سه‌شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۶

قلب سرد

یه دفعه دیدم اوه! اونور جاده چه خبره!انگار که سیزده به در شده باشه, ماشینها همینجوری فله ای زده بودن کنار جاده, یه کم که رد شدم تازه فهمیدم برا چی اینقدر شلوغ بوده,یه کامیونه زده بوده به یه سواریه و دو تائی رفته بودن تو دره. میگن چنان به هم زده بودن که جنازه ها عینهو مخلوط کن با هم قاطی شده بودن. دیدم عجب خریتی کردم که واینستادم تماشا, نه برا کمک و نه برا دلسوزی فقط برا اینکه دیدن چنین منظره ای برام میتونست جالب باشه.
پانوشت:خب من مسئولیت تحمیلی ترین قسمتهای زندگیم رو هم بعهده میگیرم.اما در مورد زندگی مزخرف شما دوست عزیز! قد یه سر سوزن هم نمیتونی رو من حساب کنی

۳ نظر:

ناشناس گفت...

tahmil ham mage masoliat dare?

ناشناس گفت...

مگه چاره ای غیر از این هست؟

ناشناس گفت...

دوربین نداشتی عکس بگیری؟