شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵

رستگاری با صدام

از قیافهء صدام موقع اعدام موقع اعدام خیلی خوشم آمد.دقیقا همون ابهتی رو داشت که زمان حکومتش داشت, صدام حتی اگه خود شیطان هم که بوده باشه لااقل جرائت اونجوری بودن رو تا دم مرگش داشته
این روزها:به امید رستگاری نون خشکهای بابامو دزدیدم تا پرنده هائی که از اینورها رد میشن تو این سرما گرسنه شون نشه.حالا اگر هم رستگاری در کار نیست خدا کنه نون خشکها رو ببینن و بخورن,...من هنوز منتظرم

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

قدرت ما زنان

ایکاش میون اینهمه اعترافی که بلاگرها در مورد مسائل مختلف کردند یکی هم پیدا میشد که مثلا اعتراف کنه که من اپنم(چون تو تایپ فارسی خوب در نمیاد باید بگم که اپن همان کسی است که بکارت را از راهی غیر از ازدواج ترکانده است,شمام که جون عمه تون نمیدونستید!).اوپس.....اونوقت بود که سیل حشرات الارض از در و دیوار می ریختن تو وبلاگ مورد نظرو پیج رنکشو فی المجلس 2 درجه بالا میبردن و شبها پشت در وبلاگ میخوابیدن تا صبح آپ بشه و واسش کامنت بذارن.اگه باورتون نمیشه باید بهتون یادآوری کنم که این وبلاگ دختر بودن که چنان موجی رو در بلاگستان به راه انداخته یه دختر بچهء ... بیشتر نیست حالا شما حساب کنید که اگر زن بود چیکار میکرد
پانوشت:چی؟ بعضیها میگن که ما با دختر بودن چون دختره حال می کنیم.خب داداش شما حالتونو بکنید ما که فتوا ندادیم همه مثل ما حال کنند! بساطیه ها
پانوشت2:یادش بخیر!پارسال این موقها یه یلدائی بود که کریسمسو به شیوهء خودش به آدم تبریک میگفت

یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵

عشق چهارده سالگی

میدونید من آدم بدیم ,خیلی بد ,اصلا خیلی خیلی خیلی بد ,اما چه کنم آدم بعضی حرفها رو باید بزنه دیگه
یه دفعه رفتم وبلاگ ورونیک دیدم میون اینهمه پست جمع و جورش یه پست بلند هست بالاخره بعد از چند باز نگاه سرسری تحریک شدم که کامل بخونمش.پست بدی نبود خوشم اومد راستش وقتی آدمها در موردخودشون صحبت میکنن واسم خیلی جالبتره تا چیزای دیگه.خلاصه با شیطنت و کرم تمام خواستم واسش کامنت بذارم که دیدم که در کامننتدونی رو بسته.خواستم تو کامنتدونی پست بعدیش کامنت بذارم که یه دفعه به سرم زد تو این کسادیه سوژه بعنوان یه پست بنویسمش.خلاصه اینکه از این تعجب کردم که ایشون چطور در حالیکه عمرا سنشون از بیست و چهار سال بیشتر باشه ده ساله که عاشقه دیوید هستند؟یعنی از چهارده سالگی؟ آخه عشق در دوران نوجوانی یکی از بی ثبات ترین احساساته.به هر حال خوب فکر که چه عرض کنم تو دل خودم مطمئنم که این عشق حالا که تموم شده بیشتر از یه ماه هم دوام نمیاره . هر چند میشه اینرو از چند تا پست بعدی ایشون که مثل همیشه پر انرژی هم هست فهمید.ایشالا عشقهای بعدی و بزرگتر
بهر حال بازم بگم که من هیچ پدر کشتگی و اساسا صنمی با ایشون ندارم و اگر هم نظرمو گفتم دقیقا عین اظهار نظریه که آدم بعد از دیدن یک فیلم سینمائی میکنه همین و همین

