پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

چهار سوار آخر الزمان

در یک غروب دلباز و خوش منظره چهار نفر با هم وارد یک پارکینگ پر دار و درخت می شوند.کار شماها نیست که از قیافه شون بفهمید که کدومشون چکاره اس اما خیالی هم نیست چون بالاخره دیر یا زود هر کسی دست خودشو رو میکنه.
اولی: میگم ممد انگار هیچ ماشین دیگه ای تو پارکینگ نمونده ها, جز ماشین منو تو.( اشاره ای به زانتیای خودش میکنه)
دومی:آره انگار همینجوریاس.( نگاهی به ماکسیمای خودش میندازه)
سومی:(با خنده) نه بابا رخش هم که تو پارکینگ هست دیگه!(به پیکان چهارمی که اون سر پارکینگ پارک شده اشاره میکنه)
چهارمی هم که انگاره پیچ و مهره های مغزش چفت و بست درستی نداشته باشه با مشاهدهء این سیستمها فقط می خنده.....

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

eteraf mikonam ke khengam :D

. گفت...

نكنه پيكان مال تو بود؟

Armaghan گفت...

nemifahmam

ethan گفت...

manana amo mazux! :\

ناشناس گفت...

راستش هدف را نفهمیدم از نوشتن این پست!

sima گفت...

متن سنگین بید

شقايق گفت...

vase khodet boode ohum?

ناشناس گفت...

Midooni man arezoo daram 1 doone az in 4omi ha dashte basham ? :D

ناشناس گفت...

man nafahmidam chi be chi budo yani chi masalan hala ...

ناشناس گفت...

tafrihate salemetuno bohoram

ناشناس گفت...

پمپ آب این رخشت رو درست کردی عمو؟
یا بازم باید...؟