پنجشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۶

!زنده باد آنارشیسم

دوستان احمق ما در راس کار به فیلم مرجان ساتراپی که خیلی صادقانه مشاهدات خودشو از شرایط صدر انقلاب با زبانی کمابیش طنز منعکس کرده اعتراض می کنن که شما داری آبروی ایران ننه مرده رو می بری. اونوقت دوباره خودشون همون کارها رو با وقاحت هر چه تمام تر تکرار می کنن!
پانوشت:خب در واقع پلیس ها هم همون دزدها و اوباش هستند بنوعی!

دوشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۶

!یک کتاب قطور به سفارش سرکار استوار

این بازی تاثیر گذاری و این حرفها که به دعوت خانم ارمغان مقدر شد درش شرکت کنیم باعث شد متوجه یکی از حفره های شخصیتی خودم بشم.من تا حالا فکر میکردم که هر کسی رو که توی یه مقطعی دوستش داشتم یا طرفدارش بودم از افراد تاثیر گذار زندگی من بوده اما حالا که روش فکر کردم دیدم نه! اینجوری نیست! به هر حال فکر میکنم اینها روی من بیشتر تاثیر گذاشته باشند:
تام کروز:در نظر اکثر مردم چیزی بیشتر از یه ستارهء سینمای تجاری نیست اما واقعا چه جوری میشه کسی رو که با اسکورسیزی, کوبریک, اسپیلبرگ و مایکل مان کار کرده رو بازیگر سینمای تجاری دونست؟.به هر حال یه سری از نقش آفرینی هاش رو من تاثیر خیلی زیادی گذاشته و تا دو سه سالی از طرفدارای دو آتیشه اش بودم
استنلی کوبریک:در مورد کوبریک هم همینطوره که چند تائی از کارهاش شدیدا روم تاثیر گذاشته فقط اگه منتقدها دکتر استرنج لاو , راههای افتخار و 2001:یک اودیسهء فضائی رو بعنوان کارهای برترش می شناسن من بری لیندون ,چشمان کاملا بسته ,تلالو و حتی لولیتا و اسپارتاکوس(علیرغم ساختار نه چندان مستحکمشون) رو ترجیح میدم
پدر: خوب قطعا یه سری از این تاثیر پذیریها ژنتیکیه اما حس میکنم قسمتی شون هم کیفیاتی آگاهانه داشتن.اینا همه در حالیه که من بیاد ندارم که تو عمرم با بابام 10 دقیقه هم دیالوگ داشته باشم مگر اینکه دعوا شده باشه.رابطه ای کاملا مینیمالیستی که دست کل بلاگستان رو از پشت بسته!
داریوش:خب در یه مقطعی ایتقدر داریوش گوش دادم که فکر می کنم باید یه تاثیراتی روم گذاشته باشه هر چند که الان چیزی احساس نمیکنم! به هر حال نه اینکه آهنگاش بد بوده باشه اما احتمالا دلیل تاثیر گذارتر این بوده که صادقانه حق انتخاب دیگه ای نداشتم! ای بابا کسی تو این دنیا تو صورت ما تف هم نمیندازه چه برسه که به ما نوار بده گوش کنیم! البته دایره موسیقیائی دوستان ما هم چندان باز نبود یا متال بود (که حالم ازش یه هم میخوره) یا هم که همینا دیگه! شاید نتیجهء همون دوران باشه که حالا که دستم بازتر شده کلا موسیقی ایرانی رو بوسیدم و گذاشتم کنار!
فیلمهای فارسی:خب چنین اسمی دایرهء وسیعی از فیلمها رو در بر می گیره از ملودرامهای لوس و اخلاق گرا بگیر تا فیلمهای موزیکال.اون قسمتی که من رو تحت تاثیر داده قصهء زبلهای شهری بوده بعبارتی! من عاشق آدم بده های خیابونگرد فیلمهای فارسی بودم و هستم ,جدی جدی که حرف ندارن! مثلا تو فیلم غریبه که فیلم کاملا مزخرفیه یه صحنه بین دو تا از آدم بده های فیلم هست که فکر میکنم بی تعارف 120 باری دیده باشمش! عاشق اصطلاحات و نحوهء حرف زدنشون هم هستم در ضمن! این قضیه اصلا مال گذشته نیست و به نظرم کاملا آگانه هم هست.منتها بعضیها حتما باید یه تارانتینوئی باشه که این عناصر رو تو فیلم هاش بسته بندی کنه تا بگن به به و چه چه! و گرنه خودشون توانائی تحلیل عناصر هنرهای عامه پسند رو ندارند!
محمود احمدی نژاد:طرفداری ما از احمدی نژاد بر میگرده به زمان شهرداریش. حالا علیرغم اشتباهاتی که داشته اما به نظرم از نظر شخصیتی حرف نداره .همین که آدم اورژینالیه و سعی نمیکنه ادا در بیاره به همه چیز می ارزه.اما اولش دو عنصر رو من در این آدم دیدم که باعث شد ازش خوشم بیاد یکی اینکه عملگراست و دوم اینکه آدم خلاقیه. اوه اوه! حالا من اینهمه تعریفو از کی کردم؟ همون کسی که شماها حتی عارتون میاد که یه بار بگید این آدم رئیس جمهور مملکته! ها ها!
حسین درخشان:از حسین درخشان هم خوشم میاد. عقایدش رو من تاثیر گذاشته(مخصوصا در مورد برقراری رابطه با اسرائیل) البته خوب یه مقدارشم به این برمیگرده که طرز تفکرمون به هم نزدیکه.در ضمن شخصیت خارق العاده ای هم داره.اینکه این آدم یه آدم بی وطن به معنای واقعی کلمه اس و خودشو به مفاهیم دست و پا گیری مثل ازدواج و اینها پابند نمیکنه واقعا برام جالبه!
کلا فکر میکنم این بازی از بقیهء بازیها بازی بهتریه چوت آدمو مجبور میکنه یه کنکاشی تو شخصیتش بکنه و یه کم خودشو بیشتر بشناسه
با توجه به اینکه بعضی از دوستان قبلا دعوت شدن منم از این عزیزان دعوت میکنم: اعتراف, مازوخ , ورونیک ,جوزف

شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۶

حقوق حقه

دیگه همه یادشون رفته اما یه زمانی ائیدولوژی ای که تمام جوانها و هنرمندها بهش اقبال داشتن سوسیالیسم بود که میگفت:"اگه دو تا خونه داری یکیشو خودت نگهدار و اون یکی رو به اون کسی که نداره بده , اگه دو تا ماشین داری..." خب من یکی که حتی با این ساده ترین تفسیر ممکن از سوسیالیسم هم مشکل دارم که البته قسمتیش به خساست من بر میگرده احتمالا ( هر چند اون حرامزاده هائی هم که دور بر ما ادعای لارژی و ول خرجی داشتن هم فقط واسه خودشون خرج میکردن ) اما به هر حال مزخرف بودن این ایده رو میشه از شکست مطلقش در 20 سال اخیر و به ثمر نرسیدنش حتی در یک کشور جستجو کرد(اونجاهائی که باید منظورمه نه مثلا سوئدی که هر سیستم دیگه ای هم غیر از این بهش حاکم بود وضعش به همین خوبی می بود) به هر حال به جای اون مانیفست سوسیالیستی شکست خورده واسه خودم یه مانیفست قابل تحمل تر درست کردم:"تو وظیفه داری به دیگران کمک کنی تا جائی که واست زحمتی نداشته باشه و اذیتت نکنه!"
پانوشت: از وقتی یکی از رفقا انداخته تو فاز جنده بازی نمیدونم چرا باهاش مهربونتر شدم,شاید بخاطر اینه که هر چی در میاره صادقانه خرج اون چیزی میکنه که جزء بدیهی ترین حقوق حقه اش بوده.

جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶

انقلابات درونی

تو این مقدمه ای که شهرنوش پارسی پور بر خاطرات خودش نوشته به نکتهء جالبی اشاره کرده ,اینکه هر انقلابی میتونه انگیزه های مختلفی داشته باشه یکدسته اش بخاطر آزادی خود و مملکت از یوغ استبداد , دستهء دیگر میتونه بخاطر شرایط اجتماعی فرد انقلابی مثل فقر و تبعیض باشه و دسته ای هم میتونه بخاطر عقده های درونی انقلابی باشه.خیلی باحاله ها تو انقلاب کردی, تلاش کردی دنیا رو عوض کنی اما در حقیقت همهء اینکار ها رو بخاطر عقده های درونی خودت کردی فقط و فقط برای اینکه به امیال و نیازهای درونی خودت پاسخ داده باشی
نمیدونم شاید چنین برخوردی کمی بیرحمانه باشه. احتمالا بخاطر اینه که به نظرم انقلاب طغیان احساسی احمقانه ایه که به سر کار اومدن تندروها منجر میشه. که اگه بخوایم از منظر تئوری بالا به این عقیدهء من نگاه کنیم علتش این خواهد بود که من همیشه از دستگیری و مردن برای کسائی که در نهایت واسم تره هم خرد نخواهند کرد می ترسیدم و چنین توجیهاتی رو برای خودم تراشیدم!

سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶

ته ریش

داشتیم با تدی خرسه تو خیابون می رفتیم که یه دفعه یه زنه که اتفاقا خارجی هم بود پرید وسط خیابون و در حالی میخواست ازش رد بشه که خط کشی عابر یه چند قدم پائینتر بود به خرسه گفتم دیدی گامبو! اینا همه اش خالی بندیه که اینا با فرهنگنو و اینا ,چوب زور بالا سرشون بوده که همه شدن جنتلمن و مادموزل. اگه تو این سگدونی بودن صد بار از اینی که دیدی هم بدتر می شدن.هر کسی کافیه تو موقعیتش قرار بگیره تا تن به هر کاری بده!(بطور نسبی البته!)
پانوشت:آخ که چقدر من ته ریش دوست دارم.جدی واسم سواله که اینائی که هر روز ریششونو میزنن با کدوم انگیزه و حوصله ای اینکارو میکنن .منکه اگه زن داشتم همین هفته ای یکبارشم ریشهامو نمیزدم!(ایضا از دیگر شباهات من و جاستین!)

دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶

جهنم زیر و رو

جملهء قشنگی از سارتر شنیدم که میگفت:"جهنم دیگرانند".شاید علتش این باشه که همه بطرز مذبوحانه ای میخواند که مقبول دیگران باشند و بهمین خاطر حاضر به انجام بسیاری از کارها میشند.اما به نظرم اون چیزی که خیلی از این خطرناکتره این منفعت طلبی و خودخواهی آدمهاست تا هر چیز دیگه, در یک مثال خیلی ساده به اینصورت که تو وقتی عابری چراغ قرمز هم که باشه می پری وسط خیابون و میری اگر هم که سواره باشی میای وسط خط عابر و راه دیگرانو می بندی و در هر دو حالت هم طلبکاری.پس داداش جهنم خودتی اول برو باطن پست خودت رو درست کن اونوقت دیگران رو محکوم کن
پانوشت:اوه پسر! این پیرهنی که جاستین تیمبرلیک تو کلیپ what goes around...comes around پوشیده عینهو پیرهنی که من دارم حتی آستینشم همون طوری تا کردم که جاستین تا کرده اینو همین دیروز فهمیدم.واقعا چقدر ما کارمون درسته و بالاتر از مدهای سوسولی و ابنه ای این مملکت هستیم و خودمون خبر نداریم بقول شاعر:
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی افتد........... تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست

شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۶

مرده ها سکوت میکنند

تو اون هوای خنک و مرطوب در حالیکه هرکی داشت بسمت خودش نگاه میکرد یه دفعه برگشت و بهم گفت:یادت میاد اون ترانهء قدیمی رو که میگفت:"گفتی چشم من شد تاریک از چه رو, با خورشید روشن لال از گفتگو؟"
گفتم آره. اینا رو گفتیم و ساکت شدیم, انگار که هرگز هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشده
پانوشت:اینقدر این gf سابق ما یبس و بی بخار بود که حالا که با یکی از رفقای خودم(اونم دیگه سابق!!) رفیق شدن, روابطشون در نظرم مثل روابط همجنسبازها میاد

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

چهار سوار آخر الزمان

در یک غروب دلباز و خوش منظره چهار نفر با هم وارد یک پارکینگ پر دار و درخت می شوند.کار شماها نیست که از قیافه شون بفهمید که کدومشون چکاره اس اما خیالی هم نیست چون بالاخره دیر یا زود هر کسی دست خودشو رو میکنه.
اولی: میگم ممد انگار هیچ ماشین دیگه ای تو پارکینگ نمونده ها, جز ماشین منو تو.( اشاره ای به زانتیای خودش میکنه)
دومی:آره انگار همینجوریاس.( نگاهی به ماکسیمای خودش میندازه)
سومی:(با خنده) نه بابا رخش هم که تو پارکینگ هست دیگه!(به پیکان چهارمی که اون سر پارکینگ پارک شده اشاره میکنه)
چهارمی هم که انگاره پیچ و مهره های مغزش چفت و بست درستی نداشته باشه با مشاهدهء این سیستمها فقط می خنده.....