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵

اولین تپشهای عاشقانهء قلبم

به حق که یکی از احمقانه ترین و مزخرفترین تجریبات زندگیم رفاقت با دختری بود که از انجماد مغزی رنج میبرد و هیچ حرفی برای گفتن نداشت.در تنها موضوعی که میشد چند دقیقه باهاش صحبت کرد شرح ساز و کار دانشگاه غیر انتفاعیه مزخرفش بود و اگه دروغ نگم یه سوال احمقانه که بدجوری تو مخ بود اونم اینکه وقتی بهش گفتم که خونهء خرابمون در نزدیکیه یکی از اتوبانهای تهراته مرتب میگفت:من نمیدونم که شما چه جوری شبها بغل اتوبان خوابتون میبره.دائیم اینا که خونشون همونجاهاس شبها زن دائیم میاد تو هال میخوابه!(نمیدونم چرا نمیخواست بفهمه که احتمالا زن دائیش یه همجنس بازی ,چیزیه).البته باید بگم که من اینقدرم احمق نبودم که چنین رابطه ائی رو شروع کنم ,یه ذره خریت کم داشتم که اونم رفقا بهم قرض دادن.خلاصه آخرشم که ....ما به همه گفتیم ما به هم زدیم شمام بگید به هم زده خوبیت نداره

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

اعترافات یک ذهن خطرناک

یه چیزی میخوام بگم که از صمیم قلب بهش اعتقاد دارم شک نکنید:از همتون تو وبلاگ نویسی بهترم .برید کنار بذارید باد بیاد که اصلا عددی نیستید.خدا رو شکر که منتظر هیچ بلا نسبت خریم نیستم که بیاد اینجا رو بخونه که شق درد بگیرم
پانوشت:مثلا قرار شد سعی کنم که یه پست مینیمالی چیزی بنویسم که یکم خواننده هام زیاد بشه.اینم که اینجوری ریده شد توش
پانوشت2:رفقا با دلسوزی میگن:شاطر یه ذره تو وبلاگت راحت باش حرفهای سکسی بزن,فحش بده اینجوری که داری نابود میشی.ای دهن شماها رو من گائیدم,شما اگه فحش دوست دارین بیاین تو خیابون تا دلتون میخواد بهتون فحش ببندم.مگه تو وبلاگ جای فحش دادنه!من دلم میخواد در مورد مشکلات بزرگ بشری صحبت کنم.نه اینکه امشب تنهائی بهم فشار آورده لا پام درد گرفته

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵

آخرینها

من امیدوارم این پیشنهادی که آقای شپرد ارائه کرده و پیشنهاد بسیار خوبیست شما کمک کنید که روز بروز توسعه و گسترش پیدا کند
بله !وجود نرم افزاری که آمار همه آهنگ هائی که شما گوش می کنید رو نگه میداره و آنها رو دسته بندی میکنه بسیار چیز خوب و جالبیه.مثلا من خودم بارها و بارها میخواستم از فلان آهنگ مورد علاقه ام در وبلاگم تعریف و تمجید بعمل بیارم اما بعلل مختلف مانند مناسبت نداشتن یا مناسب نبودن شرایط ازش صرفنظر کردم اما حالا بکمک این نرم افزار جدید هر کسی میتونه بطور سیستماتیک و کلاسه شده به ابراز علایق موسیقیائی خودش بپردازه و حتی با شناخت درست از اون قسمت علایقی که خودش هم بطور درستی از اونها مطلع نبوده بمرحلهء بالاتری از خود شناسی برسه
اما خوب بالاخره استفاده از این نرم افزار هم قواعد و مفسده های خودشو داره از قواعدش اینکه همانطور که وقتی که یک کشوری میخواد وارد سازمان تجارت جهانی بشه باید زیر ساختهای اقثصادی خودش رو آماده سازی بکنه شما هم اگر میخواید آهنگهائی که گوش میدید بدرستی ثبت بشه باید اسم خواننده و خود آهنگ با دقت و بدرستی نوشته بشه تا این فرایند با مشکل مواجه نشه و دیگر اینکه استیون اسپیلبرگ گفته از ارتباط فرانسوی خوشم میاد چون اونها اومدن نیویورک رو بطور کامل بازسازی کردند و سپس اونو دور انداختن و کار خودشونو کردن,در استفاده از این نرم افزار باید دقیقان همین کارو کرد یعنی آدم نباید فکر اینو بکنه که فلان آهنگو گوش بدم چون با کلاسه یا فلان آهنگو گوش ندم که باعث سر شکستگیم میشه.عارضه ای که احتمالا برای اکثر استفاده کنندگان این نرم افزار کمابیش پیش میاد
پانوشت:در مورد بحث فنی چگونگی نصب این نرم افزار ارجاعتون میدم بهمون پست آفای شپرد چون از این چیزها زیاد سر در نمیارم
پانوشت2:صفحه خودم؟راهش انداختم.اما باشه واسه بعد.....کار خودتونو بکنید

پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۵

!کراسوس....کراسوس


اگه دقت کرده باشید احمدی نژاد به هر استانی که سفر میکنه اون استان رو به یک صفت عالی با پسوند "ترین" ملقب میکنه مثل مومن ترین و ... که وجود این همه صفت عالی در تمام مملکت غیر ممکنه اما بنده به ضرس قاطع خدمت شما عرض میکنم که این مملکت دیوانه وارترین و غیر قابل پیش بینی ترین مملکت دنیاست

بهر حال تازگی ها داشتم به یک کتاب در مورد تربیت اطفال نگاهی مینداختم که به فصل جالبی برخوردم با عنوان "اگر فرزندمان همجنس باز بود چه کنیم؟"با توجه به شیوع روز افزون این قضیه در مملکت خودمون و پنهان و نهفته موندن و سر پوش گذاشتن بیش از پیش بر اون,کنجکاو شدم که این کتاب که ترجمه از یک منبع خارجی هم بود چه راهکاری رو پیشنهاد کرده.در کمال تعجب دیدم که نوشته که این گرایش ,گرایشی کاملا طبیعیه که از هر بیست نفر حداقل یکنفر دارای اون هست و تنها مشکلش هم اینه که شما رویاهاتون رو در مورد زندگی آینده فرزندتون از دست رفته می بینید و باید در مقابل حرفهای اطرافیان هم مقاومت کنید! جل الخالق! نگاهی به سال انتشار کتاب انداختم و دیدم که این کتاب نه تنها در زمان خاتمی که در زمان احمدی نژاد هم تجدید چاپ شده.به ناگه یاد اون شعر قدیمی افتادم که میگه

کلنگ از آسمان افتاد و نشکست ...................درخت خربزه الله اکبر

پانوشت:برای رفع هر گونه شائبه بگم که ابدا به موارد مطروحه در این کتاب اعتقادی ندارم و محض نمونه و برای اینکه نگین که الکی و از روی تعصب حرف میزنم بگم که بنده خودم آدمی رو سراغ داشتم که تا سی سالگی گی تشریف داشتن(آنهم از نوع مفعول) که به ناگه با کنار گذاشتن تمام این قضایا به پیوند حسنهء ازدواج مشرف شدند

تک مضراب:در فیلم اسپارتاکوس دیالوگی هست که با توجه به حال و هوای انتخاباتی مملکتمون شنیدنش خالی از لطف نیست.در اون فیلم سناتور کهنه کار سنا به همراهش در مورد شرایط رم چنین توضیخ میداد که:رم مثل یک بیوهء ثروتمند میمونه همه ما دوستش داریم اما کراسوس فکر ازدواج با این پیر دختر رو در سر می پرورونه

