یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۶

بیشتر از این دیگه خیالی نیست

یه جوری بهم نگاه کرد که آره... میتونی خاطرات مشترکمونو مرور کنی! منو میگی!با گریه افتاده بودم به دست و پاشو به خاطر اینهمه سخاوت ازش تشکر میکردم(آقا دارم جدی صحبت میکنم!)
پانوشت:میگفت:شد که یه روزهائی همزمان عاشق 3-4 نفر با هم بودم
گفتم:باریکلا! تو همیشه حرومزادهء اورژینالی بودی!

چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۶

به طرز مایوسانه ای نیازمند

با اینکه سعی میکنم هر چه کمتر و کمتر متعصب باشم اما باز هم آدم می بینه که بالاخره یه جائی هست که نمیشه سازش کاری کنی و باید محکم سر جات وایسی.گاهی موقعها جز توبه و انقلاب و مرگ راه دیگه ای نیست...
پانوشت:عشقبازیهای من و رادیاتور اتاقم هرگز به پر حرارتی این روزها نبوده!

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

مدارج معتبر

توی اون سرمای اونشب خرگوش کوچولو یخ زده بود اما احتمالا اینو فقط خودش میدونست که علت
مرگش سرما نبوده...
پانوشت:با یه حساب یر انگشتی سطح علمی آپارتمان ما از دانشکده ای که توش درس میخونم بالاتره! به این ترتیب که ما تو این ساختمون 5 واحدی 2 تا دکتر داریم اما تو کل دانشکده مون همش سه, چهار تا دانشجوی دکترا داشتیم اونم تو دانشگاه آزاد, در حالیکه اون دوتا دکتر ساختمون ما اساسا خودشون استادهای دانشگاه سراسرین که هیچ یکیشون تو مرکز تحیقیقات زلزلهء دانشگاهشونم هست(رشتهء خود من!) و واسه خودش شاخیه! اما با همهء این مقامات بالای علمی از نظر شعور اجتماعی این دکتر های ما دوزار هم نمی ارزن. متاسفانه از فهم شعور خود و زن بچه هاشون که بگذریم دریغ از یه ذره ملاحظه که اینا داشته باشن. به برکت وانی که یکیشون نصب کرده و مصارف غیر مترقبهء دیگه! مصرف آب آپارتمان ما راحت یه چیزی حدود 1.5 برابر الگوی مصرف از آب در میاد و زرت و زرت هم بهمون هشدار میدن.اون یکیشونم با اینکه طبقهء اول می شینه چنان شومینه رو تا ته زیاد میکنه که بیا و ببین .والا ما بیسوادای طبقهء آخر که پشت بوم رو سرمونه میگیم مردم گناه دارن و روشن نمی کنیمش اما دکترمون انگار نه انگار!خلاصه اونائی که میگن تحصیلات فهم و شعور میاره گه خوردن آقای فردوسی پور! اصلا به تخمم که مثل این حرومزاده ها خر خون نبودیم که بعدش بخوایم پشت این مدرکا هر گهی که دلمون میخواد بخوریم!

چهارشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۶

تهران برف ندارد

در تهران ما زیاد برف نداریم-در نتیجه ایندفعه که بعد مدتها اومد و نشست کلی تعجب کردم- اما اگر هم بیاد احتیاجی به پارو کردنش نیست چون سه سوت آب میشه. به هر حال اگر هم آب نشه فکر نکنم کسی پیدا بشه که بیاد پاروش کنه چون دیگه کسی با این پولها حاضر به انجام اینکارها نیست
نمیدونم حالا یا جدی جدی تهران اینجوریه یا هم اینکه من دارم اینجوری می بینمش!
پانوشت:اوه, آره منم یه بار تو عمرم تاثیر گذار بودم! اونموقع که پارسال نون خشکهای بابامو دزدیدمو ریختم واسه کبوترا! اینکار بابامو چنان متحول کرد که بعد از اونروز نه تنها هر چی نون خشک داشتیم ریخت واسه پرنده ها که رفت از هر کجا هم که تونست نون خشک آورد واسشون-آخه ما کلا زیاد هم نون خشک تولید نمی کنیم- اما وقتی دید تمام اینها هم کفاف گرسنگیشون رو نمیده رفت و دو گونی گندم هم واسشون خرید و آورد-باور کنید یا نه ارزن از گندم گرونتره اینجا!-

سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶

بدبختی برای همه

میدونی؟ من با اون دورهء بعد از جنگ بیشتر از حالا حال میکردم. اونموقع بجای سهام عدالتو رفاه اجتماعی و اینجور چرت و پرتها از نظر فلسفی رو مردم کار میکردن, اینجوری که :آی مردم خیال نکنید که بقیهء دنیا هم خبریه, همه بدبختن! تو آمریکا که همه با تفنگ افتادن به جون هم و دارن همدیگه رو میکشن, تو اروپا هم که طلاق و خود کشی و افسردگی بیداد میکنه ,عربها هم که هر چی پول دارن میدن به آمریکا و سلاح میخرن و ... اما از وقتی قرار شد یه ذره لای درها باز بشه که ما هم ببینیم که اونور دنیا چه خبره دیگه هر چقدرم که وضعمون بهتر شد بازم راضی نشدیم که نشدیم.دوستم میگفت اونموقع مردم راضیتر از حالا(دوسال پیش بود) بودن گفتم: البته! چون همیشه حماقت به طرز عجیبی ارضا کننده اس!
پانوشت:"در واقع اين گذري است از موضعي مترقي (يعني پذيرش کورکورانه مدرنيته، جايگزيني کهنه توسط نو) به موضع مقاومت ( که شامل مقاومت در مقابل «نو» مي شود وقتيکه اين «جديد» مرادف خفقان بيشتر، سازگاري و تطبيق و همرنگي با جماعت و هم شکل سازي است)....پازوليني البته به دليل همجنس گرا بودنش به اين امر بسيار حساس بود.او بيم داشت که اين گرايش او نيز در هنجار هاي عادي حل و جذب شود ( او مي نويسد: اينکه همجنس گرائي پذيرفته شود غير قابل تحمل است) زيرا اين امر براي او بيشتر به عنوان يک چالش اهميت داشت تا تعلق و وابستگي به يک گروه و دسته."
مقاله ای بسیار جالب در مورد پازولینی و تفکرات خاصش.خوندنش به تمامی عزیران توصیه میشه.