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۶

فرار بسوی آزادی

کلا دل کندن برتری داره بر دل بستن چون به هر حال آزادی بهتره از وابستگی...
پانوشت:وقتیکه ماموران احمق شهرداری درخت کهنسال بغل ساختمان ما رو بخاطر اینکه در اثر توفان یه کم جابجا شده بود و به دیوار اتاقی که اتفاقا فقط من توش بودم اصابت کرده بود ریشه کن کردند. از اینکه اینهمه زیبائی و آرامش و سابقه به ابن راحتی میتونه نابود بشه یه لحظه به خودم یخ کردم.ترجیح میدادم که اگه راه ترمیمشو بلد نیستند بذران خودش سر موقعش بیفته تو خیابون تا اینکه اینجوری اره اش کنند
پانوشت2:بزن به چاک بگو آخ جون!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۶

عشق جاودانی

واسه صادق هدایت داش آکل هم یه آدم روانپریش فاقد اعتماد به نفس بود مثل بقیهء شخصیتهای قصه هاش اما این شخصیت در دستان دیگرانی که انگار باید حتما و هر جوری که هست یه اقتباس از هدایت تو پرونده شون پیدا میشد تبدیل شد به اسطورهء گذشت و مردانگی.حالا نمیخوام اینا رو بکوبم یا هدایت رو بالا ببرم اما در هر صورت بعید میدونم که این اقتباسها با اون چیزی که نویسنده در ذهنش داشته نسبت زیادی داشته باشه
البته کلا به نظرم این قصه جزء کارهای موفق هدایت نیست اما خب یه چیزی توش هست که نمونهء بسیار عالیترش رو میشه در لولیتای ناباکف مشاهده کرد.چنین عشق بیمار گونه ای بطرز عالی ای میتونه نماد عشق واقعی باشه چون تحت هیج شرایطی احتمال محقق شدن و در نتیجه دستمالی و نابود شدنش وجود نداره

دوشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۶

کابوس در خیابان شریعتی

- پسر بیا بشین غذاتو بخور دیگه.د آخه تو چه مرگته؟
- ببین آ مرشد من نوکرتم.اما تو خودت میدونی که ما تو این دنیا نه جائی رفتیم, نه کاری کردیم, نه جائی خوابیدم ,نه از جائی بلند شدیم. هیچی به هیچی! ما آدم مصنوعی بودیم تو عمرمون ,آدمیت نکردیم. خوردن این غذا هم کار ما نیست ما اصلا هیچی نیستیم!
- اتفاقا تو آب ندیدی و الا شناگر قابلی بودی
- دیگه نمیدونم از بی آبی بود یا بی عرضگی خودمون فقط اینقدری میدونم که دیگه از ما آبی گرم نمیشه....
پانوشت:میگفت:" آخه این عدالته؟ تو که یه دزدی اینجا ول بگردی, اونوقت پسر من که آدم درست کاریه تو زندون باشه؟"

شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶

ماه عسل

و داستان زوج خوشبخت قصهء ما هم اینجوری شروع شد که پس از سالها امید و انتظار در راه سفر ماه عسل مستقیم بدرون دره سقوط کردند...
پانوشت:سوال اینجاست که مصلای به این بزرگی اصلا برا چی ساخته شده؟ نماز جمعه که توش برگزار نمیشه- که اگر هم بشه, یه گوشه اش رو هم نمیتونه پر کنه- نماز عید فطر هم که فقط سالی یه باره که اونم وسط یه زمین آسفالتی برگزارش میکنن که میتونه پارکینگ استادیوم آزادی یا هر جای دیگه ای هم باشه.در نتیجه برای جلوگیری از کسادی این سرمایهء عظیم ملی وصیت میکنم که پس از مردن منو وسط این مجموعه دفن کنند تا با استفاده از جنون مرده پرستی این ملت این بنا اونجا خاک نخوره!

