.
پانوشت:خب من مسئولیت تحمیلی ترین قسمتهای زندگیم رو هم بعهده میگیرم.اما در مورد زندگی مزخرف شما دوست عزیز! قد یه سر سوزن هم نمیتونی رو من حساب کنی

جمعه، مهر ۱۳، ۱۳۸۶

عدل

-آره دیگه! با یه زن و 2 تا بچه کارش از هروئین به شیشه و کراک کشید و چند روز پیشا هم که کلکش کنده شد.داداششم مثل خودشه, میگن مادر بدبختش رفته یه قبر دو طبقه خریده که وقتی این یکی هم مثل اون یکی شد بغل داداشش بخوابوننش
-عجب! بیچاره مادرش,غم غصهء اینجور چیزها مال مادره دیگه.باباها که عین خیالشون نیست
-البته درست میگیا, اما خدائی مرد نباید هم غصهء این چیزا رو بخوره ,باید محکم باشه
-پس دهن بچه های تو هم سرویسه!
پانوشت:در دور دستها و در پشت سرزمینهای سوخته عدالت اینجوری اجرا میشه که یکی میاد یه درخت گردو رو می کاره و هر هفته آبیاری و نگهداریش میکنه اونوقت وقتی درخت به بار نشست نصفشو میده به لش و لوشهای ولگردی که تنها هنرشون اینه که 2 ساعت میرن بالا درختو و بارشو می ریزن

پنجشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۶

قصهء ما همین بود

قصهء لیلی و مجنون یه فراز داره که من خیلی دوستش دارم.اونم اونجاست که وقتی یه شکارچیه وضع و حال مجنونو می بینه دلش بحالش میسوزه و بهش میگه من هر جوری شده تو رو به لیلی میرسونم.بعدش میره در چند مرحله با خانوادهء لیلی صحبت میکنه و سعی میکنه که اونها رو با وعده وعید راضی کنه اما وقتی میبینه که نمیشه با لشگری که فراهم میکنه میره به جنگ قبیلهء لیلی اینا.خانوادهء لیلی وقتی این وضعو می بینند شکارچی رو به نزد خودشون دعوت میکنن و میگن مرد حسابی آخه این خون و خونریزی ها چیه راه انداختی تو راضی میشی که ما دخترمونو به یه دیوونه بدیم؟.شکارچی با شنیدن این حرفها تا حدودی تحت تاثیر قرار میگیره و در برگشت اونا رو با مجنون در میون میذاره و وقتی با دیوونه بازیهای مجنون روبرو میشه.یه دفعه به خودش میگه:اصلا به من چه که خودمو معطل این بکنم و اونم میذاره و میره....میدونی صحنهء نا امید شدن شکارچی از مجنون به نظرم یکی از تاثیر گذارترین قسمتهای قصه است.
پانوشت:پیش بینی میکنم سینمای ایران تا 5 سال دیگه بطور کامل ورشکست بشه

یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶

زمین انسانها

چند شب پیشا یکی اومد با مشت و لگد افتاد به جون ماشین ما ,وقتی با پلیس رفتیم سر وقتش پلیس میگه آقا این دیوونه اس چیکارش میخوای بکنی؟ دادگاه هم که بری حکم آزادیشو میده.مام هیچی نگفتیم دیگه.اما تعجب من از این نیست که چرا چنین اتفاقی افتاده بیشتر تو فکرم اینم که خوبه از این اتفاقا بیشتر از این نمیفته,خب نگاه کن! هر آدمی مستعد چنین کارهائی هست .مثلا چرا یکی نمیره رنگو بر داره بره بپاشه رو نقاشی دیواریهای شهر؟ چرا یکی کرمش نمیگیره بره با چاقو این ماشینهای مدل بالا رو خط خطی کنه؟ همه میدونیم که همه ء اینها و خیلی بدتر از اینها رو میشه خیلی راحتتر از این حرفها انجام داد. یه نگاه به عراق بندازید همه موندن که اینا کی اند که هر روز مردمو میکشن؟. به نظرم اون چیزی که تحت عنوان زندگی اجتماعی ازش یاد میشه واقعا حیات شکننده و ظریفی داره و هر کسی میتونه اونو دچار شوکهای اساسی بکنه.همینکه میلیونها آدم دور هم داریم زندگی میکنیم و زیاد هم اوضاع بد نیست نشون میده که انگار انسانها همچین موجودات بدی هم نیستند
پانوشت:به نظر شما چرا دولت جمهوری اکثر سایتهای مربوط به جمع آوری اطلاعات شخصی مثل اورکات و my space و حتی اونهائی که تو ایران زیاد شناخته شده هم نیستند مثل face book رو فیلتر کرده اونوقت یاهو 360 رو کاری نداشته؟ یکم عجیبه ها.میگم نکنه با یاهو معامله ای چیزی کردن؟

جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۸۶

گنج تنبلی

توی سریال یک وجب خاک این شخصیت ایاز بلاخره یه دیالوگ باحال از دهن گشادش اومد بیرون:"از این یک میلیارد اگه 200 میلیونشم به من و مریم برسه بسه, با 80 تاش یه خونه میخریم, 10-20 تاشو میزاریم بانک, بقیه شم میدیم واسمون کار کنن باهاش".خدائی این دیالوگ عین واقعیت آدمهای این دوره اس,همه منتظر یه لقمه حاضر و مال مفتی هستیم که تا آخر عمر سرمونو بزاریم روشو لالا کنیم!
پانوشت:همیشه وقتی موهام بلند میشد به این فکر میکردم که آخه تو زمانهای قدیم با اون وضع بهداشت چه جوری اینقدر موهاشونو بلند میکردن؟

چهارشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۶

دنیای کثیفی که در آن زندگی می کنیم

توی دنیای مدرن اونور آبها و در بین آدمهای پیشروترشون یه نقل قول جالبی وجود داره بدین شرح: "بابت اون کارهائی که کردم احساس تاسف نمیکنم, تاسف من بابت کارهائی که انجام ندادم" به نظرم این حرف حرف درستیه و احساس تاسف بیشتر راجع به کارهائی که نصفه انجام دادی که خیلی بیشتر از کارهای انجام نشده آدمو اذیت میکنه.البته این نگاه, نگاه چندان مذهبی و معنوی ای نیست اما خب اگه میخواید تو این دنیا یه ذره حالتون بهتر باشه احتمالا بدردتون میخوره.
پانوشت:یکی هست از بچه های دورهء ما که نمونهء یک آدم گند به تمام معناست از خود راضی, پررو و اهل تحقیر دیگران. از اون طرف تا دلتون بخواد ... لیس جون شما وقتی میدیدم که این با اینهمه ادعا چه جوری دنبال در و دافهای دانشگاهست بقول قدیمیا تف تفش میکردم اما وقتی تازگیها گذرم به 360 این عزیز دل افتاد کلا خشکم زد:در مجموع دو تا پروفایلش چیزی حدود 400 تا دافو اد کرده بود که کلی هاشونم در تستمونیالهاشون از ایشون بعنوان یه پسر خوب و مهربون و یه دوست عالی یاد کرده بودن! من اینجا کاری به این رفیقمون ندارم که اون زرنگ بوده و من کسی رو که با عرضه اس حتی اگه خود شیطان هم باشه تحسین میکنم.اما احساس تاسف من بیشتر واسه اون دافهای عزیزه.تو این دنیا پسرها تکلیفشون از اول معلومه:همه دنبال سکس اند اما اینها که ادعا میکنند ما شخصیت و اخلاق طرف واسمون مهمه چی؟.بقول ننهء رضا موتوری: "اگه رو سفیدی اینه, قربون رو سیاهی بابات!" حالا هم اگه آزادی و فرهنگ بالا اینه قربون همون 2500 سالی که زورکی دخترا رو شوهر میدادن و آب هم از آب تکون نمیخورد

شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۶

دور از اجتماع خشمگین

در رمضان یکی از سنوات ماضی در معیت شیخنا (قد رضی ا... عنه) به راه شده بودیم که جوانی لامذهب همسفر ما گشت و در هنگام طی طریق شکستن صیام واجبه را آغاز و از روی باطن پلید خود شیخ ما را نیز به همراهی با خود ترغیب نمود.یکی از اصحاب از روی حب خود به محب بر آن شد تا او را تادیب کند که شیخ او را گفت:خاموش! که همانا ارزش هر فعل به پایداری در انجام آن در میان معاندین آشکار میگردد و غیر آن تقلیدی کورکورانه بیش نیست که کسی محبوسان به بند را به خود داری از بزه نستاید.همراهان سینه ها چاک دادند و نعره ها زدند و بسیار گریه شد.(تاریخ شاطری-قرن پنجم پیش از انقلاب)
پانوشت:بدون هیچ ادا و اطواری کاری که الان علاقه به انجامش دارم اینه که برم و به خنثی سازی اون 16 میلیون مینی که 19 ساله تو خاک این مملکت جا خشک کردن مشغول بشم

جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۶

معرفی قهرمانان ما

یا اون قیافه های سیاهشون به فرانسوی بهم گفتن: ما می دونیم که تو اون چیزی که ما می خونیمو دوست خواهی داشت حتی اگه خودت اینو ندونی.راست میگفتن ,من خوشم اومد از آواز اونا اما وقتی گفتم بیاید با هم دوست شیم.گفتن که ما دخترای بیکینی پوش اینجا رو به تو ترجیح میدیم.بهشون حق دادم و خداحافظی کردم باهاشون
پانوشت:جالب اینکه تو این مملکت که همه عشق میهن پرستی و اینا دارن بعضیا اسم بچه هاشونو گذاشتن چنگیز!.مثل این میمونه که یهودیا اسم بچه هاشونو بذارن هیتلر!

سه‌شنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۶

دنباله رو

وقتی از یه آهنگ خارجی غیر انگلیسی زبان خوشم میاد و باهاش ارتباط برقرار میکنم حس خوبی بهم دست میده احساس میکنم هنوز هم مغزم آنچنان منجمد نشده و میتونم مسیرهای شخصی تری رو هم طی کنم.به هر حال الان این اتفاق بطور اجتناب ناپذیری تو همهء دنیا داره میفته دیگه,بهترین محصولات فرهنگی اروپائی و غیر آمریکائی حتی نصف محصولات متوسط الحال آمریکائی هم مخاطب ندارند.یه جورائی اجتناب ناپذیره ولی خوب بقول سارتر:بهتره هر کسی به راه خودش بره,ترجیحا سر بالائی!
پانوشت:نزدیک بود یه گربه هه رو زیر کنم,در حالیکه باهاش کمتر از یک متر فاصله داشتم یه دفعه از زیر یه ماشین در اومد که بره اونور خیایون مثل گوله داشت میدوئید تا چشمم بهش افتاد نا خودآگاه ضجه زدم,گفتم کشتمش اما وقتی بر گشتم دیدم از جنازه خبری نیست دیدم مثل اینکه قسر در رفته!

شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۶

امتحان الهی

این شورای شهر هم خیر سرش خواسته واسه مسیرهای تاکسی نرخ بذاره, همش اینجوریه:175 ,275 ,375 و ... .مثلا همه مسیرها رو 25 تومن ارزون کردن.آخه این سه شاهی سنار کی رو گدا و اعیان کرده؟ فقط یه دردسری شده واسه طرفین. البته اگه نگاهمون رو الهی کنیم به این قضیه می بینیم که در حقیقت این نوع نرخ گذاری نوعی امتحان تقواست.برای راننده از این جهت که آیا اینقدر وجدان داره که بقیهء پول مشتری رو پس بده و برای مسافر از این جهت که آیا قد 25 تومن گذشت داره تو این دزد خونهء تهران یا نه!
پانوشت:دیگه کار به جائی رسیده که وقتی مجری تلویزیون میگه:"نیازهای عاطفیم اینجوری بر آورده نمیشه" تعجب میکنم.اصلا قضیه واسه ما طوری جلو رفت که تو ناخودآگاه خودم فکر میکنم صحبت از چنین موضوعی یا ادا در آوردنه یا نوعی افسار گسیخته ای از غرائز حیوانی!

پنجشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۶

دنیای باسمه ای آقای کارگردان

یکی از بازیگرهای این سریالهای ماه رمضان دیالوگ جالبی داشت:وقتی تو آشغالدونی زندگی میکنی خب خودتم باید آشغال باشی دیگه!نمیدونم چرا این جمله در حال حاضر منو یاد فیلمهای مجید مجیدی میندازه.اما به هر حال پخش دوبارهء یکی از موفقترین فیلمهاش(رنگ خدا)باعث شد که یه نگاه دوباره بندازم به فیلمهاش.به نظرم سینمای مجیدی علیرغم خط روائی نسبتا قدرتمندی که دارای یک نقطه ضعف اساسیه اونم اینکه فیلمهاش علیرغم ظاهر پر مدعاشون از فقدان محتوا و جهت گیریهای اساسی رنج میبرند
تقریبا در تمام فیلمهای ایشون بجز بید مجنون این فقدان محتوا رو میشه سراغ گرفت مثلا در باران برخورد منفعلانه اون کارگر افغانی با دختری که اینهمه براش خودشو به زحمت انداخته به هیچ وجه منطقی نیست که اساسا نحوه عاشق شدن این آدم(دیدن یه سایه روی پرده) هم وضع بهتری نداره.یا مثلا توی رنگ خدا هدف از نشون دادن اینهمه مصائب اون کودک کور چیه؟ جز در آوردن اشک مخاطب و نشون دادن روستاهای بکر و دور افتادهء شمال؟ .محض نمونه و بعنوان آلترناتیوی برای این فیلم میشه به کار کمتر دیده شدهء مخملباف یعنی سکوت اشاره کرد که رویکرد بدور از سانتی مانتالیسم و آزادیخواهانهء اون فیلم در تضاد کامل با این فیلمه که بیشتر مبلغ نوعی جبره.
به نظرم حتی فیلم کاندید اسکارش-بچه های آسمان- هم (حتی بیشتر از بقیه)از این فقدان محتوا رنج میبره.من باب مقایسه با نمونه های مثال زدنی این گونه یعنی سینمای نئو رئالیستی ایتالیا باید گفت که علیرغم شباهت ظاهری با فیلمی مثل دزد دوچرخه ما در اونجا با یه رویکرد سوسیالیستی قوی طرفیم که نه تنها اون پدر و پسر بلکه خود دزد و تمام آدمهای اون شهر رو قربانیان بی عدالتیهای طبقاتی نشون میده و رویکرد ضد اجتماعی فیلم اونجا که آنتونیو خطاب به آدمهای اون محلهء پائین شهری میگه:"شماها همتون دزدهای دوچرخه منید!" چیزی نیست که به این سادگیها از یاد آدم بره.اما اینجا جهت گیری(؟) بچه های آسمان خنثی تر از این صحبتهاست
اما همانطور که گفتم فاجعه اصلی اونجا رقم میخوره که فیلمهای ایشون بخوان پیامی داشته باشند.تو بید مجنون پیام فیلم رسما اینه که داداش تو اگه کور شدی حقت بوده چون جنبه و لیاقت بینائی رو نداشتی.از نحوهء روایت احمقانه اش هم ترجیح میدم که چیزی نگم که نوعی ریدن بوده تو قصه شیخ صنعا!
پانوشت:تو تهران 80% مسافر کشها از گذاشتن نوار تو ماشین اجتناب می کنن در حالیکه بنا بر گفتهء یکی از عزیزان تو شهرستانها این نسبت تقریبا بر عکسه.شایان ذکره که بر طبق مفاد کنوانسیون ژنو مسافرین حق دارند که نخواند در حین سفر آهنگ گوش بدن!

چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۶

غول تنها

غول غولک تنها واسه خودش نشسته بود و آواز میخوند.یه دفعه یه دختره که داشت از اونجا رد میشد صداشو شنید و اومد دم در غاری که صدا از توش میومد و گفت :
-تو کی هستی که صدات اینقدر قشنگه؟
-من.... اسمم غول غولکه
-ببین من عاشق صدای تو شدم بیا بیرون میخوام ببینمت
-تو دروغ میگی! همه همینو میگن اما من قیافه ام زشته اگه منو ببینی فرار میکنی
-نه!من تو رو بخاطر خودت دوست دارم. قیافهء آدما واسم مهم نیست
-(مردد) باشه!
غول غولک آروم میاد بیرون
دختر:(جیغ زنان)واااااای! برو گمشو کثافت!
غول غولک:دیدی دوستم نداشتی!
پانوشت:از این افسر های راهنمائی رانندگی بدم میاد و میترسم,اکثرا آدمای نامردین البته نه همشون اما بالاخره دیگه! اما دیروز یه افسره رو سر چهار راه دیدم که خیلی باحال بود ,ساعت 9 شب بود و اکثر افسر ها رفته بودن اما این بنده خدا هنوز سر کارش بود ,وقتی وسط چهار راه یکی از ماشینها خراب شد خودش رفت و شروع کرد به هل دادن ماشین بعد وقتی چراغ ما رو سبز کردو داشتیم از کنارش رد میشدیم به یه خره که الکی داشت بوق میزد گفت: زهر مار!...کسکش!

جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۶

یک اسم, چه اهمیتی میتونه داشته باشه؟

دلم میخواست دختری میداشتم فقط و فقط برای اینکه اسمی روش بذارم.... آره چند روز پیشها بابای یکی از بچه ها مرد اما وقتی به ما گفتن ما باورمون نمیشد پسره اصلا عین خیالش نبود , البته نمیخوام از طرح این قضیه برداشت ارتجاعی بکنم اما حداقل قضیه اینه که بچه ها در اکثر موارد به چیزی غیر از اونیکه پدر و مادرشون می خواستند تبدیل میشند و هیچ کاریش هم نمیشه کرد و بعد اینهمه داستان انگار تنها قسمت تحت کنترل اونها همون اسم بچه اس.تا همیشه باهاشه و هیچ کاریش هم نمیتونه بکنه این تنها چیز خالصیه که واسه والدین میمونه
پانوشت:واقعا اگه مردن نبود,زندگی کردن ارزشی هم میداشت؟

چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶

بیخیال

تو نمیری من بعد گور بابای غم و غصه! اگه آتیشمم بزنن خم به ابرو نمیارم, آخر این دنیای لامصب مردنه که دوای هر دردیه! یکی از بچه ها که واسه خودش غولی بودو اگه یه مشت به من میزد من اعلامیه میشدم رو دیوار سکته کرده و نصف تنش لمس شده.اصلا موندم, خودش که میگه از فکر و خیال اینجوری شده اما دیگر آگاهان احتمال مصرف مواد نادخ و ناجور رو هم بعید نمیدونند.به هر حال به سر اون بنده خدا که اومد شما مواظب خودتون باشید!
پانوشت:در مورد اون ریش تراشه هم اشتباه از من بود! نه! بد چیزی نیست, از این به بعد بیشتر تحویلش میگیرم!

جمعه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۶

فلسفهء عملی

یه زمانی بود که بچه بودیم و مثل خیلی از احمقها چیزای دور و برمونو با صدای بلند تحقیر میکردیم تا واسه خودمون جایگاهی درست کرده باشیم یکی از اون چیزا این جوکهای بی مزهء کیهان بچه ها و رشد و اینا بود.بعدها زمان تعریف کردن جوکهای 100 برابر وقیحانه تر از اون جوکها هم گذشت و بعدشم که رفقا دیدن که جوک SMS کردن واسشون نمی صرفه اون رو هم قطع کردند.حالا بعد اینهمه مدت تازه فهمیدم که اون جوکهای بی مزه در واقع درس عملی فلسفهء اگزیستانسیالیستی بوده و ما خبر نداشتیم, یکی از اون جوکها که تازه گیها خیلی روم تاثیر گذاشته بدین شرحه:یه روز تو خیابون یکی نشسته بوده و زار زار گریه میکرده یکی میگه آقا واسه چی گریه میکنی؟ میگه آخه من میلیونرم,میگه خب خاک بر سرت اینکه گریه نداره! اونم میگه: آخه من الان باید میلیاردر می بودم!
پانوشت:یه سریال تلویزیونو الان دوست دارم. اسمش هست "به همین سادگی" واقعا سریال بامزه ایه! مرتضی احمدی(عشق من!) به همراه کلی بازیگر دیگه توش هستن.تازه اینم 2 بار شانسی دیدم اما اینقدر قشنگه که اگه یادم باشه بقیه شو حتما می بینم! عزیزان علاقمند میتونند این سریال رو یکشنبه ها ساعت 19 و جمعه ها ساعت 15 از شبکه تهران ببینند.متشکرم!

سه‌شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۶

چونان در یک آئینه

نشسته بود جلو آئینه و قصهء اون فیلمه یادش میومد که بازیگرش جلو آئینه نشسته بود و به خودش میگفت:بابت همهء اینها تو مقصر بودی ,تو!یهو سرشو برگردوندو دید اون آدمه تو فیلمه در حقیقت خودشه.هر چی فکر میکرد می دید هیچوقت کاری نکرده بود که مستوجب چنین عواقب سنگینی بوده باشه ,اما اصلا یادش نمیومد که تو زندگیش چیکارا کرده بوده ...
پانوشت:-آقای استاندار نظر به اینکه حضور پر شمار عناصر موسوم به بچه باز در سطح استان شما باعث کاهش چشمگیر حضور گردشگر نسبت به استانهای همجوار شده شما چه برنامه ای برای مقابله با این قضیه دارین؟
-باید خدمتتون عرض کنم که حمایت از حقوق همجنس بازها یکی از سیاستهای همیشگی و غیر قابل تغییر ما بوده و سیاستهای گردشگری ما هم در همین راستا نتظیم میشه!

یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶

هیاهوی بسیار برای هیچ

گول خوردیم آقا! گولمون زدن! رفتیم یه ماشین ریش تراش نوی براوون خریدیم که 150 هزار تومن پولشه اونوقت دهن سرویس با اینهمه دنگ و فنگی که داره عینهو همون ماشین ریش تراش فیلیپسی کار میکنه که 15 سال پیش بابام خریده بود و هنوزم کار میکنه.میدونی مشکل همچنان همون مشکلیه که ماشینهای قبلی داشت زیر گلو رو نمیتونه درست بزنه و پدر آدمو در میاره.خلاصه اینکه یه وقت خر نشید پولتونو دور بریزید از اینا که تبلیغشم اینروزها همه جا هست بخرید ها! ما یه ماشین موزر داریم که لا کردار صورتو میزنه مثل افعی! نه جوشی نه اصطهلاکی نه چیزی فقط زیاد سفید نمیکنه, اگر هم می بینید با اینهمه ماشین رفتیم یکی دیگه خریدیم همش تقصیر این داداش نکبتمه که مثل زالو به بابام چسبیده و چپ و راست میخواد تیغش بزنه و الا منکه عمرا اهل این مسخره بازیا باشم!
پانوشت:روز پزشک بر بیمار دلان عرصهء حشریت مبارکباد!

جمعه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۶

انزجار

تو خبر ها خوندم که چند تا سلمانی مردونه رو بستن برا اینکه اتحادیهء آرایشگاهای زنانه ازشون شکایت کرده که اینا تو کار ما دخالت میکنن و ابرو بر میدارن! ا ا اه... من دهن شماها رو گائیدم به شماها چه ربطی داره اصلا؟ پس یکی خواست ابروشو برداره بیاد پیش شماها؟ تو نمیری چقدر یه عده پست فطرت اند ها!
پانوشت:اصلا این موتوریها موجودات نفرت انگیزی هستند کلا,اگه یه وقت گذرتون به تونل رسالتی بیفته که دست بر قضا خلوت هم باشه اونوقت کافیه یه موتور بیاد توش تا متوجه عرایض بنده بشید,یک صدای گوش خراشی ایجاد میکنه که نگو.واقعا گاهی وقتا آدم چقدر از همه چیز احساس تنفر میکنه ,همون موقع که یادش میره که خودشم یکی از همیناس,دقیقا مثل خود اینا!

دوشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۶

نگاه غیر بهینه

واقعا واسه من جای سواله که مردم تو این دوره زمونه که هر کس و نا کسی موبایل تو جیبشه برا چی ساعت مچی دستشون میکنند که هیچ تازه کلی هم پول خرج ساعتهای شاختر میکنن؟.انوقت همین آدمها وقتی من بهشون میگم که خب چرا آدم یه N95 نخره که هم عکسهای خدائی میگیره هم فیلمبرداریش فوله میگن خب ما با همین پول میتونیم به موبایل معمولیتر, یه ساعت مچی, یه دوربین عکاسی و ... بخریمو حالشو ببریم.خب اسم این ایرانی بازی نیست! ایرانیا تا قبل از اینکه اعلیحضرت پول نفتو پمپاژ کنه تو زندگیشون تو همون اتاقی که میخوابیدن تو همونجا غذا میخوردن, از مهمونهاشون پذیرائی میکردن و ... یعنی عینهو صحنهء تئاتر یه جور استفادهء بهینه.بی تعارف فرهنگ ایرانی اوضاعش خیلی خراب شده هیچ چی اینجا بهینه نیست! به هر حال من در اقلیتم ...میدونم!
پانوشت:تاریخ تولد بیلی کاستیگان(دی کاپریو) تو مرحوم فقط دو روز با تاریخ تولد من اختلاف داشت!

شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۶

محبوبیت روز افزون

-بابا!همسایه ها کاغذ نوشتن گذاشتن رو شیشهء ماشین که اگه یه بار دیگه ماشینتون رو بغل در پارکینگ ما پارک کنید هر چهار تا چرختون رو پنچر میکنیم!
-(با خنده)اه ؟....باشه!
پانوشت:یکی از فک و فامیلهای مایه دار ما با چند تا کلفت تر از خودش یه بیمارستان(فکر کنم تو حوالی سعادت آباد) راه انداختن که اسمشو گذاشتن پارسیان.خب اگه هر جای دیگه غیر اینجا بود مدیر عامل و مسئولان بانک پارسیان میرفتن یه شکایت جانانه از اینا میکردن که فلان فلان شده ها شما به چه حقی اسم تجاری بانک ما رو گذاشتید رو بیمارستانتون؟ اما اینجا ....آره دیگه اینم یکی از اون هزاران حقیه که تو این مملکت ضایع میشه و کسی به فکر زنده کردنش نیست!

پنجشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۶

عروسی خون

حالا اگر هم وضع مالیم اینقدر خراب بود که کارم به کمیته امداد و این حرفها میکشید و جیره خور گداخونهء امداد میشدم باز هم عمرا بود که توی مجالس عروسی دسته جمعیش شرکت کنم.عینهو مراسم عروسی همجنس بازها زنها و مردها رو دو تا دو تا بغل هم میشونند و قس علی هذا.بابا اینکه آدم دنبال جشن عروسیو این مسخره بازیها نباشه واسه خودش کلی کلاسه.تو نمیری از خدامه که اصلا جشن عروسی ای در کار نباشه با خود طرف پاشی بری محضر و تمام!.خیلی مستقل و با اعتماد به نفسو این حرفها نیست؟
پانوشت:نزدیک بود تو اتوبان چپ کنم.به نظر خودم اینجوریا نمیومد اما یکی از بر و بچ سابقه دار که عقب نسشته بود میگفت اینجور که تو ماشینو جمع کردی اگه 5 نفر نبودیم یا ماشین پراید بود کله کرده بودیم.یه حساب کردم دیدم باید خدا رو شکر کنم که اینجوری نشد چون عوض اینکه خودم بمیرم و راحت شم(آخه کمربندمو بسته بودم!) من میموندم و یه ماشین اسقاطی و 4 تا جنازه اونوقت کی میخواست جواب بابا ننهء اینا رو بده؟

چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۶

تهران و دیگر هیچ

خب نمیشه آدم تمام عمرشو توی فضائی زندگی کرده باشه و اون اتمسفر روش تاثیر نگذاشته باشه در این راستا سعی کردم نت ها و فیش هائی که از تهران تو ذهنم مونده رو بریزم بیرون و یه مروری بکنم.دنبال دلیل خاصی هم نباشید که همانند زندگی در خود تهران اینهم دلیل خاصی نداره:
قبل از هر چیز تهران یه عالمه ماشینه که در محاصرهء دودهای خودشون تو خیابون گرفتار اومدند .تهران یعنی بهشت مسافر کشها, یعنی همه چیز در ماشینهای سواری از رابطه با فواحش تا زندگی خانوادگی ,از گردشهائی که جز علافی تو خیابونها آیندهء دیگری واسش متصور نیست تا خف گیری و تجاوز, تهران یعنی زندگی در سطح یعنی فقدان زندگی زیر زمینی یعنی جای خالی ترنهای هوائی ,یعنی یه عالمه جای خالی از تو خیابوناش بگیر تا توی آدماش ,تهران یعنی آدمهای خوبی که بد شدند یعنی آدمهای بدی که خوب بودن رو هنوز از یاد نبردن, یعنی نابودی همه چیز به امید ساختن چیزهای بهتر ,تهران یعنی شهر ممنوعیت همه چیز,شهر یک عالمه پنهان کاری,تهران یعنی ممنوعیت و آزادی همه چیز بطور همزمان ,یعنی شلوغی خیابونها در 365 روز سال, یعنی ناهارهای 500 تومنی ,یعنی سمبوسه و فلافل و پیتزا و شهری که از فست فود فقط ساندویچ کالباس براش مونده, تهران یعنی شرابخانه های تعطیل شده و ایستگاه های متروی هنوز باز نشده, یعنی شهر به ظاهر باکره ها ,یعنی محل نبرد بی امان سنت و مدرنیته و رویش آرام اما بی امان پست مدرنیته, یعنی زندگی دیجیتالی بعنوان آخرین راه فرار از بن بست, یعنی شهر دور برداشتن دو جنسه ها ,شهر زرنگها و پرروها و حرومزاده ها, یعنی مزاحمت خیابانی یعنی شهر همجنس بازی در بی سر و صدا ترین شکل ممکن,یعنی شهر فاکرها یعنی جائی که حتی زنها هم ادعای فاکمن بودن دارند , یعنی شهر خود ارضائی یعنی انکار هر کاری که کردی و میکنی و ادعای کارهای دیگه رو کردن, تهران یعنی رقصهای حال بهم زن یعنی آدمهائی که رقصیدن بلد نیستند,تهران یعنی یه ذره انسانیت و در نهایت تهران جائی است حدفاصل بمبئی و لوس آنجلس!

شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۶

موقعیتهای برابر

-تو نمیری منکه باورم نمیشه حاجی لک لک!اینا که تا 5 سال پیش هیچی نداشتند حالا صاحب 3 میلیارد ثروت شدند
-عقله دیگه.دفتر متری 500 هزار تومنو خریدند تبدیلش کردند به مغازهء متری 30 میلیون تومن
-الله اکبر! البته خدا کنه داشته باشند,بابا بنده خدا باباش 3 تا پسر داره باید اینا رم تامین کنه دیگه
-خب بابای تو هم 3 تا پسر داره!
- اکه....گور بابای علی!
پانوشت:من به نوع مزمنی از سندروم سینوسی مبتلا هستم.و این یعنی اینکه من اگه توی هر بازهء زمانی دیگری الا 70 سال اخیر به دنیا اومده بودم تا حالا 100 بار مرده بودم.باید خدا رو شکر کنم

جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶

مردی که بزرگترین دوست خودش بود

میخواستم مثل همه دنبال یه بهانه ای برا نوشتن از برگمان بگردم که دیدم شب هفتش هم گذشته و تا چهلمش هم مسلما هیچ انگیزه ای برا نوشتن نخواهد موند در نتیجه بی هیچ بهانه ای میریم سر روضهء خودمون.قبل از اینکه ببینیم برگمان چه جور کارگردانی بوده نحوهء زندگیش برای من جذاب و دوست داشتنیه.اون89 سال زندگی کرد, 5 بار ازدواج و پدر 9 تا بچه بود که 7 تاش ثمره این ازدواج ها بود و دو تای دیگه اش هم میوهء روابط عاشقانهء پر تعدادش.اون هرگز برای این بچه ها پدر خوبی نبود و شاید اصلا متوجه نشد که اینها کی بزرگ شدند.خب من با اینکه هرگز نخواهم توانست مثل اینگمار برگمان زندگی کنم اما نمیتونم از تحسین آشکار و پنهان شیوهء زندگیش خود داری کنم اون بخوبی شیوه بهره گیری از فرصتها و کامجوئی از دقایق رو میدونست , با قیافهء نه چندان جذابش خیلی بیشتر از جیمز دین رودلف والنتینو و الویس پریسلی(که اسطوره های جنس مخالف در زمان خودشون بودند) تونست با زیبا رویان زمانه(که اکثرا هم بازیگرهای فیلمهاش بودند) حشر و نشر داشته باشه.بی محابا ازدواج و بی محاباتر به ازدواجهاش خیانت میکرد و هیچ کس و هیچ چیز نمیتونست جلوشو بگیره.دست آخر هم وقتی هر فیلمی که دلش خواست ساخت و هر کاری دلش خواست کرد با پشت پا زدن به همه چیز به جزیرهء مورد علاقه اش رفت تا بدور از هیاهو برای خودش در یک آرامش مطلق روزگار بگذرونه.اما دنیاست دیگه حتی اگه برگمان هم باشی دست آخر باید برسی به سارا باند که دلزدگی از دنیا و ما فیها توش موج می زنه و انگار دیگه جز مرگ هیچ راه دیگه ای نمونده
اما علیرغم اینهمه طرفدار و موفقیت وقتی پای 10 فیلم برتر تاریخ سینما وسط میاد اسم از فیلمهای هر کسی میاد الا فیلمهای برگمان,از کوبریک و هیچکاک پایبند به زندگی زناشوئی تا ژان رنوار جنگ زده و مورنائوی جوانمرگ و اورسن ولزی که کمتر موقعی تونست فیلم مورد علاقهء خودشو بسازه اما خبری از کارهای برگمان نیست که نیست
حالا منم اجازه میخوام همونطور که خود برگمان به راحتی میگفت که تمام کارهای اورسن ولز و ژان لوک گدار از نظرش خسته کننده اند بگم که از نظر منم حداقل 50% کارهای خودش چنین وضعی رو دارند و واقعا کم مایه تر از اونی هسنتد که ارزش اینهمه توجه رو داشته باشند
پانوشت:از این مقدار انزوا ...خسته ام!

سه‌شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۶

جناب سیب منتظر نیوتن بود

اونروز, روز شاهکار سارا بود. از 5 تا بوتیک 5 قلم جنس کش رفته بود و 500 هزار تومنی رو شاخش بود, ایندفعه قصد فروش نداشت, اونا رو واسه مصرف شخصی میخواست, همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا این که سوار تاکسی شد و راننده تاکسی هم پیچید تو یه کوچه باغی و به اتفاق دوستاش حسابی از خجالتش در اومد ,اونها از کیفش هم غافل نبودند با این تفاوت که اونها این لوازمو واسه مصرف شخصی نمیخواستن...(اقتباسی از یکی از داستانهای آلیسیا گیفورد)
پانوشت:پیداش کردم! فیلم مورد علاقهء بچه گیهامو پیدا کردم! ایناهاش!فکر نمیکنم بیشتر از 8 سالم یوده باشه وقتی این فیلمو دیدم اما از اون موقع تا حالا تقریبا 50% صحنه هاش بطور کامل تو ذهنم مونده بود خیلی دوست داشتم بدونم اسم این فیلم چی بوده تا اینکه تلویزیون بالاخره دوباره پخشش کرد هنوزم به نظرم عالی و هیجان انگیز اومد.حالا به این هم کاری ندارم که از یه چیزی حدود 120 هزار نفر رای دهندهء imdb فقط 120 نفر این فیلمو دیدن و تازه همونها هم نپسندیدنش.واقعا دیدن این شاهکار گمنام و کم ادعا واسم حکم یه مکاشفه رو داشت
جملهء مورد علاقه: آقایون! ما سازمانی برای کمکهای بشر دوستانه نیستیم! کشت و کشتار شغل ماست

شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۶

سینمای بی فیلمه

اهالی بخیه و فن خوب میدونند که اینروزها مشروبات موسوم به قوطی ای کم شده و اساسا مشروبات خارجی به کمترین حد خودش در 15 سال گذشتهء بازار رسیده که همهء اینها نشون میده که برو بچ نیروی انتظامی در سراسر کشور کار خودشون رو به خوبی با توقیف محموله های متعدد به انجام رسونده اند اما از آنجائی که تمام هم و غم نیروی انتظامی صرف توجیه کردن مردم برای طرح مبارزه با ناموس شده در نتیجه از انعکاس آنچنانی این قضیه خود داری کرده اند.اما به نظر من علیرغم موفقیت 99.9% آن طرح(طبق دقیقترین نظر سنجی ها) ,میزان موفقیت آن طرح اصلا و ابدا قابل مقایسه با این یکی نیست بنده در اینجا سعی میکنم بطور فهرست وار مزایای این طرح رو خدمتتون عرض کنم:یکی اینکه باعث شده که از خروج بیهوده سرمایه های وطنی برای وارد کردن مواد مصرفی جلوگیری کنه دیگر اینکه نظر به تقلبات عمده ای در توزیع این مواد صورت میگرفت(از قاطی کردن آب تا تولید محصولات مشابه در داخل) اینکار باعث شد تا نیروهای فعال در اینزمینه بجای این رفتار های ناجوانمردانه مبادرت به تولید مشروبات سنتی و دست ساز وطنی کنند که به حق اینکار گام بزرگی برای خودکفایی و ترویج فرهنگ بومی در مملکت بوده و در نهایت اینکه با تولید این مواد در محلهای مصرف و جلوگیری از حمل بارهای بیمورد صرفه جوئی عظیمی در مصرف سوخت صورت گرفته است
پانوشت: اووووه ه ه ه ...من تقریبا 5 ماه بود که سینما نرفته بودم و این واسه من یعنی خیلی,بعید میدونم تو این 10 سال گدشته هرگز اینقدر بین سینما رفتن هام فاصله افتاده باشه. بهر حال بعد از 5 ماه یه روز شنبه به یکی از سینمای میدون انقلاب رفتم تا پیش داغونهائی مثل خودم تلافی این چند وقتو در بیارم اما وقتی می بینی که فیلم روی پرده یه ورسیون دسته دوم و احساساتیه از نجات سرباز رایان(روز سوم) حسابی تو ذوقت میخوره.بابا ما اومدیم اینجا که یه اکشن حسابی , یه فیلم ترسناک درجه دو یا لااقل یه فیلم پورنوی فرانسوی ببینیم اینا دیگه چیه؟ حالا من چه جوری تو این مملکت تارانتینو بشم؟
پانوشت2: یاد اونروزها بخیر که تراویس دوست دخترشو میبرد سینمای محلهء چینی ها که با هم فیلم پورنو ببینن. ما میتونیم اونروزها رو تکرار کنیم؟ نه نه...دیگه نه!

جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۶

اثبات مرگ

- ببین حاجی! اینائی که تو میگی اینجوری و اونائی که میگی اونجوری شدن از نظر من اینا اکثرش بر میگرده به خانواده...
- خب همیشه هم اینجوری نیست
-مثلا؟
- مثلا یکی از عموهای من چند تا بچه داشت یکی شون فوق لیسانس عمران,اون یکی فوق لیسانس روانشناسی خلاصه همه موفق ,خانوادشون هم آدمهای مذهبی و معقولی بودن اما یه بچه شون معتاد بد وضعی از آب در اومد ,سه چهار بار کارش به شور آباد رسید تا اینکه الان ده سالی هست که هیچ خبری ازش نیست همینم واسه شون دردسر شده...
- چطور مگه؟
- هیچی دیگه آخه الان که عموه مرده یه خونه بزرگی ازش به ارث مونده که ورثه نمیتونن بخاطرنبود یکی از طرفها آبش کنن تا حالا 100 بار هم تو روزنامه آگهی دادن اما افاقه نمیکنه...
خب! من تا اینجاشو گوش دادم و هاج و واج در جوابش هیچی نگفتم اما به نظر شما چی بهتر بود گفته بشه؟
1 - خدا مرگش بده که با مردنش هم واسه بقیه دردسر درست کرده
2 - پسر عجب خری بوده ها! اگه به اندازه مصرف میکرد میتونست ارثیه رو تصاحب کنه تا آخر عمرش بکشه
3 - حاجی عجب شرایط نا دخ و ناجوری خدا هیچکی رو گم و گور از دنیا نبره
4 - امید داشته باش حاجی! شاید اون الان ترک کرده باشه و از اینا هم بهتر شده باشه!!!
5 - پس نتیجهء اخلاقی میگیریم که تو همیشه تو زندگیت حق انتخاب داری

چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶

دوران سرکشی

آره یکی از بستگان ما یه خری داشت که یه روز گم شد ومعلوم نشد کجا رفته, یه ماه بعد معلوم شد که این خره رفته بوده سه تا آبادی اونورتر تو زراعتهای مردم و هر چی خواسته بوده خورده و هر کاری خواسته بوده کرده و در نهایت در پی آیند یک سلسله روابط عاشقانه با یه خر دیگه دچار بارداری آگاهانه شده بوده,راستش حالا که ما داریم کره خره رو سرپرستی میکنیم من پیش خودم کلی حسرت میخورم که این خره هم رفت و کار بزرگ زندگی خودشو انجام داد و اومد و ما هنوز اینجائیمو و تنها چیزی که واسمون باقی مونده کوهستان بروکبکه...
پانوشت:اوه پسر!نه که تازه گیها هفته ای چند روز از تونل رسالت رد میشم وقتی به تونلهای جاده هراز گذرم افتاد در نظرم مثل تونل وحشت اومد .چه خطرناکه حسن!

دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۶

پنجرهء عقبی

بی هیچ مقدمه ای میرم سراغ تعدادی از کامنتهای دوستان برای ما ,البته در دوران حال و بصورت واقعی:
-مامان من یه اتاق واسه خودم میخوام....شاطر تواز این خونه برو!(داداش کوچیکه)
-با این طرز صحبت کردنی که تو داری دوست دختر که هیچی فکر کنم زنت هم ازت طلاق بگیره
-اعتماد به نفس در حد بچه گربه!
-حالا که میخوای بری شمال با این دست فرمون حتما قبلش وصیت نامه ات رو بنویس!
-حاجی تو چیکار کردی با خودت؟(منکه میدونم تو هروئینی هستی حاجی!)
-تو چقدر یواش غذا میخوری بابا! فکر کنم وقتی زن گرفتی زنت شامو بذاره جلوتو بگه:شاطر! من دیگه میرم بخوابم توام هر موقع غذا خوردنت تموم شد بیا!
پانوشت:با یه حساب سر انگشتی با دوستان به این نتیجه رسیدیم که اکثر دور و بریهای ما تا چند سال پیش همه پیکان داشنتد (تقریبا تا اوایل دوران خاتمی)

یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۶

اسامی جاویدان

مطهری, بهشتی, امام ,آزادی, انقلاب ,چمران و ... اینها و چند تا اسم دیگه از این دست کل اسامی خیابانهای شهرهای ایران رو تشکیل میدن.و این در نوع خودش یعنی نابودی کامل هویت شهر های کشور که از اینجا شروع میشه تا نابود شدن بی محابای بافتهای سنتی و فضاهای سبز این مدائن امتداد پیدا میکنه.خب شماها اگه میخواید خونه های جدید بسازید برید تو خیابونهای جدید بسازید اسم اون خیابونها رو هم هر چی خواستید بذارید برا چی همه چی رو به گائیدن میدید دوستان؟
یه چیز دیگه! چند روز پیشا رفته بودم کارت عروسی رو از در خونه یکی از فامیلامون بگیرم که خونشون خیابون 49 ام بود,از پائین کم کم شروع کردم به بالا رفتن ,اولها همش شده بود اسم شهدا بود از شماره خبری نبود بعد مثلا به 29 هم و اینا که رسیدم یکی در میون اسم شهید بود آخرها هم دیگه اصلا از شهید خبری نبود گفتم خدا رو شکر که جنگ بعد هشت سال تموم شد و گرنه الان تا خیابون 150 هم رو هم اسم گذاری کرده بودند و جلو رفته بودند!
پانوشت:اولاش که وارد اینکار شده بودم فکر میکردم هر آن ممکنه با مردم دعوام بشه. اما بعدها دعوا پیش نیومد که هیچ دیدم اکثر مردم موقع سوار شدن سلام و خسته نباشید هم میگن,با دیدن این چیزا از اینکه هنوز یه ذره انسانیت تو این سگدونی پیدا میشه کلی روحیه گرفتم.میدونی! ما تا وقتی خودمونیم هیچ مشکلی با هم نداریم فقط وقتی اون دیوسهائی که اون بالا نشستن شروع به دخالت میکنن کار شروع به خراب شدن میکنه. - برگی از دفتر خاطرات یک مسافر کش

چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۶

سهمیه های متبرکه


آره رفته بودم پیش یکی از بچه ها که مطمئن بودم هر کی هم که با سهمیه بندی مشکل نداشته باشه اینا حتما مشکل دارند.آخه یادمه اوم موقع که ما یه الف بچه بودیم هم ماشین اینا یه دقیقه تو کوچه بند نمیشد, همیشه دو تا داداش نامردش باهاش میرفتن دختر بازی,اما خدائی دمشون گرم اون قراضه ای که اونا داشتن اگه دست من بود عمرا روم نمیشد به دختر جماعت نگاه کنم اما اینا هر کاری که بگی میکردن.خلاصه حالا که دیگه نه اون کوچه کوچه سابقه نه ماشین اونا اون ماشین سابق اما مصرفشون همچنان بالاست.میگفت هنوز یه ماه نشده 117 تا مصرف کردیم ,دهنمون هم سرویس شده نه جائی میتونیم بریم نه مسافرتی... همش باید فقط بیایم مغازه و بریم تا یه وقت بنزین اضافه مصرف نشه.جالبیش این بود که میگفت از وقتی اینجوری شده افسردگی گرفتم.منم برای اینکه دلداریش بدم بهش وعدهء سر خرمن دادم که ایشالا مترو به تجریش میرسه تا کار شما هم راه بیفته و مجبور نباشید از وسیلهء شخصی استفاده کنید البته حداقل دوسال و نیم دیگه!
پانوشت:نمیدونم با این عکسی که من گرفتم چقدر معلومه اما رو این پاکته نوشته "اسما متبرکه"اول فکر کردم واسه قشنگیه یا مثلاطرح بازیافت کاغذ که چنین اسمی روش گذاشتن اما بعد دیدم نه! تو سر برگهای بانک و در وسط آرم بانک ملی کلمهء "الله" هست دیگه,برا همین یکی تو بانک مامور شده تا تا آرمهای بانک رو پس از مصرف از سر برگها پاره کنه و بذاره اینجا.فقط بقول یکی از دوستان سوال اینجاست که اونوقت اینها رو پس از جمع کردن کجا میبرن؟

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶

سه مکان

از اتاق اومد بیرون.حالش خراب بود انگار که سنگ قورت داده بود, همه قبول شده بودند غیر اون, با خودش میگفت آخه یه آدم چقدر
میتونه احمق باشه؟ یه دفعه دوستشو دید:
- چطوری؟
- قربونت تو چطوری؟
- چند شدی؟
- (با خنده)منکه افتادم
تا بخودش اومد جلوی در ساختمون بود ,دوباره همون دوستش داشت با یکی از بچه ها صحبت میکرد:
- من دارم میرم .میای برسونمت؟
- نه قربونت خودم وسیله آوردم
وسیله!نوع استفاده از این کلمه براش یکم عجیب اومد.وقتی رسید تو پارکینگ اون دوستش زودتر از اون اونجا بود.با یه داف نسبتا خوب(همون چیزی که اون هیچوقت نداشت) سوار پرشیاش بودن و داشتن دلو میدادن و قلوه رو می گرفتن.حالش بدتر شد!
پانوشت: حال ما که تعریفی نداره اما انگار حال بقیه هم زیاد خوب نیست. یعنی بخاطر گرمای هواست؟ خدا کنه

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۶

ماشین قراضه ی آرزوها

یه روز با رفیقم سوار ماشین بودیم و این بنده خدا که انصافا از نظر صبر ایوب زمانه اس با دیدن یه بنز آخرین سیستم داغ دلش تازه شد و بر عکس همیشه که من واسش نق میزدم ایندفعه اون شروع کرد به نق زدن و فحش دادن به ما.که تو کسخلی و من اصلا استیل زندگی کردن تو رو نمی پسندم آدم باید از زندگیش استفاده کنه و از این حرفها.بعدش من بهش گفتم که مثلا تو چه حالی کردی تو عمرت که اون در جوابم گفت: من قد خودم خیلی حال کردم... . این جمله عمیقا منو متاثر کرد چون من هر چی بیشتر فکر میکردم کمتر نشانی از عشق و حال در زندگی این دوستمون میدیدم........
.از این قصهء پر سوز و گداز که بگذریم میخواستم بگم این نظریه که آدم تو زندگیش حال کنه و در حال زندگی کنه و از این حرفها از بیخ بن مزخرفه. والا تجربهء ما یکی که میگه که هر موقع کسی دنبال عشق و حال بوده بعدا چنان دهنش سرویس شده که ار زور بدبختی مجبور شده زمینو گاز بگیره.آدم باید تو عمرش اهداف بزرگی داشته باشه یا اینکه کارهای مهم زندگیشو مشخص کنه و با قدرت هر چه تمام بسمت اونها حرکت کنه تا بتونه قبل از مردن تا حدی خودشو اثبات کنه. و الا راحت طلبی یعنی اینکه خودتو بوسیلهء خود ارضائی به معنای واقعی کلمه به لجن بکشی

سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۶

یک شب

یه واحد آزمایشگاه تو دانشگاه ما بود که تا این سال آخر ارائه نشده بود. دقیقا در ترم آخر ورودیهای ما ارائه اش کردند خب من که این ترم نتونستم این واحدو برش دارم و دقیقا همین قضیه به حسرت الان من تبدیل شده, اونم دلیلی نداره جز استادش, یه جوونه رو آورده بودن که چند جلسهء اول رو پیچوند و بعدش هم چند جلسه رو به لاس زدن با کنفرانسهای بچه ها رد کرد دست آخرم برای حسن ختام چند تا آزمایش سنبل کرد. یادمه نیم ساعت مونده به امتحان خود بچه ها هم نمی دونستند که از چی باید امتحان کتبی بدن حالا همهء اینا یه طرف مثل اینکه استاده اوا خواهر هم بوده بچه ها سر همین ادا اطوار هاش بهش میگفتن ملیحه صادقی! من سر این یکی خیلی ناراحت شدم.میگفتن سر جلسه امتحان گفته بوده "بچه ها هر کی تقلب کنه ایشالا بلا بشه!"آره دیگه جون شما دیگه اصلا حس و حال حسرت خوردن و این حرفها نیست, حسرت سنگین من فعلا همینه که می بینید!
پانوشت: از میان زنها و دخترهای واجد شرایط همشون میتونند به زیباترین زن کرهء زمین تبدیل بشن , اما نهایتا واسه یه روز!

یکشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۶

توازن

فقط و فقط یه چیز تو این دنیا مهمه: تعادل!
چند وقت پیشها یه نگاهی به message counter موبایلم انداختم دیدم تراز اس.ام.اس هائی که دریافت کردم به اونهائی که فرستادم در حدود منفیه صده! همونجا تصمیم گرفتم که این نسبت رو به تعادل برسونم در نتیجه الان که باهاتون صحبت می کنم ترازم به مثبت صد رسیده! والا چیزی که به ذهنم میرسه اینه که فقط خواستم اینکار انجام بشه همین! نه تلاش آنچنانی در کار بود نه قطع رابطه ائی. به هر حال در همین راستا از 18 سالگی تصمیم گرفتم کسی رو که دوستم نداره, دوستش نداشته باشم به کارنامهء چند ساله ام در این زمینه که نگاه میکنم می بینم به فضل الهی در این زمینه هم تونستیم با صرف کمترین هزینه به اهداف مورد نظر برسیم!
پانوشت:تو نمیری میخواستم بگم پاشید یه پتیشنی چیزی درست کنید که بلاگ رولینگو از گرو در بیاریم(که فکر میکنم میتونست 100% موثر باشه) اما دیدم تا ماها بخوایم دست همو بگیریم احتمالا چند صد سالی گذشته باشه در نتیجه پیچیدیم به بلاگ گردو گفتیم آخ جون!

چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۶

آسانسوری به اتاق اعدام

میدونی! علیرغم جثه ی درشتش آدم مظلوم و سر به زیری بود.از وقتی اون حرومزادهء قبلی رو انداختیم بیرون میومد واسه سرویس آسانسور.کارش همین بود ,سرویس کردن آسانسورهای مردم .میگفت یه چیزی حدود 100 تا آسانسور دستشه.سر کار ما حسابی به دردسر افتاد, آخه اون قبلیه یه کدی رو دستگاه گذاسته بود که فقط خودش بتونه درستش کنه و باهاش ما رو تلکه کنه.سر همین وقتی دستگاه خراب شد چند روز رفت و اومد تا با کمک چند از رفقای حرفه ای تر از خودش تونست ان کارو در بیاره. خوبیش این بود که ساکت بود و اصلا حرف نمیزد و به دور از ریاکاری های کثیف این دوره و زمونه بشدت آروم بود.
اینا گذشت تا اینکه چند وقت بعد وقتی زنگمونو زدن که کلید اتاق آسانسورو برا سرویس بگیرن جاش یه نفر دیگه اومده بود. منکه اصلا متوجه نشدم تا اینکه مادرم گفت اون جوونه که میومد واسه سرویس مرده.راستش من یکی کلا زیاد از مردن بقیه ناراحت نمی شم, صدی نود و نه یا حقشون بوده یا اینکه راحت شدن یا هم اینکه جا رو برا بقیه باز کردن .اما از مردن این یکی یه جوری شدم ,برق سه فاز خشکش کرده بود.....

سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

ایران و تنهایی اش

خب ایندفعه هم نشد! عجایب هفت گانه ی جدید دنیا هم انتخاب شدن و از ایران عزیز حتی در بین کاندیدا ها هم خبری نبود و این در حالیه که در کنار بناهای معروفی مثل تاج محل و دیوار چین یه بنا از اردن هم بین هفت بنای نهائی قرار گرفته.میراث داران تمدن عظیم آریائی که حالا به بزرگترین هو چی های عالم تبدیل شده اند ایندفعه رکب نادخی خوردند چون این انتخاب ها هم توسط کاربرهای اینترنتی انجام گرفته در نتیجه فقط کافی بود یکی آمار این انتخابات رو به ایرانیان عزیز بده تا برن کل سیستم رو اساسی جنده کنن و کاری کنن که از عجایب هفت گانه حداقل شیش تاش ایرانی باشه.
از نظر من یکی که نتیجه ی این انتخابات از هر حیث عبرت آموزه , نشانگر اینه که اگه خودمون نباشیم که هی واسه خودمون نوشابه باز کنیم عمرا تو این دنیا کسی نیست که رو ما حسابی باز کنه و کیه که نشنیده باشه:" که مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید؟"
به هر حال من هنوزم فکر میکنم مشکل از اونهائیکه که از میهن پرستی فقط عرعر کردن رو بلدن و وقتی پای عمل میرسه دقیقا همون کاری رو میکنن که نباید! بیشترین توریست های ایرانی کجا میرن؟ ترکیه و امارات. که اولی خواننده ی مادر قحبه اش بر میگرده میگه من متاسفم که ایرانیها به کارای من گوش میدن و دومی اگه توش بگی خلیج فارس میگیرن ترتیبتو میدن!.میهن پرستی اینه؟ شماها حتما باید برید اینجاها؟

دوشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۶

جایگزینهای فرویدی

بچه تر که بودم خفن طلبهء این بودم که یکی مارو پارتی مارتی دعوت کنه یا مثلا اینکه حجاب تو مملکت
آزاد بشه و از این حرفها.بعد چند سال به فکرم رسید که چطور من حالا دیگه طلبه ی ابن چیزا نیستم؟ کاشف به عمل اومد که اون موقها چون شناخت درستی از غرائز جنسی خودم نداشتم بنوعی سعی داشتم با این قضایا جایگزینی فرویدی براش پیدا کنم. آره! خیلیا وقتی یه جا شون می سوزه جای دیگشونو فوت میکنند.خب.......نکنید این کارو!
پانوشت: آقا حالا ما یه چیزی گفتیم که که دیگه پایه ی پارتی و این حرفها نیستم شما جدی نگیرید ها!خدائی اگه کسی تریپ کثافت کاری , دوا خوری, علف کشی و از این حرفها داره یه ندا بده که ما هم بیایم.تو نمیری خیلی وقته که عشق و حال نکردم!

چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

وصیت نامه

جالب اینکه چند وقتیه که دچار کوری بلاگری شدم! سایت بلاگر به انضمام کامنت دونیاش برام تو کامپیوترم اجرا نمیشه.اما خب میدونی نمیخوام ادا در بیارم ها! اما به نظرم کوری بعد بینائی حس کاملا خارق العاده ایه, این کوری به نظرم یه جور روزه گرفتن یه جور تعالیه, خیلی دوست دارم این حس رو.البته قطعا چنین شرایطی وابستگی صد در صدی به نوع عکس العمل شخص داره: بورخس و رودکی اواخر عمر رو کور بودن , قصهء آدمکش نابینا روشنیدین؟. حالا اگه این کوری موقتی هم باشه که چه بهتر, مثل نابینائی روانی وودی آلن تو پایان هالیوودی.اما همهء این کوریها یه طرف و کوری سندز( جانی دپ) تو روزی روزگاری در مکزیک یه طرف.غایت برخورد آگاهانه با شرایط رو میشه در این صحنه ها شاهد بود. در ستایش این صحنه ها همینو بگم که حتی روابط جنسی هم پس از ارگاسم دچار رکود و کسالت عجیبی میشن اما من یکی تو N باری که این صحنه ها رو دیدم هرگز احساس خستگی نکردم
پانوشت:ببین دادش من! ما دیگه به آخر خط رسیدیم. دیگه واسه ما نه پائی واسه سینما رفتن مونده, نه پولی, نه انگیزه ای.اما برای اینکه مشت محکمی زده باشم به دهان کسائی که میگن :"مشکل تو اینه که باید اون نظریات احمقانه ات رو راجع به همه چیز بگی!" بگم که خبر رسیده فیلم پارک وی با صحنه ای شروع میشه که یه بچه سوسوله روی پل پارک وی در مسیر خلاف خودش یه دختره رو می بینه که داره میره بعد برا اینکه از دستش نده همونجا یه دستی خرک میکشه و عینهو گرگ هار میفته دنبال دختره و بعدشم باهاش عروسی میکنه(درست گفتم؟). آخه جون من یکی به ما بگه کسی که اینقدر حرومزاده اس میاد بره زن بگیره؟ زن گرفتن کار بچه مثبت ها و آدم های سر براهه! بابا خب نمی تونید روابط نامشروع رو تو فیلمهاتون نشون بدید کاسه کوزه تونو جمع کنید برید دنبال یه کار دیگه! بساطیه ها!
پانوشت2:یه دوست بلغارستانی پیدا کردم که خدا رو شکر دختر هم هست, تا ببینیم خدا چی میخواد!
پانوشت3:خب اگه کسی لطف کرد و واسه ما کامنتی گذاست پیشاپیش منو ببخشه چون فکر نکنم دیگه حالا حالا ها بتونم جوابشو بدم!

سه‌شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۶

همجنس گرائی در اعماق

تا حالا شده احساس کنی که به روابط همجنس بازانه گرایش داری؟
آره بابا! یه بار رفته بودم تو صف بانک یه زنه جلوم بود, بعد یه دفعه دیدم یه یاروئه اومد هی سعی میکنه منو بزنه کنار بره جلو که بعد کاشف به عمل اومد زنه زنشه بعد یه چیزائی بهش گفتو دوباره رفت بغل صف وایستاد.با زنش اومده بودن از حساب قرض الحسنه شون پولها رو بکشن بیرون و ببینن برنده شدن یا نه؟ بعد باز دوباره مرده بعد چند دقیقه در حالیکه سعی داشت با دست منو به عقب هدایت کنه گفت :آقا فاصله رو رعایت کنین لطفا!منم گفتم خب خودت بیا تو صف وایستا! بازم فاصله مو بیشتر کردم با زنه.بعد جاها یه تکونی خورد و به پسر هیکلی اومد جلوی ما.فاصله ام باهاش نصف فاصلهء زنه بود اصلا کسی به ما کاری نداشت! آزاد و راحت بودیم! گفتم خدایا یعنی من حاضرم برم کانادا با این پسره ازدواج کنم اما به زن این مرتیکه تو صف نچسبونم!
پانوشت:بسه! نمیخواد توضیح بدی میدونم چه جور آدمی هستی, کسائی که دوستت دارن رو تحقیر می کنی و با کسائی که تحقیرت می کنن رابطه بر قرار می کنی

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

به یاد بیاور

اینکه بعدها چه چیزهائی از این روزها بیاد آدم بمونه و چی از یاد آدم بره خیلی فرمول درستی هم نداره مثلا مثل این یکی: یادمه سال دوم دبیرستان سر کلاس عربی بودیم و معلممون داشت تمرینها رو حل میکرد و معنی هاشم میگفت و ما می نوشتیم که رسیدیم به تمرینی با این صورت "الممرضات المستشفی ساهرات طول لیل" که معنیش میشد پرستاران در طول شب بیدارند ,تا معلم اینو گفت هر هر و کر کر بود که تو کلاس شروع شد استاد گفت چه مرگتونه؟ بعدشم با کنایه گفت اصلا پرستاران تمام شب بیدارند و به شما هم هیچ ربطی نداره! یکی گفت استاد شوکران! خنده بیشتر شد.حالا خودمم موندم که خاطره اش جای خود این عبارت نادخ عربی چطور تو ذهنم مونده بعد این همه سال؟
اینا رو امروز وقتی تلویزیون داشت سر در یه بیمارستان تو فلسطین رو نشون میداد یادم اومد!
پانوشت:اه اه !فهمیدین چی شده؟ یه سربازه بیشعور رفته بوده تو سد کرج شنا کنه اونوقت تو آب غرق شده و جنازه اش 3 روز روی آب مونده بوده.منکه دیگه اگه از تشنگی بمیرم هم از این آب لوله کشی نمی خورم .اییش!

جمعه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۶

سالنهای چند منظوره

صنعت قراضهء سینمای ایران با یک شوک اساسی مواجه شده. فیلمها رو میشه همزمان با اکران روی CD هم با قیمت ارزانتر تماشا کرد. خب منم اگه سرمایه گذار این سینما بودم تا حالا یه چند تائی سکتهء خفیف زده بودم. بهر حال باید خدمت این عزیزان عرض کنم که زیاد هم نگران نباشید همه سینما روها که فقط واسه فیلم دیدن سینما نمیان که:
- ببین یه فیلمی از خسرو شکیبائی که سینماها آورده بودند... اسمش یادم رفته
- چه کسی امیر را کشت نبود؟
- نه مال قبلتر ها بود یکی دو سال پیش
- خب قصه اش چی بود؟ بازیگراش کی بودن؟
- یادم نیست رفته بودما... ولی یادم نیست
- بینم... با کسی رفته بودی؟
- (خنده)
- پس بگو چه مرگت بوده... ببین داداش من اون فیلم خیلی وقته که تموم شده.الانم بهتره که بری خودتو سمباده بکشی!
پانوشت:چقدر این فیلم کن لوچ فیلم خسته کننده و بیحالیه! .وقتی دیدمش گفتم خب شاید اینهمه لختی در روایت از الزامات نوع قصه اس اما حالا که فیلم جدید فلیپ نویس -که با همان دستمایه و جذابیتی چندین برابر ساخته شده- رو دیدم, دیدم نخیر! جالب اینکه نه تنها فرم روایتش جذابتره که شخصیت پردازی هاش هم بسیار قدرتمند تره مخصوصا در مورد شخصیت استثمارگران

پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۶

آب زرشک

در شرایطی که اگه با در و داف آب بشی و توی زمین هم بری میان می برنت کلانتری, الکل سفیدها رو از تو داروخانه ها و قلیانها رو از تو قهوه خانه ها جمع کردند و صاحب جنسها رو هم بردن آب خنک دیگه راهی واسه ما نمونده جز اینکه بریم دنبال حال و هولهای جدید و کم دردسر که یکیشم مثلا میشه آب زرشک. انصافا که نوشیدنیه جالبیه و تاثیرشم بیشتر از این آب آناناس و سیب و خیار و ایناس . فقط بدیش که شاید بنوعی خوبیش هم باشه اینه که بجای اینکه ببرتت تو عالم هپروت و حالی به حالیت بکنه بدتر از حس و حال درت میاره و هوشیارت میکنه! وقتی میخوری احساس میکنی داره یه چیزائی رو می بره و میره پائین! به هر حال همین که هست دیگه, در وضعیتی که خناسان دور و بر شب اندر روز دارن نقشه نابودی ما رو می کشن زنده موندن هم خودش کلی هنره چه برسه به حال کردن!

دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶

محراب

ببرهای تامیل 20 ساله که دارن با دولت مرکزی سریلانکا می جنگند و در این مدت 28000 نفر کشته و یک میلیون نفر آواره شدن.استقلال خواهانی که به بدترین جنایتکارها تبدیل شدند.فکر کنم نیچه بود که میگفت"کسی که به جنگ شیطان میره باید مواظب باشه که خودش تبدیل به یک اهریمن نشه!"
پانوشت:این چند روزه نگاه کردن تو آئینه یعنی یادآوری این جمله از فروید که:"خواب ریزش مو در حقیقت همان خواب اختگیست"

شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۶

هیئات مذهبی

در حالی با موسیقی بخاطر اینکه آدمو از حال طبیعی خارج میکنه مخالفت میشه که میزان از خود بیخود شدگی! در هیئت های مذهبی فقط با کنسرت های متال قابل مقایسه است بعلاوهء اینکه دوستان عزادار ما از ارادتمندان مکتب مازوخیسم و خودآزاری هم هستند و دو سه ساعتی لخت بدن خودشونو مورد عنایت قرار میدن! حالا آزار و اذیت همسایه ها و اهل محل بماند.خب ایشالا هر کسی در هر فرقه ای که هست خدا بهش توفیق خدمت روز افزون بده!

جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۶

اسطوره های منحرف

خب هر رابطه ای به نظرم تشکیل میشه از یه پیشنهاد و یه جواب که البته میتونه از طرف هر کسی به هر کسی و در هر بازهء زمانی ای اتفاق بیفته اما انگار شرایط در اسطوره های عاشقانه زبان فارسی کاملا به گونه ای دیگر باشه.در اینجا طرفین عبارنتد از یک سادیست خود آزار (عاشق) که برای رسیدن به کسی که گویا هیچ اراده و خواسته ای از خودش نداره هر کاری میکنه تا آخرش هم به فاک فنا بره و کلکش کنده بشه. واقعا باید چنین تعریفی از یک رابطهء عاشقانه رو به آتش کشید. بله منظورم همون لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد خودمونه.اصلا کل این دو منظومه از نظر هر گونه منطقی چرند محضه.بابا خب تو از یکی خوشت اومد بهت پا نداد , جور نشد.... هر چی! برو گمشو دنبال زندگیت دیگه این سیریش بازیها یعنی چی؟ شاید بعضیها بگن خب دیگران نمیگذاشتند که این روابط سر بگیره اما من یادم نمیاد که تو کل این دو مجموعه لیلی و شیرین تلاشی و یا ابراز علاقهء خاصی در مورد این روابط کرده باشند فقط شیرین نه گذاشت و نه برداشت یک کاره پرید تو بغل خسرو!
راستش وقتی یه مروری کردم این دو قصه رو تو ذهنم خواستم فحشو بکشم به کل ادبیات فارسی که دیدم این قضیه به بدنهء ادبیات فارسی چه ربطی داره؟ سر دستهء چنین عقایدی یه نفر بوده به اسم نظامی که اونم بهر حال نظر خودشو گفته. مشکل از اون حرامزاده هائی بوده که با بزرگ کردن قضیه, چنین مزخرفاتی رو به اسطوره های عشق پارسی تبدیل کردند

پنجشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۶

!زنده باد آنارشیسم

دوستان احمق ما در راس کار به فیلم مرجان ساتراپی که خیلی صادقانه مشاهدات خودشو از شرایط صدر انقلاب با زبانی کمابیش طنز منعکس کرده اعتراض می کنن که شما داری آبروی ایران ننه مرده رو می بری. اونوقت دوباره خودشون همون کارها رو با وقاحت هر چه تمام تر تکرار می کنن!
پانوشت:خب در واقع پلیس ها هم همون دزدها و اوباش هستند بنوعی!

دوشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۶

!یک کتاب قطور به سفارش سرکار استوار

این بازی تاثیر گذاری و این حرفها که به دعوت خانم ارمغان مقدر شد درش شرکت کنیم باعث شد متوجه یکی از حفره های شخصیتی خودم بشم.من تا حالا فکر میکردم که هر کسی رو که توی یه مقطعی دوستش داشتم یا طرفدارش بودم از افراد تاثیر گذار زندگی من بوده اما حالا که روش فکر کردم دیدم نه! اینجوری نیست! به هر حال فکر میکنم اینها روی من بیشتر تاثیر گذاشته باشند:
تام کروز:در نظر اکثر مردم چیزی بیشتر از یه ستارهء سینمای تجاری نیست اما واقعا چه جوری میشه کسی رو که با اسکورسیزی, کوبریک, اسپیلبرگ و مایکل مان کار کرده رو بازیگر سینمای تجاری دونست؟.به هر حال یه سری از نقش آفرینی هاش رو من تاثیر خیلی زیادی گذاشته و تا دو سه سالی از طرفدارای دو آتیشه اش بودم
استنلی کوبریک:در مورد کوبریک هم همینطوره که چند تائی از کارهاش شدیدا روم تاثیر گذاشته فقط اگه منتقدها دکتر استرنج لاو , راههای افتخار و 2001:یک اودیسهء فضائی رو بعنوان کارهای برترش می شناسن من بری لیندون ,چشمان کاملا بسته ,تلالو و حتی لولیتا و اسپارتاکوس(علیرغم ساختار نه چندان مستحکمشون) رو ترجیح میدم
پدر: خوب قطعا یه سری از این تاثیر پذیریها ژنتیکیه اما حس میکنم قسمتی شون هم کیفیاتی آگاهانه داشتن.اینا همه در حالیه که من بیاد ندارم که تو عمرم با بابام 10 دقیقه هم دیالوگ داشته باشم مگر اینکه دعوا شده باشه.رابطه ای کاملا مینیمالیستی که دست کل بلاگستان رو از پشت بسته!
داریوش:خب در یه مقطعی ایتقدر داریوش گوش دادم که فکر می کنم باید یه تاثیراتی روم گذاشته باشه هر چند که الان چیزی احساس نمیکنم! به هر حال نه اینکه آهنگاش بد بوده باشه اما احتمالا دلیل تاثیر گذارتر این بوده که صادقانه حق انتخاب دیگه ای نداشتم! ای بابا کسی تو این دنیا تو صورت ما تف هم نمیندازه چه برسه که به ما نوار بده گوش کنیم! البته دایره موسیقیائی دوستان ما هم چندان باز نبود یا متال بود (که حالم ازش یه هم میخوره) یا هم که همینا دیگه! شاید نتیجهء همون دوران باشه که حالا که دستم بازتر شده کلا موسیقی ایرانی رو بوسیدم و گذاشتم کنار!
فیلمهای فارسی:خب چنین اسمی دایرهء وسیعی از فیلمها رو در بر می گیره از ملودرامهای لوس و اخلاق گرا بگیر تا فیلمهای موزیکال.اون قسمتی که من رو تحت تاثیر داده قصهء زبلهای شهری بوده بعبارتی! من عاشق آدم بده های خیابونگرد فیلمهای فارسی بودم و هستم ,جدی جدی که حرف ندارن! مثلا تو فیلم غریبه که فیلم کاملا مزخرفیه یه صحنه بین دو تا از آدم بده های فیلم هست که فکر میکنم بی تعارف 120 باری دیده باشمش! عاشق اصطلاحات و نحوهء حرف زدنشون هم هستم در ضمن! این قضیه اصلا مال گذشته نیست و به نظرم کاملا آگانه هم هست.منتها بعضیها حتما باید یه تارانتینوئی باشه که این عناصر رو تو فیلم هاش بسته بندی کنه تا بگن به به و چه چه! و گرنه خودشون توانائی تحلیل عناصر هنرهای عامه پسند رو ندارند!
محمود احمدی نژاد:طرفداری ما از احمدی نژاد بر میگرده به زمان شهرداریش. حالا علیرغم اشتباهاتی که داشته اما به نظرم از نظر شخصیتی حرف نداره .همین که آدم اورژینالیه و سعی نمیکنه ادا در بیاره به همه چیز می ارزه.اما اولش دو عنصر رو من در این آدم دیدم که باعث شد ازش خوشم بیاد یکی اینکه عملگراست و دوم اینکه آدم خلاقیه. اوه اوه! حالا من اینهمه تعریفو از کی کردم؟ همون کسی که شماها حتی عارتون میاد که یه بار بگید این آدم رئیس جمهور مملکته! ها ها!
حسین درخشان:از حسین درخشان هم خوشم میاد. عقایدش رو من تاثیر گذاشته(مخصوصا در مورد برقراری رابطه با اسرائیل) البته خوب یه مقدارشم به این برمیگرده که طرز تفکرمون به هم نزدیکه.در ضمن شخصیت خارق العاده ای هم داره.اینکه این آدم یه آدم بی وطن به معنای واقعی کلمه اس و خودشو به مفاهیم دست و پا گیری مثل ازدواج و اینها پابند نمیکنه واقعا برام جالبه!
کلا فکر میکنم این بازی از بقیهء بازیها بازی بهتریه چوت آدمو مجبور میکنه یه کنکاشی تو شخصیتش بکنه و یه کم خودشو بیشتر بشناسه
با توجه به اینکه بعضی از دوستان قبلا دعوت شدن منم از این عزیزان دعوت میکنم: اعتراف, مازوخ , ورونیک ,جوزف

شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۶

حقوق حقه

دیگه همه یادشون رفته اما یه زمانی ائیدولوژی ای که تمام جوانها و هنرمندها بهش اقبال داشتن سوسیالیسم بود که میگفت:"اگه دو تا خونه داری یکیشو خودت نگهدار و اون یکی رو به اون کسی که نداره بده , اگه دو تا ماشین داری..." خب من یکی که حتی با این ساده ترین تفسیر ممکن از سوسیالیسم هم مشکل دارم که البته قسمتیش به خساست من بر میگرده احتمالا ( هر چند اون حرامزاده هائی هم که دور بر ما ادعای لارژی و ول خرجی داشتن هم فقط واسه خودشون خرج میکردن ) اما به هر حال مزخرف بودن این ایده رو میشه از شکست مطلقش در 20 سال اخیر و به ثمر نرسیدنش حتی در یک کشور جستجو کرد(اونجاهائی که باید منظورمه نه مثلا سوئدی که هر سیستم دیگه ای هم غیر از این بهش حاکم بود وضعش به همین خوبی می بود) به هر حال به جای اون مانیفست سوسیالیستی شکست خورده واسه خودم یه مانیفست قابل تحمل تر درست کردم:"تو وظیفه داری به دیگران کمک کنی تا جائی که واست زحمتی نداشته باشه و اذیتت نکنه!"
پانوشت: از وقتی یکی از رفقا انداخته تو فاز جنده بازی نمیدونم چرا باهاش مهربونتر شدم,شاید بخاطر اینه که هر چی در میاره صادقانه خرج اون چیزی میکنه که جزء بدیهی ترین حقوق حقه اش بوده.

جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶

انقلابات درونی

تو این مقدمه ای که شهرنوش پارسی پور بر خاطرات خودش نوشته به نکتهء جالبی اشاره کرده ,اینکه هر انقلابی میتونه انگیزه های مختلفی داشته باشه یکدسته اش بخاطر آزادی خود و مملکت از یوغ استبداد , دستهء دیگر میتونه بخاطر شرایط اجتماعی فرد انقلابی مثل فقر و تبعیض باشه و دسته ای هم میتونه بخاطر عقده های درونی انقلابی باشه.خیلی باحاله ها تو انقلاب کردی, تلاش کردی دنیا رو عوض کنی اما در حقیقت همهء اینکار ها رو بخاطر عقده های درونی خودت کردی فقط و فقط برای اینکه به امیال و نیازهای درونی خودت پاسخ داده باشی
نمیدونم شاید چنین برخوردی کمی بیرحمانه باشه. احتمالا بخاطر اینه که به نظرم انقلاب طغیان احساسی احمقانه ایه که به سر کار اومدن تندروها منجر میشه. که اگه بخوایم از منظر تئوری بالا به این عقیدهء من نگاه کنیم علتش این خواهد بود که من همیشه از دستگیری و مردن برای کسائی که در نهایت واسم تره هم خرد نخواهند کرد می ترسیدم و چنین توجیهاتی رو برای خودم تراشیدم!

سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶

ته ریش

داشتیم با تدی خرسه تو خیابون می رفتیم که یه دفعه یه زنه که اتفاقا خارجی هم بود پرید وسط خیابون و در حالی میخواست ازش رد بشه که خط کشی عابر یه چند قدم پائینتر بود به خرسه گفتم دیدی گامبو! اینا همه اش خالی بندیه که اینا با فرهنگنو و اینا ,چوب زور بالا سرشون بوده که همه شدن جنتلمن و مادموزل. اگه تو این سگدونی بودن صد بار از اینی که دیدی هم بدتر می شدن.هر کسی کافیه تو موقعیتش قرار بگیره تا تن به هر کاری بده!(بطور نسبی البته!)
پانوشت:آخ که چقدر من ته ریش دوست دارم.جدی واسم سواله که اینائی که هر روز ریششونو میزنن با کدوم انگیزه و حوصله ای اینکارو میکنن .منکه اگه زن داشتم همین هفته ای یکبارشم ریشهامو نمیزدم!(ایضا از دیگر شباهات من و جاستین!)

دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶

جهنم زیر و رو

جملهء قشنگی از سارتر شنیدم که میگفت:"جهنم دیگرانند".شاید علتش این باشه که همه بطرز مذبوحانه ای میخواند که مقبول دیگران باشند و بهمین خاطر حاضر به انجام بسیاری از کارها میشند.اما به نظرم اون چیزی که خیلی از این خطرناکتره این منفعت طلبی و خودخواهی آدمهاست تا هر چیز دیگه, در یک مثال خیلی ساده به اینصورت که تو وقتی عابری چراغ قرمز هم که باشه می پری وسط خیابون و میری اگر هم که سواره باشی میای وسط خط عابر و راه دیگرانو می بندی و در هر دو حالت هم طلبکاری.پس داداش جهنم خودتی اول برو باطن پست خودت رو درست کن اونوقت دیگران رو محکوم کن
پانوشت:اوه پسر! این پیرهنی که جاستین تیمبرلیک تو کلیپ what goes around...comes around پوشیده عینهو پیرهنی که من دارم حتی آستینشم همون طوری تا کردم که جاستین تا کرده اینو همین دیروز فهمیدم.واقعا چقدر ما کارمون درسته و بالاتر از مدهای سوسولی و ابنه ای این مملکت هستیم و خودمون خبر نداریم بقول شاعر:
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی افتد........... تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست

شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۶

مرده ها سکوت میکنند

تو اون هوای خنک و مرطوب در حالیکه هرکی داشت بسمت خودش نگاه میکرد یه دفعه برگشت و بهم گفت:یادت میاد اون ترانهء قدیمی رو که میگفت:"گفتی چشم من شد تاریک از چه رو, با خورشید روشن لال از گفتگو؟"
گفتم آره. اینا رو گفتیم و ساکت شدیم, انگار که هرگز هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشده
پانوشت:اینقدر این gf سابق ما یبس و بی بخار بود که حالا که با یکی از رفقای خودم(اونم دیگه سابق!!) رفیق شدن, روابطشون در نظرم مثل روابط همجنسبازها میاد

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

چهار سوار آخر الزمان

در یک غروب دلباز و خوش منظره چهار نفر با هم وارد یک پارکینگ پر دار و درخت می شوند.کار شماها نیست که از قیافه شون بفهمید که کدومشون چکاره اس اما خیالی هم نیست چون بالاخره دیر یا زود هر کسی دست خودشو رو میکنه.
اولی: میگم ممد انگار هیچ ماشین دیگه ای تو پارکینگ نمونده ها, جز ماشین منو تو.( اشاره ای به زانتیای خودش میکنه)
دومی:آره انگار همینجوریاس.( نگاهی به ماکسیمای خودش میندازه)
سومی:(با خنده) نه بابا رخش هم که تو پارکینگ هست دیگه!(به پیکان چهارمی که اون سر پارکینگ پارک شده اشاره میکنه)
چهارمی هم که انگاره پیچ و مهره های مغزش چفت و بست درستی نداشته باشه با مشاهدهء این سیستمها فقط می خنده.....

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۶

فرار بسوی آزادی

کلا دل کندن برتری داره بر دل بستن چون به هر حال آزادی بهتره از وابستگی...
پانوشت:وقتیکه ماموران احمق شهرداری درخت کهنسال بغل ساختمان ما رو بخاطر اینکه در اثر توفان یه کم جابجا شده بود و به دیوار اتاقی که اتفاقا فقط من توش بودم اصابت کرده بود ریشه کن کردند. از اینکه اینهمه زیبائی و آرامش و سابقه به ابن راحتی میتونه نابود بشه یه لحظه به خودم یخ کردم.ترجیح میدادم که اگه راه ترمیمشو بلد نیستند بذران خودش سر موقعش بیفته تو خیابون تا اینکه اینجوری اره اش کنند
پانوشت2:بزن به چاک بگو آخ جون!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۶

عشق جاودانی

واسه صادق هدایت داش آکل هم یه آدم روانپریش فاقد اعتماد به نفس بود مثل بقیهء شخصیتهای قصه هاش اما این شخصیت در دستان دیگرانی که انگار باید حتما و هر جوری که هست یه اقتباس از هدایت تو پرونده شون پیدا میشد تبدیل شد به اسطورهء گذشت و مردانگی.حالا نمیخوام اینا رو بکوبم یا هدایت رو بالا ببرم اما در هر صورت بعید میدونم که این اقتباسها با اون چیزی که نویسنده در ذهنش داشته نسبت زیادی داشته باشه
البته کلا به نظرم این قصه جزء کارهای موفق هدایت نیست اما خب یه چیزی توش هست که نمونهء بسیار عالیترش رو میشه در لولیتای ناباکف مشاهده کرد.چنین عشق بیمار گونه ای بطرز عالی ای میتونه نماد عشق واقعی باشه چون تحت هیج شرایطی احتمال محقق شدن و در نتیجه دستمالی و نابود شدنش وجود نداره

دوشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۶

کابوس در خیابان شریعتی

- پسر بیا بشین غذاتو بخور دیگه.د آخه تو چه مرگته؟
- ببین آ مرشد من نوکرتم.اما تو خودت میدونی که ما تو این دنیا نه جائی رفتیم, نه کاری کردیم, نه جائی خوابیدم ,نه از جائی بلند شدیم. هیچی به هیچی! ما آدم مصنوعی بودیم تو عمرمون ,آدمیت نکردیم. خوردن این غذا هم کار ما نیست ما اصلا هیچی نیستیم!
- اتفاقا تو آب ندیدی و الا شناگر قابلی بودی
- دیگه نمیدونم از بی آبی بود یا بی عرضگی خودمون فقط اینقدری میدونم که دیگه از ما آبی گرم نمیشه....
پانوشت:میگفت:" آخه این عدالته؟ تو که یه دزدی اینجا ول بگردی, اونوقت پسر من که آدم درست کاریه تو زندون باشه؟"

شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶

ماه عسل

و داستان زوج خوشبخت قصهء ما هم اینجوری شروع شد که پس از سالها امید و انتظار در راه سفر ماه عسل مستقیم بدرون دره سقوط کردند...
پانوشت:سوال اینجاست که مصلای به این بزرگی اصلا برا چی ساخته شده؟ نماز جمعه که توش برگزار نمیشه- که اگر هم بشه, یه گوشه اش رو هم نمیتونه پر کنه- نماز عید فطر هم که فقط سالی یه باره که اونم وسط یه زمین آسفالتی برگزارش میکنن که میتونه پارکینگ استادیوم آزادی یا هر جای دیگه ای هم باشه.در نتیجه برای جلوگیری از کسادی این سرمایهء عظیم ملی وصیت میکنم که پس از مردن منو وسط این مجموعه دفن کنند تا با استفاده از جنون مرده پرستی این ملت این بنا اونجا خاک نخوره!

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۶

!روی لبها نه

کلا پسرها خیلی موجودات بد دهنی هستند. این وبلاگ ما رو هم نگاه نکنید من خودم از همه بد دهن ترم تو دنیای واقعی! اصولا یکی از عوارض وارد بر جوامعی که مختلط نیستند اینه که یک چنین اضمحلالهای اخلاقی پنهانی بر جامعه حاکم میشه
یادمه یه بار که بچه بودم رفته بودم توپخانه که میکرومو بفروشم با دلاله رفتیم بالا که دیدم یارو داره به رفیقش میگه که لبو بده بیاد من اون لحظه تا سر حد مرگ از اون یارو ترسیدم اما حالا بعد از گذشت سالها و در اثر موانست و مباشرت با رفقای ناباب این تیکه تو دهن خودم هم افتاده و به هر کسی میرسم میگم که لبو بده بیاد و از این صحبتها. اینا بود تا اینکه امروز با یکی از بروبچ مثبت که داره زن میگیره و همه جوره از هر گونه محصولات مستهجن اجتناب میکنه خداحافظی میکردیم که گفتم خب حسین جون لبو بده بیاد که دیدم اونم داره صورتشو میاره جلو گفتم خب واسه ماچ و بوسه و ما هم رفتیم جلو که دیدم نه! مثل اینکه جدی جدی میخواد لبو از ما بگیره که ما هم سریع منحرفش کردیمو و قضیه به خیر گذشت!
پانوشت:اما حالا از این قضایا گذشته اون حرفهائی که آدم میزنه رو خودش هم تاثیر میذاره دیگه.منم از وقتی این تیکه تو دهنم افتاده از این حرکتی که خارجیها تو خیابون از هم لب میگیرن خیلی خوشم اومده!

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۶

ستاره های نیم بند

مسئله این نیست چرا این بازیگرهای سینما و تلویزیون صبح تا شب واسه بیمه و جیره و مواجبشون گریه میکنند.مسئله اینه که بخاطر شیشکی بستن تو سریالهای شب جمعه, مردم ایران رو رهین منت خودشون میدونند و میگن که ما به گردن فرهنگ این مملکت حق داریم.خفه شید بابا! حافظ و سعدی و ... برای دیوانهائی که سرودن سر این مملکت منت نذاشتن, اونوقت شماها واسه هر کار آشغالی که بازی کردید پول گرفتید دو قورت و نیمتونم باقیه؟ این سینما اگه سالی 3-4 فیلم خوب بسازه که اونم واسه هر کدومش کلی نمونه بهترخارجی موجوده. پس واسه اینکه بخاطر عقده شهرت و محبوبیت به خنس خوردید سر مردم منت نذارید باشه؟

دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶

رئیس بزرگ

کلا اصلی ترین عنصر تو این دنیا قدرته که اونو خلق کرده و بسمت جلو هدایت میکنه. حالا این قدرت چه خوب باشه و چه بد و مبتذل که ازش تحت عنوان زور یاد می کنیم. بهر حال سلسله مراتب قدرت در جائی که ما خدمت می کنیم هم حاکمه که در نتیجهء این چرخه ما همون کسی هستیم که در پائین ترین رده قرار می گیره و بالا دستیهای ما هم بترتیب عبارتند از:رفیقم که معرف من بوده و در واقع من دستیارشم, داداش رفیقم که واسطهء اون بوده برای بدست گرفتن اون مجموعه, آقای همه کاره که آشنای داداش دوستم بوده برای ادارهء این مجموعه و شخص رئیس بزرگ که اجازهء بهره برداری رو ایشون صادر کردند . سوای این سلسه مراتب کلی آدم سالوس و مزور دیگه هم این اطراف هستند که هر کدوم به اندازه ای که زورشون برسه سهم میخوان. با توجه به این سلسله مراتب معلومه که من چقدر تو این سیستم کوچولوام اما اصولا یه چیزی هم هست این وسطها به اسم تقدیر که کارش بهم ریختن تمام کاسه کوزه هاست و در نتیجه اتفاقاتی از این دست رخ میده, تو این دنیای کوچک چوبین:
راستش من رئیس بزرگ رو زیاد ندیده بودم فقط یه بار اونم چون نمیدونستم کیه اصلا سلام هم بهش نکردم.اما دیشب که میخواستیم تعطیل کنیم و بریم دیدم رئیس بزرگ بهمراه آقای همه کاره که رفیقشه هم میخوان برن منتها هیچکدومشون ماشین ندارند و میخوان با داداش دوستم که یه پراید داره برن اینجا من برای دومین بار آقای رئیس رو دیدم و سلام بلند بالائی هم بهش کردم اما اونکه می دید منی که در سلسله مراتب قدرت نوکر دسته چندمشم ماشین دارم چنان به من و اوبوقراضه ام نگاه میکرد که فکر کنم همین مقام نوکری رو هم فردا پس فردا بیان از ما بگیرن. به هر حال ما که نفهمدیم اینا با این حقوقها چطور ماشین ندارند اما از ته دل خدا رو شکر کردیم که با همهء بدبختی هنوزم یه چیزائی ته کاسهء ما گذاسته که بتونیم پوزهء ابر قدرتها رو بخاک بمالیم.الهی شکر!

شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۶

بر شما حکومت می کنیم

بهم میگه من نمیدونم تو هر موقع به ما میرسی صحبت از سکس میکنی چطور حالا که به این رسیدی همش صحبت از سیاسته؟ میگم راست میگی...نمیدونم! شاید بخاطر اینه که از خودم حرفی واسه گفتن ندارم و صرفا دارم جواب مونولوگهای دیگران رو میدم. شایدم بخاطر اینه که اگه بخوام اون حرفهائی رو که دلم میخواد بزنم دیگه اصلا دور و برم کسی نمی مونه که بخواد جوابمو بده
پانوشت:میدونم که ملحدها و بی خدا ها زیاد شدن و این حرفها زیاد خریدار نداره اما به هر حال واسه اون دو سه تا مسلمونی که هنوز تو اتاقند بگم که میگن روز قیامت اینقدر به تاخیر می افته که تمام گرو هها و دسته ها بقدرت برسند و کسی نمونه که بگه اگه دنیا دست ما می افتاد اونو به یه جای بهتر تبدیل میکردیم.الان هم به نظرم دورهء بقدرت رسیدن زنها در عرصهء سیاسی جهانه و نشانه هاشم میشه در اقصی نقاط دنیا مشاهده کرد. من یکی که به شدت از این روند استقبال می کنم, در شرایطی که سیگونل رویال در یکقدمی ریاست جمهوری فرانسه است جائی خوندم که در صورت سقوط کابینهء ایهود اولمرت یکی از اصلیترین گزینه های جانشینیش وزیر خارجهء کابینشه که انصافا زن سمپاتیک و دوست داشنتی ایه.خدا کنه!

جمعه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۶

هیچ کجا غیر از خانه

آقا هیچ کجا خونه آدم نمیشه, تو خونهء خودت نون خالی سق بزنی بهتر از چلوکباب خونهء مردمه. بعد از دو سه بار پیچیدن رفیق قدیمی بابت اینکه امشب من تنهام بیا پیشم و این صحبتها بالاخره یه شب که دیگه هیچ بهانه ای نداشتم و بعد از اینکه گفت دیشب از خواب پریده و کلی ترسیده مام قبول کردیم که شب رو بریم پیشش. داداشمون ساعت 10 شب موقع دیدن فوتبال چراغو خاموش کرده که مثلا تلویزیون رو بهتر ببنیم بعدش که ما چرتمون گرفته و می گیم آقا یه ساعت دیگه ما رو سر اون فیلمه بیدار کن میگه من خودمم خوابم میاد فیلم رو هم بعدا دانلود میکنم بهت میدم.بعدش هم میگه گمشو بریم تو اتاق بخوابیم و یه متکا میده که همینجا بتمرگ! نصفه شب که شد دیدم سرما داره بدنو میترکونه میگم حسین جون! نوکرتم یه پتو بده یخ زدیم. میگه:پتو میخواستی باید همون اول میگفتی الان حسش نیست. والا مردم جنده میبرن خونه بهتر از اینها باهاش رفتار میکنن
حالا برا چی رفاقت ما با تمام این حرفها و حتی بدتر از اینها (هنگامی همین دوستمون سر زید بازی و این صحبت ها دو سال حتی یه زنگ خشک و خالی هم به ما نزد) کوچکترین خللی بهش وارد نمیشه؟ جوابش ساده اس: عدم وجود و وجوب سکس در این رابطه! بالاخره اگه این دوست ما دختر بود یا تا حالا با هم سکس داشته بودیم که در اونصورت دیگه از هم سیر شده بودیم و بهم زده بودیم یا هم که اگر سکس نداشتیم میدیدیم این رابطه واسمون هیچ منفعتی نداره و می پیچوندیم و میرفتیم پی کارمون اما حالا چون از پایه و اساس هیچ توقعی در کار نیست در نتیجه فراز نشیبی هم وجود نداره.
اینا رو گفتم که بگم به چیزی تحت عنوان رابطهء دوستانهء افلاطونی بین زن و مرد هیچ اعتقادی ندارم.این قضیه تو خارج یه چیز کاملا پذیرفته شده ایه مثلا تو یه فیلمه دختره به پسره میگفت: "ببین میخواستم ازت خواهش کنم که اگه میشه ما تو سه روز اول رابطمون با هم سکس نداشته باشیم که با هم بیشتر آشنا شیم!" حالا نه اینکه فقط اونها که تا همین 30-40 سال پیش تو همین مملکت هم چنین حرفی رو دربست قبول داشتند , همون سیستم حجاب سنگین و ازدواج در سنین پائین و ... . که اتفاقا در نوع خودش سیستم کامل و بی نقصی بود .اما حالا چی؟ همه واسهء ما شدن افلاطون و دم از رابطهء روحانی میزنن. آقا جون یا با هم رابطه دارید با ندارید دیگه.رابطهء سالم چه سیخیه؟ آخ ببخشید فهمیدم! همون روابط سادومازوخیستیه کثافت مبتنی بر ریا کاری و ترس رو میگید؟ فهمیدم چی شد!

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۶

جسم زنده

میدونی کی از دست آدم هیچ کاری بر نمیاد؟ وقتی دو تا از اطرافیانت که با واسطهء تو با هم آشنا شدن با هم دیگه بریزن رو هم و تو رو دور بزنن .اونوقته که احساس رکب خوردگی شدیدی بهت دست میده و از مناسبات کثیف دنیا و ما فیها حالت بهم میخوره .هر چی هم که به بقیه در اینمورد بگی بیشتر بهت میگن که:"خب بتو چه! خودش خواسته باهاش رفیق بشه".که البته حرف درستی هم هست اما مشکل اینجاست که اونها از اقتضائات نیمهء شیطانی آدم هیچی نمی فهمند و احمقانه میخواند که مشکل رو از سر خودشون باز کنند
پانوشت:توی توپکاپی که انصافا یکی از بهترین و کم ادعا ترین فیلمهای ژانر سرقت تاریخ سینما هم هست یه دیالوگ جالب و تاثیر گذاری داشت, اونجا که زنه اولهای فیلم میرفت تو موزه پیش اون جواهری که میخواستند سرقت کنندو رو به دوربین میگفت:"یه نگاهی بهش بندازید!ببینید چقدر میدرخشه! انگار زنده است و میتونه حس کنه, انگار عصب داره". آره اگه عاشق باشی اعصاب سنگ رو هم میتونی حس کنی!

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۶

مسی به مثابه طلا

-میگم به نظرت زنهای این آدمهای ریشو و سیبیلو و اینا چیکار میکنن؟
-از اون لحاظ؟
-اوهوم
-خب دیگه ...یه جورائی کنار میان!
پانوشت:پدر بزرگم صدام کرده که شاطر بیا این دیگ و تشت و بقیه خنزر پنزرهای مسی رو از تو انباری در بیاریم میخوام ببرم بفروشم.بعدا کاشف به عمل اومد که این نبش قبر پی آیند افزایش نجومی قیمت مسه که انجام می گیره و این مسها ایندفعه بجای تشت و آفتابه تبدیل به کابلهای مخابراتی میشن.البته من واقعا عاشق بازیافت و ابن حرفهام ولی فکر میکنم فرسودگی ای که داره اینجوری به فرهنگ و تاریخ این مملکت وارد میشه خیلی بیشتر از روند فرسودگیه پاسارگاده

دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶

سواری در جهنم

میدونم که اگه هیچکس رو هم دوست نداشته باشی.مطمئنا یکی هست که بدون هیچ دلیلی -بیخود و بی جهت- ازش متنفری!
پانوشت:با رفیقم جلو نشستیم و یه زنه هم بچه به بغل عقب نشسته.هر چی جلو زنها و دخترها نگه میداریم که سوار شن هیچکی نگاه هم نمیکنه.میگم:بابا مسبتو شکر حالا خوبه ما میخوایم زن سوار کنیم که این خانومه راحت باشه ها! اونوقت اونیکه رو سقف نشسته میگه: خفه شو! چیه دستتو خوندن ضایع شدی؟ دیگه با این حرفها نمی تونی نوامیس مردمو اغفال کنی و مورد تعرض قرار بدی! میگم:قبول دارم که تو این مملکت همه زرنگ و حرومزاده اند اما واسم این هنوز سواله که: چیه تو وجود این آدمها که با همهء زرنگی اینقدر بدبخت و داغون نگرشون داشته؟

شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶

اقتصاد تک محصولی

تو برای ما دم از محصولات فرهنگی بین المللی میزنی.اما به نظرم در حال حاضر تنها محصول قابل عرضهء ما همین فیلم سوپرهای دست ساز موبایلهاست

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۶

خود فروشی

کلا فکر میکنم نسبتهائی هست بین مسافر کشی و خود فروشی.در هر دو کارت بستگی به مشتری های کوتاه مدت داره ,بعضی مواقع سرت شلوغه بعضی موقعها کسادیه و انتظار یک فاکتور اساسی در هر دو این کارهاست.البته مسلما خود فروشی کار بسیار پیچیده تریه نسبت به مسافر کشی اما هردو دو حسن مشترک دارند:یکی اینکه نوکری کسی رو نمیکنی و در هر حال مال خودتی و دیگری اینکه هر دو کمک میکنند به آدم که فراموش کنه
پانوشت:در این دنبالهء پست مدرنیستی ای که بر پینوکیو نگاشته شده دلم به حال پری مهربون خیلی سوخت و کلی باهاش همذات پنداری کردم بطوریکه حاضر بودم باهاش عروسی کنم تا از اینهمه فلاکت در بیاد.بنظرم این پری مهربون لا اقل, خیلی باور پذیرتر از قصهء اصلی از آب در اومده بود

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۶

دید در شب

-آره دیگه این درسم سر استادش نگرفتم.همین منو عقب انداخت
-چطور مگه؟
-اوخ اوخ یک استاد بی چشم و روئیه که نگو.با اینکه از اون ریشوهاست ولی خجالت هم نمیکشه یه جوری نگاهت میکنه که انگار.... هیچی تنت نیست
-اوه ه ه .مرسیRed Eye!
پانوشت:کلا منتقدان احمدی نژاد زیادن یکیشم حاج آقا علم الهدی که در بیاناتی فرمودند:"فرستادن تيم واليبال زنان به خارج از کشور و جست‌وخيز آنها در جلوي چشم نامحرمان و بيگانگان به عنوان نواميس اسلامي، با "اللهم عجل لوليک الفرج" مطابقت ندارد." .قربون دهنت حاج آقا! والا مام همینو میگیم د آخه اگه قراره جست و خیزی باشه چرا جلو انظار غریبه و غربتی؟ ما خودمون اینهمه حشری و دست به دهن داریم!
پانوشت2:کشتار با اره برقی در تهران

دوشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۶

!...پسرم

میدونی از چه تریپی خوشم میاد؟ اینکه برم تو یه شهر غریب و با یه زن خوشگل آشنا بشم و آره و اینا! بعد شم برم دنبال زندگی خودم...انوقت چندین سال بگذره و من دوباره گذرم بیفته به همون شهره اون زنه رو ببینم, اونم بگه که من ازت بچه دار شدم و پسرت الان 19 سالشه! خیلی باحاله ها مردم دهن خودشونو سرویس می کنن که بچه دار بشن تا یه اسمی و نسلی ازشون باقی بمونه اونوقت تو به این راحتی و بدون اینکه بفهمی, یه بچه داشتی که واسه خودش مردی شده.خب البته تا اینجاش شبیه فیلم هاس اما از اینجا به بعد دیگه نمیرم دنبال پسرم که دلشو بدست بیارم که هیچ تازه اگه پر رو بازی هم واسم در بیاره دو سه تا میخوابونم زیر گوششو و میگم: پر رو نشو پسرم! من هیچ کاری هم که واست نکرده باشم اینقدری بوده که پای تو رو به این دنیا باز کرده باشم پس دیگه واسه بابات شاخ نشو!
کلا نکتهء شوک آور در مورد 21 گرم هم یه شباهتی به این قضایا داشت: شون پن به زنیکه اونقدر عاشقش بود که میخواست حتی اگه شده از طریق لقاح مصنوعی ازشوهر دم مرگش بچه ای داشته باشه خیانت میکرد و رابطه ای خلاف آمد عادت با همسر کسی که قلبشو بهش پیوند زده بودن پی میگرفت.با اینکه 21 گرم فیلم فوق العاده تاثیر گداری بود اما واقعا فاقد یک پیام نهائی در خور بود و بیشتر محملی بنظر میرسید برای به لجن کشیدن انسانها
پانوشت:داشتم کتاب سال65-66 (والا روش اینجوری نوشته بودند دیگه نمیدونم چه صیغه ایه)کیهان رو میخوندم دیدم توش از رژیم صدام تحت عنوان رژیم صهیونیستی عراق نام برده.دیدم بابا سرطان صهیونیسم تو این مملکت اون موقع از حالا هم حادتر بوده.صدام حرومزاده که خودش دشمن درجه یک اسرائیل بود دیگه اونو چه جوری به این بامبولها چسبونده بودید؟