راجع به عکس:قیافهء این آخونده خیلی باحال نیست؟

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

ما همه آنها را برای شما یکجا یادآوری می کنیم


این شمارهء همشهری جوان رو که راجع به کارتونهای چند سال پیش بود رو هم خریدیم و خواندیم.آدم میمونه از تیزی ملت ایران ,فردای روزی که این شماره رو پخش کردند در کل ایران نایاب شد.آخه این مجله که زیاد خواننده نداشت اطلاع رسانیه آنچنانی هم غیر از در خود روزنامه همشهری انجام نشد پس ملت از کجا بو بردن قضیه چیه؟.بهر حال انصافا مجلهء خوب و جالبی در آورده بودند هر چند گاهی به آفت همیشگی اینکارها(انشا نویسی )برای بعضی از کارتونها رو آورده بودند اما اکثرا اطلاعات بسیار جالبی در مورد اون کارتونها در اختیار آدم قرار میداد.مثلا میدونستید که کارتون میشکا رو برای المپیک روسیه ساخته بودند,یا مثلا پرفسور بالتازار مال کرواسی و بامزی سوئدی بودند؟ ,باعث شد یادم بیاد که من علاوه بر کارتون سندباد و بامزی,گالیور رو هم خیلی دوست داشتم.اما همه اینها رو گفتم که بگم با اینکه میدونم دیدن این کارتونها یک نا خودآگاه جمعی برای همه ما بوده اما برای من شخصیتر از این صحبتهاست,خیلی شخصی

پانوشت:شاید اگه تیز باشید و نتونستید بخرید این شماره رو,بتونید اونو توی اینترنت پیدا کنید منکه نتونستم

تک مضراب:وقتی به دوستم میگم که اگر امکانش بود و اون راضی بود حتما با این کوریین بایلی رای ازدواج میکردم دوستم منو یه جوری نگاه میکنه بهر حال منکه بقول رابرت آلتمن کسی رو بهتر از این دختره سراغ ندارم

جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۸۵

موشها و دانشجوها

با اینکه اکثر روزها محل عبورم از خیابانه انقلابه اما در روز دانشجو نمیدونم گذرم به اونطرفها نیفتاد یا اینکه زمانیکه داشتم رد میشدم دیگه غائله ختم شده بود که چیزی از شلوغیهای دانشجوها رو ندیدم.به هر حال چیزی که این وسط واسم جالبه تبحر و تجربهء جمهوری اسلامی در مهار این تجمعاته.گویا فرمولشون هم از این قراره که تا جائیکه میتونی نیرو جمع کن بعد از در تعامل و گفتگو وارد شو فرمولی که گویا در تمام جهان هم پذیرفته شده اس
خودم پارسال در یکی از این تجمعات بصورت ناظر حاضر بودم یادمه که عینا همین فرمول به اجرا در اومده بود و دانشجویان اینقدر سنگ در خیابان کوی دانشگاه ریخته بودند که خیابون بسته شده بود صبح زود بود و زیاد کسی تو خیابون نبود.مامور ارشد نیروی انتظامی خطاب به سر دستهء اونها میگفت من میخوام با شما مذاکره کنم اونهم که صورتشو پوشانده بود میگفت ما حرفی با شما نداریم,خسته شدیم ,آزادی میخوایم و از این حرفها.ماموره میگفت آخه تو واسه چی صورتتو پوشوندی ما همه چی رو راجع به شما میدونیم.البته یه چند تائی هم بودند که حتی صورتشونم نپوشانده بودند از جسارتشون خیلی خوشم اومد.خلاصه اونها هی داشتن با هم صحبت میکردند و کلا بحث داشت خسته کننده میشد بطوریکه اون رفتگر افغانی خیابون هم داد میزد که بابا برید تو بذارید ما خیابونو جارو کنیم بریم به زندگیمون برسیم.بحث همچنان در شدت و ضعف بود تا اینکه یه دفعه یادم نیست اون مامور نیروی انتظامی چی گفت که دانشجوها دوباره داغ کردند شروع کردند به پرتاب کردن سنگ.از اونطرف دیدم نائب رئیس دوم مجلس هم از اونطرف پیداش شدو رفت در جمع دانشجوها,منم دیدم داره دیرم میشه رفتم پی کارم.عصر که برگشتم دیدم همه چی مثل هر روزه بطوریکه اگه با چشمهای خودم ندیده بودم باورم نمیشد که صبح اونجا چنان بساطی بر قرار بوده.چند روز بعد هم شهرداری چند تا شمشاد نو جای اون چند تا شمشادی که توی این قضایا سوخته بود کاشت تا آب از آب تکون نخوره
اونروز دیوار کوی دانشگاه یه در گنده آهنی داشت که زنجیر شده بود.دانشجوها اونو وا کرده بودند و این بساطو به پا کرده بودند در نتیجه چند وقت بعد که آبها از آسیاب افتاد جای اون در یه دیوار کشیدن که همه چی دو قبضه بشه.خلاصه بالا رفتیم ماست بود قصهء ما راست بود , پائین اومدیم دوغ بود قصه ما دروغ بود
نتیجه اخلاقی:تا وقتیکه آگاهی و اندیشهء واقعی بر تمام شئون ما حاکم نشه همچنان در قلعهء حیوانات گرفتاریم

چهارشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۵

انقلابی فرهنگی

در حین علافیها و در به دریها در راهروهای دانشگاه چشمم به یک اعلامیهء جالب خورد که نوشته بود به موجب این بخشنامه که مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی در تاریخ فلان میباشد از این به بعد پیروان اقلیتهای مذهبی باید تمام 12 واحد واحدهای عمومی مربوط به دین اسلام را بگذرانند و بدیهی است که مصوبات قبلی شورا مبنی بر گذراندن واحدهای مخصوص دین خودشون خود به خود ملغی و فاقد اعتبار میباشد.خب اولین چیزی که میتونم بگم اینه که تبریک عرض میکنم خدمت پیروان این ادیان که از این به بعد میتونن با دین اسلام بطور کامل آشنائی پیدا کنن که ممکنه باعث تغییر یافتن رویهء زندگیشون بشه.و آفرین به اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی که با اینکار باعث مقادیر متنابهی صرفه جوئی در بودجهء مملکت شدند.اصلا آقا جون توی مملکتی که نود و دو درصدش مسلمونند چه معنی داره که پول تبلیغ هزار جور ادیان دیگه واسه هشت درصد جمعیت مملکت داده بشه؟.شمام بیاید همین واحدها رو توی دانشگاه خودتون پاس کنید و خلاص!ما که نمیخوایم شما رو بزور مسلمون کنیم
پانوشت:اما از این حرفها گذشته از صداقت این مصوبه خوشم اومد.اصلا این اقلیتها تا حالا مگه چه فرقی با بقیه داشتن که توی این قضیه داشته باشند؟ این یکی هم یه تعارفی بود که امام کرده بود باهاشون که حالا بیخیالش میشیم
پانوشت2:در ضمن ملت شریف ایران نگران نباشند!بر طبق این مصوبه این عزیزان رو از پاس کردن واحد قرآن معاف کرده اند که خدای نکرده دست نجسشون به کلام الله نخوره