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۶

!روی لبها نه

کلا پسرها خیلی موجودات بد دهنی هستند. این وبلاگ ما رو هم نگاه نکنید من خودم از همه بد دهن ترم تو دنیای واقعی! اصولا یکی از عوارض وارد بر جوامعی که مختلط نیستند اینه که یک چنین اضمحلالهای اخلاقی پنهانی بر جامعه حاکم میشه
یادمه یه بار که بچه بودم رفته بودم توپخانه که میکرومو بفروشم با دلاله رفتیم بالا که دیدم یارو داره به رفیقش میگه که لبو بده بیاد من اون لحظه تا سر حد مرگ از اون یارو ترسیدم اما حالا بعد از گذشت سالها و در اثر موانست و مباشرت با رفقای ناباب این تیکه تو دهن خودم هم افتاده و به هر کسی میرسم میگم که لبو بده بیاد و از این صحبتها. اینا بود تا اینکه امروز با یکی از بروبچ مثبت که داره زن میگیره و همه جوره از هر گونه محصولات مستهجن اجتناب میکنه خداحافظی میکردیم که گفتم خب حسین جون لبو بده بیاد که دیدم اونم داره صورتشو میاره جلو گفتم خب واسه ماچ و بوسه و ما هم رفتیم جلو که دیدم نه! مثل اینکه جدی جدی میخواد لبو از ما بگیره که ما هم سریع منحرفش کردیمو و قضیه به خیر گذشت!
پانوشت:اما حالا از این قضایا گذشته اون حرفهائی که آدم میزنه رو خودش هم تاثیر میذاره دیگه.منم از وقتی این تیکه تو دهنم افتاده از این حرکتی که خارجیها تو خیابون از هم لب میگیرن خیلی خوشم اومده!

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۶

ستاره های نیم بند

مسئله این نیست چرا این بازیگرهای سینما و تلویزیون صبح تا شب واسه بیمه و جیره و مواجبشون گریه میکنند.مسئله اینه که بخاطر شیشکی بستن تو سریالهای شب جمعه, مردم ایران رو رهین منت خودشون میدونند و میگن که ما به گردن فرهنگ این مملکت حق داریم.خفه شید بابا! حافظ و سعدی و ... برای دیوانهائی که سرودن سر این مملکت منت نذاشتن, اونوقت شماها واسه هر کار آشغالی که بازی کردید پول گرفتید دو قورت و نیمتونم باقیه؟ این سینما اگه سالی 3-4 فیلم خوب بسازه که اونم واسه هر کدومش کلی نمونه بهترخارجی موجوده. پس واسه اینکه بخاطر عقده شهرت و محبوبیت به خنس خوردید سر مردم منت نذارید باشه؟

دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶

رئیس بزرگ

کلا اصلی ترین عنصر تو این دنیا قدرته که اونو خلق کرده و بسمت جلو هدایت میکنه. حالا این قدرت چه خوب باشه و چه بد و مبتذل که ازش تحت عنوان زور یاد می کنیم. بهر حال سلسله مراتب قدرت در جائی که ما خدمت می کنیم هم حاکمه که در نتیجهء این چرخه ما همون کسی هستیم که در پائین ترین رده قرار می گیره و بالا دستیهای ما هم بترتیب عبارتند از:رفیقم که معرف من بوده و در واقع من دستیارشم, داداش رفیقم که واسطهء اون بوده برای بدست گرفتن اون مجموعه, آقای همه کاره که آشنای داداش دوستم بوده برای ادارهء این مجموعه و شخص رئیس بزرگ که اجازهء بهره برداری رو ایشون صادر کردند . سوای این سلسه مراتب کلی آدم سالوس و مزور دیگه هم این اطراف هستند که هر کدوم به اندازه ای که زورشون برسه سهم میخوان. با توجه به این سلسله مراتب معلومه که من چقدر تو این سیستم کوچولوام اما اصولا یه چیزی هم هست این وسطها به اسم تقدیر که کارش بهم ریختن تمام کاسه کوزه هاست و در نتیجه اتفاقاتی از این دست رخ میده, تو این دنیای کوچک چوبین:
راستش من رئیس بزرگ رو زیاد ندیده بودم فقط یه بار اونم چون نمیدونستم کیه اصلا سلام هم بهش نکردم.اما دیشب که میخواستیم تعطیل کنیم و بریم دیدم رئیس بزرگ بهمراه آقای همه کاره که رفیقشه هم میخوان برن منتها هیچکدومشون ماشین ندارند و میخوان با داداش دوستم که یه پراید داره برن اینجا من برای دومین بار آقای رئیس رو دیدم و سلام بلند بالائی هم بهش کردم اما اونکه می دید منی که در سلسله مراتب قدرت نوکر دسته چندمشم ماشین دارم چنان به من و اوبوقراضه ام نگاه میکرد که فکر کنم همین مقام نوکری رو هم فردا پس فردا بیان از ما بگیرن. به هر حال ما که نفهمدیم اینا با این حقوقها چطور ماشین ندارند اما از ته دل خدا رو شکر کردیم که با همهء بدبختی هنوزم یه چیزائی ته کاسهء ما گذاسته که بتونیم پوزهء ابر قدرتها رو بخاک بمالیم.الهی شکر!

شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۶

بر شما حکومت می کنیم

بهم میگه من نمیدونم تو هر موقع به ما میرسی صحبت از سکس میکنی چطور حالا که به این رسیدی همش صحبت از سیاسته؟ میگم راست میگی...نمیدونم! شاید بخاطر اینه که از خودم حرفی واسه گفتن ندارم و صرفا دارم جواب مونولوگهای دیگران رو میدم. شایدم بخاطر اینه که اگه بخوام اون حرفهائی رو که دلم میخواد بزنم دیگه اصلا دور و برم کسی نمی مونه که بخواد جوابمو بده
پانوشت:میدونم که ملحدها و بی خدا ها زیاد شدن و این حرفها زیاد خریدار نداره اما به هر حال واسه اون دو سه تا مسلمونی که هنوز تو اتاقند بگم که میگن روز قیامت اینقدر به تاخیر می افته که تمام گرو هها و دسته ها بقدرت برسند و کسی نمونه که بگه اگه دنیا دست ما می افتاد اونو به یه جای بهتر تبدیل میکردیم.الان هم به نظرم دورهء بقدرت رسیدن زنها در عرصهء سیاسی جهانه و نشانه هاشم میشه در اقصی نقاط دنیا مشاهده کرد. من یکی که به شدت از این روند استقبال می کنم, در شرایطی که سیگونل رویال در یکقدمی ریاست جمهوری فرانسه است جائی خوندم که در صورت سقوط کابینهء ایهود اولمرت یکی از اصلیترین گزینه های جانشینیش وزیر خارجهء کابینشه که انصافا زن سمپاتیک و دوست داشنتی ایه.خدا کنه!

