دوشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۶

پنجرهء عقبی

بی هیچ مقدمه ای میرم سراغ تعدادی از کامنتهای دوستان برای ما ,البته در دوران حال و بصورت واقعی:
-مامان من یه اتاق واسه خودم میخوام....شاطر تواز این خونه برو!(داداش کوچیکه)
-با این طرز صحبت کردنی که تو داری دوست دختر که هیچی فکر کنم زنت هم ازت طلاق بگیره
-اعتماد به نفس در حد بچه گربه!
-حالا که میخوای بری شمال با این دست فرمون حتما قبلش وصیت نامه ات رو بنویس!
-حاجی تو چیکار کردی با خودت؟(منکه میدونم تو هروئینی هستی حاجی!)
-تو چقدر یواش غذا میخوری بابا! فکر کنم وقتی زن گرفتی زنت شامو بذاره جلوتو بگه:شاطر! من دیگه میرم بخوابم توام هر موقع غذا خوردنت تموم شد بیا!
پانوشت:با یه حساب سر انگشتی با دوستان به این نتیجه رسیدیم که اکثر دور و بریهای ما تا چند سال پیش همه پیکان داشنتد (تقریبا تا اوایل دوران خاتمی)

یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۶

اسامی جاویدان

مطهری, بهشتی, امام ,آزادی, انقلاب ,چمران و ... اینها و چند تا اسم دیگه از این دست کل اسامی خیابانهای شهرهای ایران رو تشکیل میدن.و این در نوع خودش یعنی نابودی کامل هویت شهر های کشور که از اینجا شروع میشه تا نابود شدن بی محابای بافتهای سنتی و فضاهای سبز این مدائن امتداد پیدا میکنه.خب شماها اگه میخواید خونه های جدید بسازید برید تو خیابونهای جدید بسازید اسم اون خیابونها رو هم هر چی خواستید بذارید برا چی همه چی رو به گائیدن میدید دوستان؟
یه چیز دیگه! چند روز پیشا رفته بودم کارت عروسی رو از در خونه یکی از فامیلامون بگیرم که خونشون خیابون 49 ام بود,از پائین کم کم شروع کردم به بالا رفتن ,اولها همش شده بود اسم شهدا بود از شماره خبری نبود بعد مثلا به 29 هم و اینا که رسیدم یکی در میون اسم شهید بود آخرها هم دیگه اصلا از شهید خبری نبود گفتم خدا رو شکر که جنگ بعد هشت سال تموم شد و گرنه الان تا خیابون 150 هم رو هم اسم گذاری کرده بودند و جلو رفته بودند!
پانوشت:اولاش که وارد اینکار شده بودم فکر میکردم هر آن ممکنه با مردم دعوام بشه. اما بعدها دعوا پیش نیومد که هیچ دیدم اکثر مردم موقع سوار شدن سلام و خسته نباشید هم میگن,با دیدن این چیزا از اینکه هنوز یه ذره انسانیت تو این سگدونی پیدا میشه کلی روحیه گرفتم.میدونی! ما تا وقتی خودمونیم هیچ مشکلی با هم نداریم فقط وقتی اون دیوسهائی که اون بالا نشستن شروع به دخالت میکنن کار شروع به خراب شدن میکنه. - برگی از دفتر خاطرات یک مسافر کش

چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۶

سهمیه های متبرکه


آره رفته بودم پیش یکی از بچه ها که مطمئن بودم هر کی هم که با سهمیه بندی مشکل نداشته باشه اینا حتما مشکل دارند.آخه یادمه اوم موقع که ما یه الف بچه بودیم هم ماشین اینا یه دقیقه تو کوچه بند نمیشد, همیشه دو تا داداش نامردش باهاش میرفتن دختر بازی,اما خدائی دمشون گرم اون قراضه ای که اونا داشتن اگه دست من بود عمرا روم نمیشد به دختر جماعت نگاه کنم اما اینا هر کاری که بگی میکردن.خلاصه حالا که دیگه نه اون کوچه کوچه سابقه نه ماشین اونا اون ماشین سابق اما مصرفشون همچنان بالاست.میگفت هنوز یه ماه نشده 117 تا مصرف کردیم ,دهنمون هم سرویس شده نه جائی میتونیم بریم نه مسافرتی... همش باید فقط بیایم مغازه و بریم تا یه وقت بنزین اضافه مصرف نشه.جالبیش این بود که میگفت از وقتی اینجوری شده افسردگی گرفتم.منم برای اینکه دلداریش بدم بهش وعدهء سر خرمن دادم که ایشالا مترو به تجریش میرسه تا کار شما هم راه بیفته و مجبور نباشید از وسیلهء شخصی استفاده کنید البته حداقل دوسال و نیم دیگه!
پانوشت:نمیدونم با این عکسی که من گرفتم چقدر معلومه اما رو این پاکته نوشته "اسما متبرکه"اول فکر کردم واسه قشنگیه یا مثلاطرح بازیافت کاغذ که چنین اسمی روش گذاشتن اما بعد دیدم نه! تو سر برگهای بانک و در وسط آرم بانک ملی کلمهء "الله" هست دیگه,برا همین یکی تو بانک مامور شده تا تا آرمهای بانک رو پس از مصرف از سر برگها پاره کنه و بذاره اینجا.فقط بقول یکی از دوستان سوال اینجاست که اونوقت اینها رو پس از جمع کردن کجا میبرن؟

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶

سه مکان

از اتاق اومد بیرون.حالش خراب بود انگار که سنگ قورت داده بود, همه قبول شده بودند غیر اون, با خودش میگفت آخه یه آدم چقدر
میتونه احمق باشه؟ یه دفعه دوستشو دید:
- چطوری؟
- قربونت تو چطوری؟
- چند شدی؟
- (با خنده)منکه افتادم
تا بخودش اومد جلوی در ساختمون بود ,دوباره همون دوستش داشت با یکی از بچه ها صحبت میکرد:
- من دارم میرم .میای برسونمت؟
- نه قربونت خودم وسیله آوردم
وسیله!نوع استفاده از این کلمه براش یکم عجیب اومد.وقتی رسید تو پارکینگ اون دوستش زودتر از اون اونجا بود.با یه داف نسبتا خوب(همون چیزی که اون هیچوقت نداشت) سوار پرشیاش بودن و داشتن دلو میدادن و قلوه رو می گرفتن.حالش بدتر شد!
پانوشت: حال ما که تعریفی نداره اما انگار حال بقیه هم زیاد خوب نیست. یعنی بخاطر گرمای هواست؟ خدا کنه

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۶

ماشین قراضه ی آرزوها

یه روز با رفیقم سوار ماشین بودیم و این بنده خدا که انصافا از نظر صبر ایوب زمانه اس با دیدن یه بنز آخرین سیستم داغ دلش تازه شد و بر عکس همیشه که من واسش نق میزدم ایندفعه اون شروع کرد به نق زدن و فحش دادن به ما.که تو کسخلی و من اصلا استیل زندگی کردن تو رو نمی پسندم آدم باید از زندگیش استفاده کنه و از این حرفها.بعدش من بهش گفتم که مثلا تو چه حالی کردی تو عمرت که اون در جوابم گفت: من قد خودم خیلی حال کردم... . این جمله عمیقا منو متاثر کرد چون من هر چی بیشتر فکر میکردم کمتر نشانی از عشق و حال در زندگی این دوستمون میدیدم........
.از این قصهء پر سوز و گداز که بگذریم میخواستم بگم این نظریه که آدم تو زندگیش حال کنه و در حال زندگی کنه و از این حرفها از بیخ بن مزخرفه. والا تجربهء ما یکی که میگه که هر موقع کسی دنبال عشق و حال بوده بعدا چنان دهنش سرویس شده که ار زور بدبختی مجبور شده زمینو گاز بگیره.آدم باید تو عمرش اهداف بزرگی داشته باشه یا اینکه کارهای مهم زندگیشو مشخص کنه و با قدرت هر چه تمام بسمت اونها حرکت کنه تا بتونه قبل از مردن تا حدی خودشو اثبات کنه. و الا راحت طلبی یعنی اینکه خودتو بوسیلهء خود ارضائی به معنای واقعی کلمه به لجن بکشی

سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۶

یک شب

یه واحد آزمایشگاه تو دانشگاه ما بود که تا این سال آخر ارائه نشده بود. دقیقا در ترم آخر ورودیهای ما ارائه اش کردند خب من که این ترم نتونستم این واحدو برش دارم و دقیقا همین قضیه به حسرت الان من تبدیل شده, اونم دلیلی نداره جز استادش, یه جوونه رو آورده بودن که چند جلسهء اول رو پیچوند و بعدش هم چند جلسه رو به لاس زدن با کنفرانسهای بچه ها رد کرد دست آخرم برای حسن ختام چند تا آزمایش سنبل کرد. یادمه نیم ساعت مونده به امتحان خود بچه ها هم نمی دونستند که از چی باید امتحان کتبی بدن حالا همهء اینا یه طرف مثل اینکه استاده اوا خواهر هم بوده بچه ها سر همین ادا اطوار هاش بهش میگفتن ملیحه صادقی! من سر این یکی خیلی ناراحت شدم.میگفتن سر جلسه امتحان گفته بوده "بچه ها هر کی تقلب کنه ایشالا بلا بشه!"آره دیگه جون شما دیگه اصلا حس و حال حسرت خوردن و این حرفها نیست, حسرت سنگین من فعلا همینه که می بینید!
پانوشت: از میان زنها و دخترهای واجد شرایط همشون میتونند به زیباترین زن کرهء زمین تبدیل بشن , اما نهایتا واسه یه روز!

یکشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۶

توازن

فقط و فقط یه چیز تو این دنیا مهمه: تعادل!
چند وقت پیشها یه نگاهی به message counter موبایلم انداختم دیدم تراز اس.ام.اس هائی که دریافت کردم به اونهائی که فرستادم در حدود منفیه صده! همونجا تصمیم گرفتم که این نسبت رو به تعادل برسونم در نتیجه الان که باهاتون صحبت می کنم ترازم به مثبت صد رسیده! والا چیزی که به ذهنم میرسه اینه که فقط خواستم اینکار انجام بشه همین! نه تلاش آنچنانی در کار بود نه قطع رابطه ائی. به هر حال در همین راستا از 18 سالگی تصمیم گرفتم کسی رو که دوستم نداره, دوستش نداشته باشم به کارنامهء چند ساله ام در این زمینه که نگاه میکنم می بینم به فضل الهی در این زمینه هم تونستیم با صرف کمترین هزینه به اهداف مورد نظر برسیم!
پانوشت:تو نمیری میخواستم بگم پاشید یه پتیشنی چیزی درست کنید که بلاگ رولینگو از گرو در بیاریم(که فکر میکنم میتونست 100% موثر باشه) اما دیدم تا ماها بخوایم دست همو بگیریم احتمالا چند صد سالی گذشته باشه در نتیجه پیچیدیم به بلاگ گردو گفتیم آخ جون!

چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۶

آسانسوری به اتاق اعدام

میدونی! علیرغم جثه ی درشتش آدم مظلوم و سر به زیری بود.از وقتی اون حرومزادهء قبلی رو انداختیم بیرون میومد واسه سرویس آسانسور.کارش همین بود ,سرویس کردن آسانسورهای مردم .میگفت یه چیزی حدود 100 تا آسانسور دستشه.سر کار ما حسابی به دردسر افتاد, آخه اون قبلیه یه کدی رو دستگاه گذاسته بود که فقط خودش بتونه درستش کنه و باهاش ما رو تلکه کنه.سر همین وقتی دستگاه خراب شد چند روز رفت و اومد تا با کمک چند از رفقای حرفه ای تر از خودش تونست ان کارو در بیاره. خوبیش این بود که ساکت بود و اصلا حرف نمیزد و به دور از ریاکاری های کثیف این دوره و زمونه بشدت آروم بود.
اینا گذشت تا اینکه چند وقت بعد وقتی زنگمونو زدن که کلید اتاق آسانسورو برا سرویس بگیرن جاش یه نفر دیگه اومده بود. منکه اصلا متوجه نشدم تا اینکه مادرم گفت اون جوونه که میومد واسه سرویس مرده.راستش من یکی کلا زیاد از مردن بقیه ناراحت نمی شم, صدی نود و نه یا حقشون بوده یا اینکه راحت شدن یا هم اینکه جا رو برا بقیه باز کردن .اما از مردن این یکی یه جوری شدم ,برق سه فاز خشکش کرده بود.....

سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

ایران و تنهایی اش

خب ایندفعه هم نشد! عجایب هفت گانه ی جدید دنیا هم انتخاب شدن و از ایران عزیز حتی در بین کاندیدا ها هم خبری نبود و این در حالیه که در کنار بناهای معروفی مثل تاج محل و دیوار چین یه بنا از اردن هم بین هفت بنای نهائی قرار گرفته.میراث داران تمدن عظیم آریائی که حالا به بزرگترین هو چی های عالم تبدیل شده اند ایندفعه رکب نادخی خوردند چون این انتخاب ها هم توسط کاربرهای اینترنتی انجام گرفته در نتیجه فقط کافی بود یکی آمار این انتخابات رو به ایرانیان عزیز بده تا برن کل سیستم رو اساسی جنده کنن و کاری کنن که از عجایب هفت گانه حداقل شیش تاش ایرانی باشه.
از نظر من یکی که نتیجه ی این انتخابات از هر حیث عبرت آموزه , نشانگر اینه که اگه خودمون نباشیم که هی واسه خودمون نوشابه باز کنیم عمرا تو این دنیا کسی نیست که رو ما حسابی باز کنه و کیه که نشنیده باشه:" که مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید؟"
به هر حال من هنوزم فکر میکنم مشکل از اونهائیکه که از میهن پرستی فقط عرعر کردن رو بلدن و وقتی پای عمل میرسه دقیقا همون کاری رو میکنن که نباید! بیشترین توریست های ایرانی کجا میرن؟ ترکیه و امارات. که اولی خواننده ی مادر قحبه اش بر میگرده میگه من متاسفم که ایرانیها به کارای من گوش میدن و دومی اگه توش بگی خلیج فارس میگیرن ترتیبتو میدن!.میهن پرستی اینه؟ شماها حتما باید برید اینجاها؟

دوشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۶

جایگزینهای فرویدی

بچه تر که بودم خفن طلبهء این بودم که یکی مارو پارتی مارتی دعوت کنه یا مثلا اینکه حجاب تو مملکت
آزاد بشه و از این حرفها.بعد چند سال به فکرم رسید که چطور من حالا دیگه طلبه ی ابن چیزا نیستم؟ کاشف به عمل اومد که اون موقها چون شناخت درستی از غرائز جنسی خودم نداشتم بنوعی سعی داشتم با این قضایا جایگزینی فرویدی براش پیدا کنم. آره! خیلیا وقتی یه جا شون می سوزه جای دیگشونو فوت میکنند.خب.......نکنید این کارو!
پانوشت: آقا حالا ما یه چیزی گفتیم که که دیگه پایه ی پارتی و این حرفها نیستم شما جدی نگیرید ها!خدائی اگه کسی تریپ کثافت کاری , دوا خوری, علف کشی و از این حرفها داره یه ندا بده که ما هم بیایم.تو نمیری خیلی وقته که عشق و حال نکردم!