جمعه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۶

فلسفهء عملی

یه زمانی بود که بچه بودیم و مثل خیلی از احمقها چیزای دور و برمونو با صدای بلند تحقیر میکردیم تا واسه خودمون جایگاهی درست کرده باشیم یکی از اون چیزا این جوکهای بی مزهء کیهان بچه ها و رشد و اینا بود.بعدها زمان تعریف کردن جوکهای 100 برابر وقیحانه تر از اون جوکها هم گذشت و بعدشم که رفقا دیدن که جوک SMS کردن واسشون نمی صرفه اون رو هم قطع کردند.حالا بعد اینهمه مدت تازه فهمیدم که اون جوکهای بی مزه در واقع درس عملی فلسفهء اگزیستانسیالیستی بوده و ما خبر نداشتیم, یکی از اون جوکها که تازه گیها خیلی روم تاثیر گذاشته بدین شرحه:یه روز تو خیابون یکی نشسته بوده و زار زار گریه میکرده یکی میگه آقا واسه چی گریه میکنی؟ میگه آخه من میلیونرم,میگه خب خاک بر سرت اینکه گریه نداره! اونم میگه: آخه من الان باید میلیاردر می بودم!
پانوشت:یه سریال تلویزیونو الان دوست دارم. اسمش هست "به همین سادگی" واقعا سریال بامزه ایه! مرتضی احمدی(عشق من!) به همراه کلی بازیگر دیگه توش هستن.تازه اینم 2 بار شانسی دیدم اما اینقدر قشنگه که اگه یادم باشه بقیه شو حتما می بینم! عزیزان علاقمند میتونند این سریال رو یکشنبه ها ساعت 19 و جمعه ها ساعت 15 از شبکه تهران ببینند.متشکرم!

سه‌شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۶

چونان در یک آئینه

نشسته بود جلو آئینه و قصهء اون فیلمه یادش میومد که بازیگرش جلو آئینه نشسته بود و به خودش میگفت:بابت همهء اینها تو مقصر بودی ,تو!یهو سرشو برگردوندو دید اون آدمه تو فیلمه در حقیقت خودشه.هر چی فکر میکرد می دید هیچوقت کاری نکرده بود که مستوجب چنین عواقب سنگینی بوده باشه ,اما اصلا یادش نمیومد که تو زندگیش چیکارا کرده بوده ...
پانوشت:-آقای استاندار نظر به اینکه حضور پر شمار عناصر موسوم به بچه باز در سطح استان شما باعث کاهش چشمگیر حضور گردشگر نسبت به استانهای همجوار شده شما چه برنامه ای برای مقابله با این قضیه دارین؟
-باید خدمتتون عرض کنم که حمایت از حقوق همجنس بازها یکی از سیاستهای همیشگی و غیر قابل تغییر ما بوده و سیاستهای گردشگری ما هم در همین راستا نتظیم میشه!

یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶

هیاهوی بسیار برای هیچ

گول خوردیم آقا! گولمون زدن! رفتیم یه ماشین ریش تراش نوی براوون خریدیم که 150 هزار تومن پولشه اونوقت دهن سرویس با اینهمه دنگ و فنگی که داره عینهو همون ماشین ریش تراش فیلیپسی کار میکنه که 15 سال پیش بابام خریده بود و هنوزم کار میکنه.میدونی مشکل همچنان همون مشکلیه که ماشینهای قبلی داشت زیر گلو رو نمیتونه درست بزنه و پدر آدمو در میاره.خلاصه اینکه یه وقت خر نشید پولتونو دور بریزید از اینا که تبلیغشم اینروزها همه جا هست بخرید ها! ما یه ماشین موزر داریم که لا کردار صورتو میزنه مثل افعی! نه جوشی نه اصطهلاکی نه چیزی فقط زیاد سفید نمیکنه, اگر هم می بینید با اینهمه ماشین رفتیم یکی دیگه خریدیم همش تقصیر این داداش نکبتمه که مثل زالو به بابام چسبیده و چپ و راست میخواد تیغش بزنه و الا منکه عمرا اهل این مسخره بازیا باشم!
پانوشت:روز پزشک بر بیمار دلان عرصهء حشریت مبارکباد!

