جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۷

انساني, زياده از حد انساني

زندگي من اون آهنگ راكي نيست كه از فرط محبوبيت جنده شده زندگي من اون اون آهنگ شاد و دم دستي ائيه كه همه با هاش حالشونو مي كنن و ميرن پي كارشون اما من با شنيدن متن شعرش گريه ام ميگيره. احساساتي شدن من احساساتي شدن من عينهو همون فيلمهاي درجه 3 ميمونه هيچكس جديش نميگيره مشكل اين نيست كه من و امسال و من سناريوي زندگيمونو سرسري نوشته باشيم مشكل از اونجائي ناشي ميشه كه منطق حاكم بر زندگي ما يك جوره ديگه اس مثل فيلمهاي اد وود با اينكه براي كارهاش با جون و دل مايه مي گذاشت اما در نهايت از نظر ديگران فاجعه بود. خب ميدوني؟ همهء اينها بر مي گرده به يه نسبتي كه ما بين خودمون و شرايط و خدا بر قرار مي كنيم

من همان كسيم كه هميشه از احساساتي بودن فرار ميكردم اما الان از هر دختر بچهء تازه بالغي هم احساساتي ترم فقط بخاطر تو اي خواهرم. قضيه اين نيست كه من به خواهر خودم نظر داشته باشم يا اينكه تو خواهر روحاني باشي قضيه همون چيزيه كه حتي خود تو هم باورش نخواهي كرد ماداميكه بين ما اتفاق بيفته و در آن هنگام نگاه سرد و بي تفاوت تو نيشتر هاي نيستي را گوارا خواهد كرد

نياز من سر چشمهء تمامي فسادها و خواستن من سر آغاز تمامي نا اميديهاست

بالاخره يه روزي خود ماها يا بچه هاي شماها پيدا خواهند كرد تونلهائي رو كه قلبهاي ما رو هر از گاهي و گهگاه بهم متصل ميكرد

من عميقا احساس ميكنم كه هميشه و همه جا يه چشم شوم دنبال شعله هاي كوچك خوشبختي ما بود اگه تو ميشناسيش اگه ميدوني كه راسته فقط به من نشونش بده قول ميدم كه ببخشمش فقط ميخوام بدونم كه اون يه نفر خودم نبودم همين!

ميدوني؟ من هميشه به اون لحظه فكر ميكنم به اون لحظه اي كه جاي من و تو عوض شد به اون لحظه اي كه حتي جاي من با خودم هم عوض شد من شجاعت اينو نداشتم كه با بديهاي خودم روبرو شم گاهي بخاطر همين تو رو مقصر دونستم من بابت اون روزها و اينروزها و تمامي روزها ازت معذرت ميخوام اما باور كن كه اين اظهار تاسف بابت برگشتن به هيچ نقطه اي و شروع هيچ نقطهء ديگه ائي نيست من فقط ميخوام شياطين وجود خودمو بكشم اينم خودخواهي حساب ميشه؟

من تازه تازه و كم كم دارم مي فهمم كه ابراز احساسات كردن چه كار خوبيه من تازه دارم ميفهمم كه تخليه شدن چيه من تازه دارم ميفهمم كه دوست داشته نشدن آدمهاي زشت يعني چي؟ من تازه دارم ميفهمم كه چرا مرگ اون صد هزار نفر قد اينكه تو ديگه منو هرگز دوست نخواهي داشت برام تاسف بار نبود

اينكه همه چيز رو دوشرطي و دو گانه كرديم صرفا براي اين بود كه راه ديگه ائي هم وجود داشته باشه كه انصافا همچين راهكار بدي هم نبود

ببين من عقيم بودم نه بخاطر اينكه فرزندي نداشتم فقط بخاطر اينكه هرگز نتونستم انعكاسي از خودم رو تو چشمان تو ببينم

اينكه من زود ميسوختم بخاطر اين بود كه همانند خرمنها خشك بودم اما بدتر از خشكي من اين بود كه هرگز حتي اين سوال هم به ذهنت نرسيد كه من چرا بعد اينهمه سوختن هنوز هم تموم نشده ام؟

من اين معجزه رو ستايش ميكنم, اين معجزه كه مثل كشتن يك انسان سرد و بيرحمه. من بيگناهم ,حتي اگر ستايشگر يك جنايت بوده باشم

من اگر كلمه اي نوشتم حتي كلمه اي
اگر حرفي زدم حتي حرفي
فقط و فقط بخاطر اين بود كه از تنهائي زجر كشيدن ميترسيدم

من ترسهاي وجودم رو مثل ملوانان شوم به دريا انداختم باشد كه فراموش كنم تمام آنچه را كه هميشه همراهم بود

