چهارشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۶

آهن قراضه: پرترهء خیالی از میکائیل شوماخر

یه روزی میکائیل و باباش و مامانش برا تمرین رانندگی رفته بودن خیابون,میکائیل تازه 18 سالش شده بود و قبل از اون هم پشت فرمون ننشسته بود. فقط تازگیها چند جلسه کلاس رانندگی رفته بود تا هر جوری هست تصدیقشو بگیره حداقل.آره هنوز چند متر بیشتر جلو نرفته بودن که سر یه پیچ میکائیل بد جوری پیچید جلو ماشینی که داشت مستقیم میومد که باباش به آلمانی بهش فحش داد که ... چیکار میکنی!! یه دفعه اعتماد به نفس میکائیل سقوط کرد و یه دندهء معمولی رو هم نمیتونست جا بزنه.خلاصه به یه وضع افتضاحی داشت ماشینو می برد جلو که باباش بهش گفت:ببین پسر! من دارم جلو مادرت بهت میگم! تو بشین درستو بخون و الا هیچی نمیشی تو این مملکت ها!با این وضعی که من دارم از تو می بینم , من دارم جلو مادرت بهت میگم...
پانوشت:دیروز دیدم یه بنده خدائی تو روزنامهء کیهان آگهی داده که من آزاده فلان متولد 58 اعلام میدارم که مسلمان شیعه هستم و با فرقهء ضالهء بهائیت هیچ صنمی ندارم.گفتم ببین این بنده خدا چه ها کشیده و چه داستانها براش اتفاق نیفتاده که مجبور شده چنین آگهی عجیب غریبی بده!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

manam hamino be babam migam. khob bede beronam dige ah

ناشناس گفت...

b chare hala man miram agahi midam ke la mazhabam khob

sima گفت...

inja hamchenan por ast az falsafe va man hichi nemifahmam...

ناشناس گفت...

-han?
+han !

ناشناس گفت...

khob taklife avali chi shod ?