جمعه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۶

انزجار

تو خبر ها خوندم که چند تا سلمانی مردونه رو بستن برا اینکه اتحادیهء آرایشگاهای زنانه ازشون شکایت کرده که اینا تو کار ما دخالت میکنن و ابرو بر میدارن! ا ا اه... من دهن شماها رو گائیدم به شماها چه ربطی داره اصلا؟ پس یکی خواست ابروشو برداره بیاد پیش شماها؟ تو نمیری چقدر یه عده پست فطرت اند ها!
پانوشت:اصلا این موتوریها موجودات نفرت انگیزی هستند کلا,اگه یه وقت گذرتون به تونل رسالتی بیفته که دست بر قضا خلوت هم باشه اونوقت کافیه یه موتور بیاد توش تا متوجه عرایض بنده بشید,یک صدای گوش خراشی ایجاد میکنه که نگو.واقعا گاهی وقتا آدم چقدر از همه چیز احساس تنفر میکنه ,همون موقع که یادش میره که خودشم یکی از همیناس,دقیقا مثل خود اینا!

دوشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۶

نگاه غیر بهینه

واقعا واسه من جای سواله که مردم تو این دوره زمونه که هر کس و نا کسی موبایل تو جیبشه برا چی ساعت مچی دستشون میکنند که هیچ تازه کلی هم پول خرج ساعتهای شاختر میکنن؟.انوقت همین آدمها وقتی من بهشون میگم که خب چرا آدم یه N95 نخره که هم عکسهای خدائی میگیره هم فیلمبرداریش فوله میگن خب ما با همین پول میتونیم به موبایل معمولیتر, یه ساعت مچی, یه دوربین عکاسی و ... بخریمو حالشو ببریم.خب اسم این ایرانی بازی نیست! ایرانیا تا قبل از اینکه اعلیحضرت پول نفتو پمپاژ کنه تو زندگیشون تو همون اتاقی که میخوابیدن تو همونجا غذا میخوردن, از مهمونهاشون پذیرائی میکردن و ... یعنی عینهو صحنهء تئاتر یه جور استفادهء بهینه.بی تعارف فرهنگ ایرانی اوضاعش خیلی خراب شده هیچ چی اینجا بهینه نیست! به هر حال من در اقلیتم ...میدونم!
پانوشت:تاریخ تولد بیلی کاستیگان(دی کاپریو) تو مرحوم فقط دو روز با تاریخ تولد من اختلاف داشت!

شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۶

محبوبیت روز افزون

-بابا!همسایه ها کاغذ نوشتن گذاشتن رو شیشهء ماشین که اگه یه بار دیگه ماشینتون رو بغل در پارکینگ ما پارک کنید هر چهار تا چرختون رو پنچر میکنیم!
-(با خنده)اه ؟....باشه!
پانوشت:یکی از فک و فامیلهای مایه دار ما با چند تا کلفت تر از خودش یه بیمارستان(فکر کنم تو حوالی سعادت آباد) راه انداختن که اسمشو گذاشتن پارسیان.خب اگه هر جای دیگه غیر اینجا بود مدیر عامل و مسئولان بانک پارسیان میرفتن یه شکایت جانانه از اینا میکردن که فلان فلان شده ها شما به چه حقی اسم تجاری بانک ما رو گذاشتید رو بیمارستانتون؟ اما اینجا ....آره دیگه اینم یکی از اون هزاران حقیه که تو این مملکت ضایع میشه و کسی به فکر زنده کردنش نیست!

پنجشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۶

عروسی خون

حالا اگر هم وضع مالیم اینقدر خراب بود که کارم به کمیته امداد و این حرفها میکشید و جیره خور گداخونهء امداد میشدم باز هم عمرا بود که توی مجالس عروسی دسته جمعیش شرکت کنم.عینهو مراسم عروسی همجنس بازها زنها و مردها رو دو تا دو تا بغل هم میشونند و قس علی هذا.بابا اینکه آدم دنبال جشن عروسیو این مسخره بازیها نباشه واسه خودش کلی کلاسه.تو نمیری از خدامه که اصلا جشن عروسی ای در کار نباشه با خود طرف پاشی بری محضر و تمام!.خیلی مستقل و با اعتماد به نفسو این حرفها نیست؟
پانوشت:نزدیک بود تو اتوبان چپ کنم.به نظر خودم اینجوریا نمیومد اما یکی از بر و بچ سابقه دار که عقب نسشته بود میگفت اینجور که تو ماشینو جمع کردی اگه 5 نفر نبودیم یا ماشین پراید بود کله کرده بودیم.یه حساب کردم دیدم باید خدا رو شکر کنم که اینجوری نشد چون عوض اینکه خودم بمیرم و راحت شم(آخه کمربندمو بسته بودم!) من میموندم و یه ماشین اسقاطی و 4 تا جنازه اونوقت کی میخواست جواب بابا ننهء اینا رو بده؟

چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۶

تهران و دیگر هیچ

خب نمیشه آدم تمام عمرشو توی فضائی زندگی کرده باشه و اون اتمسفر روش تاثیر نگذاشته باشه در این راستا سعی کردم نت ها و فیش هائی که از تهران تو ذهنم مونده رو بریزم بیرون و یه مروری بکنم.دنبال دلیل خاصی هم نباشید که همانند زندگی در خود تهران اینهم دلیل خاصی نداره:
قبل از هر چیز تهران یه عالمه ماشینه که در محاصرهء دودهای خودشون تو خیابون گرفتار اومدند .تهران یعنی بهشت مسافر کشها, یعنی همه چیز در ماشینهای سواری از رابطه با فواحش تا زندگی خانوادگی ,از گردشهائی که جز علافی تو خیابونها آیندهء دیگری واسش متصور نیست تا خف گیری و تجاوز, تهران یعنی زندگی در سطح یعنی فقدان زندگی زیر زمینی یعنی جای خالی ترنهای هوائی ,یعنی یه عالمه جای خالی از تو خیابوناش بگیر تا توی آدماش ,تهران یعنی آدمهای خوبی که بد شدند یعنی آدمهای بدی که خوب بودن رو هنوز از یاد نبردن, یعنی نابودی همه چیز به امید ساختن چیزهای بهتر ,تهران یعنی شهر ممنوعیت همه چیز,شهر یک عالمه پنهان کاری,تهران یعنی ممنوعیت و آزادی همه چیز بطور همزمان ,یعنی شلوغی خیابونها در 365 روز سال, یعنی ناهارهای 500 تومنی ,یعنی سمبوسه و فلافل و پیتزا و شهری که از فست فود فقط ساندویچ کالباس براش مونده, تهران یعنی شرابخانه های تعطیل شده و ایستگاه های متروی هنوز باز نشده, یعنی شهر به ظاهر باکره ها ,یعنی محل نبرد بی امان سنت و مدرنیته و رویش آرام اما بی امان پست مدرنیته, یعنی زندگی دیجیتالی بعنوان آخرین راه فرار از بن بست, یعنی شهر دور برداشتن دو جنسه ها ,شهر زرنگها و پرروها و حرومزاده ها, یعنی مزاحمت خیابانی یعنی شهر همجنس بازی در بی سر و صدا ترین شکل ممکن,یعنی شهر فاکرها یعنی جائی که حتی زنها هم ادعای فاکمن بودن دارند , یعنی شهر خود ارضائی یعنی انکار هر کاری که کردی و میکنی و ادعای کارهای دیگه رو کردن, تهران یعنی رقصهای حال بهم زن یعنی آدمهائی که رقصیدن بلد نیستند,تهران یعنی یه ذره انسانیت و در نهایت تهران جائی است حدفاصل بمبئی و لوس آنجلس!

شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۶

موقعیتهای برابر

-تو نمیری منکه باورم نمیشه حاجی لک لک!اینا که تا 5 سال پیش هیچی نداشتند حالا صاحب 3 میلیارد ثروت شدند
-عقله دیگه.دفتر متری 500 هزار تومنو خریدند تبدیلش کردند به مغازهء متری 30 میلیون تومن
-الله اکبر! البته خدا کنه داشته باشند,بابا بنده خدا باباش 3 تا پسر داره باید اینا رم تامین کنه دیگه
-خب بابای تو هم 3 تا پسر داره!
- اکه....گور بابای علی!
پانوشت:من به نوع مزمنی از سندروم سینوسی مبتلا هستم.و این یعنی اینکه من اگه توی هر بازهء زمانی دیگری الا 70 سال اخیر به دنیا اومده بودم تا حالا 100 بار مرده بودم.باید خدا رو شکر کنم

جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶

مردی که بزرگترین دوست خودش بود

میخواستم مثل همه دنبال یه بهانه ای برا نوشتن از برگمان بگردم که دیدم شب هفتش هم گذشته و تا چهلمش هم مسلما هیچ انگیزه ای برا نوشتن نخواهد موند در نتیجه بی هیچ بهانه ای میریم سر روضهء خودمون.قبل از اینکه ببینیم برگمان چه جور کارگردانی بوده نحوهء زندگیش برای من جذاب و دوست داشتنیه.اون89 سال زندگی کرد, 5 بار ازدواج و پدر 9 تا بچه بود که 7 تاش ثمره این ازدواج ها بود و دو تای دیگه اش هم میوهء روابط عاشقانهء پر تعدادش.اون هرگز برای این بچه ها پدر خوبی نبود و شاید اصلا متوجه نشد که اینها کی بزرگ شدند.خب من با اینکه هرگز نخواهم توانست مثل اینگمار برگمان زندگی کنم اما نمیتونم از تحسین آشکار و پنهان شیوهء زندگیش خود داری کنم اون بخوبی شیوه بهره گیری از فرصتها و کامجوئی از دقایق رو میدونست , با قیافهء نه چندان جذابش خیلی بیشتر از جیمز دین رودلف والنتینو و الویس پریسلی(که اسطوره های جنس مخالف در زمان خودشون بودند) تونست با زیبا رویان زمانه(که اکثرا هم بازیگرهای فیلمهاش بودند) حشر و نشر داشته باشه.بی محابا ازدواج و بی محاباتر به ازدواجهاش خیانت میکرد و هیچ کس و هیچ چیز نمیتونست جلوشو بگیره.دست آخر هم وقتی هر فیلمی که دلش خواست ساخت و هر کاری دلش خواست کرد با پشت پا زدن به همه چیز به جزیرهء مورد علاقه اش رفت تا بدور از هیاهو برای خودش در یک آرامش مطلق روزگار بگذرونه.اما دنیاست دیگه حتی اگه برگمان هم باشی دست آخر باید برسی به سارا باند که دلزدگی از دنیا و ما فیها توش موج می زنه و انگار دیگه جز مرگ هیچ راه دیگه ای نمونده
اما علیرغم اینهمه طرفدار و موفقیت وقتی پای 10 فیلم برتر تاریخ سینما وسط میاد اسم از فیلمهای هر کسی میاد الا فیلمهای برگمان,از کوبریک و هیچکاک پایبند به زندگی زناشوئی تا ژان رنوار جنگ زده و مورنائوی جوانمرگ و اورسن ولزی که کمتر موقعی تونست فیلم مورد علاقهء خودشو بسازه اما خبری از کارهای برگمان نیست که نیست
حالا منم اجازه میخوام همونطور که خود برگمان به راحتی میگفت که تمام کارهای اورسن ولز و ژان لوک گدار از نظرش خسته کننده اند بگم که از نظر منم حداقل 50% کارهای خودش چنین وضعی رو دارند و واقعا کم مایه تر از اونی هسنتد که ارزش اینهمه توجه رو داشته باشند
پانوشت:از این مقدار انزوا ...خسته ام!