باغ دشنه ,دشنه, دشنه
باغ خنجر, خنجر ,خنجر
باغ سردي, باغ زردي
باغ تنهائي هاي سطحي, باغ هرزه گيهاي عميق
باغ كشتن
كشتن بي مهاباي لحظه ها به اميد طلوع
طلوع سرد و آرام مرگ در سپيده دم شبي ديگر

من هر جور كه حساب ميكنم, از هر طرف كه نگاه ميكنم مي بينم كه علاقمند شدن من به تو يك روند تدريجي بود پس تو چطور به اين ناگهاني از من متنفر شدي؟

من ديشب خواب آينده رو ديدم من ديشب خواب آينده رو ديدم بوي نفرت ميداد خيابونها و دور و بري هام همه حيوون بودند و قتي نصف شب از خواب بلند شدم و بهش فكر كردم ديدم اين هموون آينده ائيه كه من هميشه عادي تلقيش ميكردم شكستم

چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۷

شرايط تحريمي

نميدونم شما شنيديد يا نه اما يه جا خوندم كه از وقتي وضع تحريم مملكت اينجوري شده اكثرا تجار و اينا دارن كار خودشونو از طريق حواله و سفته و اينجور چيزا پيش ميبرن حالا منم ديروز داشتيم با دوستم در مورد گروني خرج و بيكاري و اينا صحبت ميكرديم كه ديديم لااقل يه چيزي حدود 90% دور و بريهاي ما جيره خور باباشونن و جالب اينكه اكثرشون هم با باباهه قهراند و كل كل دارند و ... در نتيجه مجبورند كه از باباشون از طرق غير مستقيم مثل دستي گرفتن از مادر و غيره روزگار بگذرونند.نتيجه اينكه چه شباهت عظيمي هست بين ما و مملكت كه هر دو جيره خور و محتاج خارجيم اما دست از پررو بازي بر نميداريم و زير زيركي كار خودمونو ميكنيم.عجب!

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۷

بحران تجربه

در نظر اول شايد دايره زنگي يك فيلم انتقادي به نظر بياد در مورد آسيبهاي ماهواره اما به نظرم اين فيلم بيشتر ميخواد سير تكوين يك فرايند اجتماعي رو نشون بده و كنكاشي باشه در مقولهء اعتماد. اكثر آدمهاي اين فيلم با جامعهء خودشون در يك سنتز رفت و برگشتي بسر مي برند اما وجود يك عامل كنشگر(شيرين) در اينجا تنظيم كنندهء عكس العملهاي اونها ميشه.تقريبا تمامي قربانيان خودشون بنوعي در باز شدن پاي اين عامل به آپارتمان موثرند و اونهائي كه از اين چرخه بر كنارند كمتر دچار آسيب مي شوند مانند اون جوان فيلمساز و يا پسرك سرايدار. شايد تنها قرباني اين داستان شخصيت ممد باشه كه قرباني احساساتش شده اونم با صداقتي كه حتي خود اون دختره رو هم تحت تاثير قرار ميده
پانوشت: ديگه اينقدر هناق كم تجربگي و بي برنامگي گردن اين مملكت رو گرفته كه وقتي سر كلاس تنظيم استاده پرسيد: خب به نظر شما يه دختر جوون بهتره با يه پيرمرد 70 ساله ازدواج كنه يا يكي هم سن خودش بي معطلي جواب دادم :پيرمرده استاد! آخه اون تجربه داره!

یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۷

اكنون

پسره تو اتوبوس نشسته بود و در حاليكه داشت همشهري جوانشو ورق ميزد و هدفونش تو گوشش بود نوشابهء سياهشو قلپ قلپ مي خورد و به مني هم كه بغل نشسته بودم سعي ميكردم كه هي سر تو مجله اش بكنم اعتنائي نميكرد, بيخيال اينكه راننده داره با زنهائي كه اومدن تو مردونه نشستن دعوا ميكنه و چه و چه... پيش خودم گفتم خوب واسه خودش حال ميكنه و تو حال خودشه.ياد حرف اون يارو افتادم كه ميگفت: اونهائي كه الان نميتونن از زندگيشون لذت ببرن هرگز نخواهند تونست چون اينها توانائي تطبيق خودشون با شرايط رو ندارند.
پانوشت:و يكي از اون توهمات احمقانه تو اين مملكت اينه كه تو فنلاند و ‍ژاپن و چين و همهء دنيا همه 1100 دستشونه و اين گوشيا رو فقط ميسازن كه صادر كنن اونوقت كي با موبايلش به اينترنت وصل ميشه و ايميلاشو چك ميكنه ا... اعلم.يكي نيست بگه كه خب اگه قرار يه ذره فكر كنيم كه وضعمون اين نبود آخه!