جمعه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۶

هیچ کجا غیر از خانه

آقا هیچ کجا خونه آدم نمیشه, تو خونهء خودت نون خالی سق بزنی بهتر از چلوکباب خونهء مردمه. بعد از دو سه بار پیچیدن رفیق قدیمی بابت اینکه امشب من تنهام بیا پیشم و این صحبتها بالاخره یه شب که دیگه هیچ بهانه ای نداشتم و بعد از اینکه گفت دیشب از خواب پریده و کلی ترسیده مام قبول کردیم که شب رو بریم پیشش. داداشمون ساعت 10 شب موقع دیدن فوتبال چراغو خاموش کرده که مثلا تلویزیون رو بهتر ببنیم بعدش که ما چرتمون گرفته و می گیم آقا یه ساعت دیگه ما رو سر اون فیلمه بیدار کن میگه من خودمم خوابم میاد فیلم رو هم بعدا دانلود میکنم بهت میدم.بعدش هم میگه گمشو بریم تو اتاق بخوابیم و یه متکا میده که همینجا بتمرگ! نصفه شب که شد دیدم سرما داره بدنو میترکونه میگم حسین جون! نوکرتم یه پتو بده یخ زدیم. میگه:پتو میخواستی باید همون اول میگفتی الان حسش نیست. والا مردم جنده میبرن خونه بهتر از اینها باهاش رفتار میکنن
حالا برا چی رفاقت ما با تمام این حرفها و حتی بدتر از اینها (هنگامی همین دوستمون سر زید بازی و این صحبت ها دو سال حتی یه زنگ خشک و خالی هم به ما نزد) کوچکترین خللی بهش وارد نمیشه؟ جوابش ساده اس: عدم وجود و وجوب سکس در این رابطه! بالاخره اگه این دوست ما دختر بود یا تا حالا با هم سکس داشته بودیم که در اونصورت دیگه از هم سیر شده بودیم و بهم زده بودیم یا هم که اگر سکس نداشتیم میدیدیم این رابطه واسمون هیچ منفعتی نداره و می پیچوندیم و میرفتیم پی کارمون اما حالا چون از پایه و اساس هیچ توقعی در کار نیست در نتیجه فراز نشیبی هم وجود نداره.
اینا رو گفتم که بگم به چیزی تحت عنوان رابطهء دوستانهء افلاطونی بین زن و مرد هیچ اعتقادی ندارم.این قضیه تو خارج یه چیز کاملا پذیرفته شده ایه مثلا تو یه فیلمه دختره به پسره میگفت: "ببین میخواستم ازت خواهش کنم که اگه میشه ما تو سه روز اول رابطمون با هم سکس نداشته باشیم که با هم بیشتر آشنا شیم!" حالا نه اینکه فقط اونها که تا همین 30-40 سال پیش تو همین مملکت هم چنین حرفی رو دربست قبول داشتند , همون سیستم حجاب سنگین و ازدواج در سنین پائین و ... . که اتفاقا در نوع خودش سیستم کامل و بی نقصی بود .اما حالا چی؟ همه واسهء ما شدن افلاطون و دم از رابطهء روحانی میزنن. آقا جون یا با هم رابطه دارید با ندارید دیگه.رابطهء سالم چه سیخیه؟ آخ ببخشید فهمیدم! همون روابط سادومازوخیستیه کثافت مبتنی بر ریا کاری و ترس رو میگید؟ فهمیدم چی شد!

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۶

جسم زنده

میدونی کی از دست آدم هیچ کاری بر نمیاد؟ وقتی دو تا از اطرافیانت که با واسطهء تو با هم آشنا شدن با هم دیگه بریزن رو هم و تو رو دور بزنن .اونوقته که احساس رکب خوردگی شدیدی بهت دست میده و از مناسبات کثیف دنیا و ما فیها حالت بهم میخوره .هر چی هم که به بقیه در اینمورد بگی بیشتر بهت میگن که:"خب بتو چه! خودش خواسته باهاش رفیق بشه".که البته حرف درستی هم هست اما مشکل اینجاست که اونها از اقتضائات نیمهء شیطانی آدم هیچی نمی فهمند و احمقانه میخواند که مشکل رو از سر خودشون باز کنند
پانوشت:توی توپکاپی که انصافا یکی از بهترین و کم ادعا ترین فیلمهای ژانر سرقت تاریخ سینما هم هست یه دیالوگ جالب و تاثیر گذاری داشت, اونجا که زنه اولهای فیلم میرفت تو موزه پیش اون جواهری که میخواستند سرقت کنندو رو به دوربین میگفت:"یه نگاهی بهش بندازید!ببینید چقدر میدرخشه! انگار زنده است و میتونه حس کنه, انگار عصب داره". آره اگه عاشق باشی اعصاب سنگ رو هم میتونی حس کنی!

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۶

مسی به مثابه طلا

-میگم به نظرت زنهای این آدمهای ریشو و سیبیلو و اینا چیکار میکنن؟
-از اون لحاظ؟
-اوهوم
-خب دیگه ...یه جورائی کنار میان!
پانوشت:پدر بزرگم صدام کرده که شاطر بیا این دیگ و تشت و بقیه خنزر پنزرهای مسی رو از تو انباری در بیاریم میخوام ببرم بفروشم.بعدا کاشف به عمل اومد که این نبش قبر پی آیند افزایش نجومی قیمت مسه که انجام می گیره و این مسها ایندفعه بجای تشت و آفتابه تبدیل به کابلهای مخابراتی میشن.البته من واقعا عاشق بازیافت و ابن حرفهام ولی فکر میکنم فرسودگی ای که داره اینجوری به فرهنگ و تاریخ این مملکت وارد میشه خیلی بیشتر از روند فرسودگیه پاسارگاده