سه‌شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۶

جناب سیب منتظر نیوتن بود

اونروز, روز شاهکار سارا بود. از 5 تا بوتیک 5 قلم جنس کش رفته بود و 500 هزار تومنی رو شاخش بود, ایندفعه قصد فروش نداشت, اونا رو واسه مصرف شخصی میخواست, همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا این که سوار تاکسی شد و راننده تاکسی هم پیچید تو یه کوچه باغی و به اتفاق دوستاش حسابی از خجالتش در اومد ,اونها از کیفش هم غافل نبودند با این تفاوت که اونها این لوازمو واسه مصرف شخصی نمیخواستن...(اقتباسی از یکی از داستانهای آلیسیا گیفورد)
پانوشت:پیداش کردم! فیلم مورد علاقهء بچه گیهامو پیدا کردم! ایناهاش!فکر نمیکنم بیشتر از 8 سالم یوده باشه وقتی این فیلمو دیدم اما از اون موقع تا حالا تقریبا 50% صحنه هاش بطور کامل تو ذهنم مونده بود خیلی دوست داشتم بدونم اسم این فیلم چی بوده تا اینکه تلویزیون بالاخره دوباره پخشش کرد هنوزم به نظرم عالی و هیجان انگیز اومد.حالا به این هم کاری ندارم که از یه چیزی حدود 120 هزار نفر رای دهندهء imdb فقط 120 نفر این فیلمو دیدن و تازه همونها هم نپسندیدنش.واقعا دیدن این شاهکار گمنام و کم ادعا واسم حکم یه مکاشفه رو داشت
جملهء مورد علاقه: آقایون! ما سازمانی برای کمکهای بشر دوستانه نیستیم! کشت و کشتار شغل ماست

شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۶

سینمای بی فیلمه

اهالی بخیه و فن خوب میدونند که اینروزها مشروبات موسوم به قوطی ای کم شده و اساسا مشروبات خارجی به کمترین حد خودش در 15 سال گذشتهء بازار رسیده که همهء اینها نشون میده که برو بچ نیروی انتظامی در سراسر کشور کار خودشون رو به خوبی با توقیف محموله های متعدد به انجام رسونده اند اما از آنجائی که تمام هم و غم نیروی انتظامی صرف توجیه کردن مردم برای طرح مبارزه با ناموس شده در نتیجه از انعکاس آنچنانی این قضیه خود داری کرده اند.اما به نظر من علیرغم موفقیت 99.9% آن طرح(طبق دقیقترین نظر سنجی ها) ,میزان موفقیت آن طرح اصلا و ابدا قابل مقایسه با این یکی نیست بنده در اینجا سعی میکنم بطور فهرست وار مزایای این طرح رو خدمتتون عرض کنم:یکی اینکه باعث شده که از خروج بیهوده سرمایه های وطنی برای وارد کردن مواد مصرفی جلوگیری کنه دیگر اینکه نظر به تقلبات عمده ای در توزیع این مواد صورت میگرفت(از قاطی کردن آب تا تولید محصولات مشابه در داخل) اینکار باعث شد تا نیروهای فعال در اینزمینه بجای این رفتار های ناجوانمردانه مبادرت به تولید مشروبات سنتی و دست ساز وطنی کنند که به حق اینکار گام بزرگی برای خودکفایی و ترویج فرهنگ بومی در مملکت بوده و در نهایت اینکه با تولید این مواد در محلهای مصرف و جلوگیری از حمل بارهای بیمورد صرفه جوئی عظیمی در مصرف سوخت صورت گرفته است
پانوشت: اووووه ه ه ه ...من تقریبا 5 ماه بود که سینما نرفته بودم و این واسه من یعنی خیلی,بعید میدونم تو این 10 سال گدشته هرگز اینقدر بین سینما رفتن هام فاصله افتاده باشه. بهر حال بعد از 5 ماه یه روز شنبه به یکی از سینمای میدون انقلاب رفتم تا پیش داغونهائی مثل خودم تلافی این چند وقتو در بیارم اما وقتی می بینی که فیلم روی پرده یه ورسیون دسته دوم و احساساتیه از نجات سرباز رایان(روز سوم) حسابی تو ذوقت میخوره.بابا ما اومدیم اینجا که یه اکشن حسابی , یه فیلم ترسناک درجه دو یا لااقل یه فیلم پورنوی فرانسوی ببینیم اینا دیگه چیه؟ حالا من چه جوری تو این مملکت تارانتینو بشم؟
پانوشت2: یاد اونروزها بخیر که تراویس دوست دخترشو میبرد سینمای محلهء چینی ها که با هم فیلم پورنو ببینن. ما میتونیم اونروزها رو تکرار کنیم؟ نه نه...دیگه نه!

جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۶

اثبات مرگ

- ببین حاجی! اینائی که تو میگی اینجوری و اونائی که میگی اونجوری شدن از نظر من اینا اکثرش بر میگرده به خانواده...
- خب همیشه هم اینجوری نیست
-مثلا؟
- مثلا یکی از عموهای من چند تا بچه داشت یکی شون فوق لیسانس عمران,اون یکی فوق لیسانس روانشناسی خلاصه همه موفق ,خانوادشون هم آدمهای مذهبی و معقولی بودن اما یه بچه شون معتاد بد وضعی از آب در اومد ,سه چهار بار کارش به شور آباد رسید تا اینکه الان ده سالی هست که هیچ خبری ازش نیست همینم واسه شون دردسر شده...
- چطور مگه؟
- هیچی دیگه آخه الان که عموه مرده یه خونه بزرگی ازش به ارث مونده که ورثه نمیتونن بخاطرنبود یکی از طرفها آبش کنن تا حالا 100 بار هم تو روزنامه آگهی دادن اما افاقه نمیکنه...
خب! من تا اینجاشو گوش دادم و هاج و واج در جوابش هیچی نگفتم اما به نظر شما چی بهتر بود گفته بشه؟
1 - خدا مرگش بده که با مردنش هم واسه بقیه دردسر درست کرده
2 - پسر عجب خری بوده ها! اگه به اندازه مصرف میکرد میتونست ارثیه رو تصاحب کنه تا آخر عمرش بکشه
3 - حاجی عجب شرایط نا دخ و ناجوری خدا هیچکی رو گم و گور از دنیا نبره
4 - امید داشته باش حاجی! شاید اون الان ترک کرده باشه و از اینا هم بهتر شده باشه!!!
5 - پس نتیجهء اخلاقی میگیریم که تو همیشه تو زندگیت حق انتخاب داری

چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶

دوران سرکشی

آره یکی از بستگان ما یه خری داشت که یه روز گم شد ومعلوم نشد کجا رفته, یه ماه بعد معلوم شد که این خره رفته بوده سه تا آبادی اونورتر تو زراعتهای مردم و هر چی خواسته بوده خورده و هر کاری خواسته بوده کرده و در نهایت در پی آیند یک سلسله روابط عاشقانه با یه خر دیگه دچار بارداری آگاهانه شده بوده,راستش حالا که ما داریم کره خره رو سرپرستی میکنیم من پیش خودم کلی حسرت میخورم که این خره هم رفت و کار بزرگ زندگی خودشو انجام داد و اومد و ما هنوز اینجائیمو و تنها چیزی که واسمون باقی مونده کوهستان بروکبکه...
پانوشت:اوه پسر!نه که تازه گیها هفته ای چند روز از تونل رسالت رد میشم وقتی به تونلهای جاده هراز گذرم افتاد در نظرم مثل تونل وحشت اومد .چه خطرناکه حسن!