دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

پایان تلخ مورد علاقه من

یه قصه ائی دیدم امروزها ، توش یکی توی یه موقعیتی قرار گرفت مثل من شاید و یه کاری رو کرد که من نکردم: زرنگ بود، خشن بود، بدون اینکه نگاه کنه چند تا شکوفه گیلاسو زیر پاش له کرد. من یه بار دیگه خودمو نفرین کردم بابت اون چیزی که نبودم. فقط شانس آوردم که آخرش بد تموم شد والا من از ناراحتی دق میکردم لابد!!
پانوشت: اگر میخوایم که برنده واقعی باشیم باید خیلی صبر کنیم برادران! باید خیلی ایمان داشته باشیم. من خودم نمیتونم منتها هیچوقت مثل اونموقعهائی احساس آرامش نمی کنم که کسانی رو می بینم که در ظاهر هیچی ندارند. من برندهء واقعی رو اونها میدونم