یه دفعه دیدم اوه! اونور جاده چه خبره!انگار که سیزده به در شده باشه, ماشینها همینجوری فله ای زده بودن کنار جاده, یه کم که رد شدم تازه فهمیدم برا چی اینقدر شلوغ بوده,یه کامیونه زده بوده به یه سواریه و دو تائی رفته بودن تو دره. میگن چنان به هم زده بودن که جنازه ها عینهو مخلوط کن با هم قاطی شده بودن. دیدم عجب خریتی کردم که واینستادم تماشا, نه برا کمک و نه برا دلسوزی فقط برا اینکه دیدن چنین منظره ای برام میتونست جالب باشه.
پانوشت:خب من مسئولیت تحمیلی ترین قسمتهای زندگیم رو هم بعهده میگیرم.اما در مورد زندگی مزخرف شما دوست عزیز! قد یه سر سوزن هم نمیتونی رو من حساب کنی
۳ نظر:
tahmil ham mage masoliat dare?
مگه چاره ای غیر از این هست؟
دوربین نداشتی عکس بگیری؟
ارسال یک نظر