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵

جنون اسباب کشی

همه یه جورائی دیوونه اند.اما اکثران خودشونو از این صفت خیلی دور می بینن.گاهی وقتها که دیوانگی های اطرافیانم رو میبینم اندکی به خودم امیدوار میشم.بهر حال مخلص کلام اینکه آدم نرمال به معنای مطلقش اصلا وجود نداره و اگر هم وجود میداشت علاوه بر دیوانگی یه احمق به تمام معنا هم بنظر میرسید.اما همه این روضه ها رو خوندم که برسم به دیوانگی یکی از همسایگان سابقمون که در نوع خودش جنون بسیار منحصر بفرد و جالبی داشت
ما به اتفاق همسایمون در جوار بیت رهبری ساکن بودیم این منطقه از نظر امنیت عالی بود-اصلا دزد نداشت-اما خب بهر حال با توجه به شرایطش محدودیتهای خودش رو داشت بهمین خاطر کسی حاضر نمیشد که خونه های ما رو ازمون بخره و همین قضیه باعث شده بود که این همسایهء ما که قبل از اون گویا ید طولائی در اسباب کشی داشت در این اسکله لنگر بگیره و نتونه از اونجا به یه جای دیگه بره.بهر حال بعد از چند سال که خونهء ما در طرح توسعهء بیت قرار گرفت آقای همسایهء ما هم بلافاصله پای قرار داد فروش خونه اش رو امضا کرد و از اونجا زد به چاک.این قضیه گذشت تا چند سال بعد که ما هم ازاونجا رفته بودیم و مادرم یکی از همسایه های سابقمون رو تو خیابون دیده بود و اون گفته بود که این آقای همسایه در عرض این پنج سالی که از اون موقع گذشته 6 الی 7 خونه عوض کرده اونوقت بود که ما فهمیدیم که بابا این بنده خدا در عرض اون چند سال چه شرایط سختی رو تحمل کرده بوده
پانوشت:به جرات میتونم بگم که در این چند ماه اخیر فیلمی به خوبی این یکی ندیدم.البته شش ماه پیش دیدمش اما اینقدر فیلم خوبیه که هر موقع یادش میفتم میبینم که هنوز تحت تاثیرشم

جمعه، آذر ۰۳، ۱۳۸۵

نقاب زیبا

راستش ما یه زمانی یه وبلاگی رو دوست داشتیم که خیلی هم خوب مینوشت.اما از اونجائی که همه چی میگذره الان دیگه از اون خبرا نیست.خلاصه تازه گیها اقبال یاری کرد که ما تمثال مبارک نویسنده مورد علاقه مون رو زیارت کنیم.راستش رو بخوایید با دیدنش یه لحظه احساس کردم که از تو منجمد شدم.کسیکه اون همه ادعای عشق و حال و خوشگذرانی و عاشقان و خاطرخواه های در به در و ... میکرد چنان بود که به دختر همسایه ما سه هیچ باخته بود و اگه تو خیابون میدیدمش و بهم پا میداد من رومو میکردم اونور!.بعله اینجوری بود که فهمیدم اونهائی که میگن اول ببین کی میگه بعد ببین چی میگه زیاد هم بیراه نگفتن
پانوشت:نیکول شرزینگر.........دوست دارم

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۵

یک حس آشنا

امروزها یه زنی رو دیدم تو خیابون که ده سالی از خودم بزرگتر بود و پای چشماشم بد جوری سیاه بود .لاغر بود و مثبت ,بهش میخورد که کارمند یکی از همین اداره جات مزخرف باشه و راستش نتونستم بفهمم که شوهر داره یا نه.خلاصه با این سر و وضعی که داشت من هم هیچ جوری ازش خوشم نیومد و هیچ سیگنالی هم واسش نفرستادم اما....جون شما اون یه جوری به من نگاه کرد که اون که هیچی من خودمم مطمئن شدم که اونی که تو سن چهارده سالگی به ایشون تجاوز کرده و باعث و بانی تمام ناکامیهای ایشون تو تمام زندگی شده کسی جز خود جنایتکارم نمیتونه باشه

چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۵

هزارمین جزیره

این تبلیغ سس هزار جزیره که از تلویزیون پخش میشه خیلی قشنگه فقط اشکالش اینه که جزیرهء هزارمش اصلا جالب نیست من جزیره های قبلی رو ترجیح میدم.ترجیحا جزیرهء نهصد و نود و نه رو

پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵

کنفرانس خبری

...خبرنگار:من از طرف روزنامه ای میام که حمایت از بخش خصوصی و اقتصاد آزاد و
رئیس جمهور:دیگه قرار نشد از تلویزیون سراسری واسه تبلیغ خودتون استفاده کنید
خبرنگار:روزنامه ما احتیاجی به تبلیغ نداره روزنامه ما روزنامهء اول اقتصادیه کشوره
رئیس جمهور:باز شما داری تبلیغ میکنی.سوالتو بپرس
...خبرنگار:میخواستم بیرسم که اگر شما 500 میلیون داشتید و رئیس جمهور نبودید و شهردار هم نبودید و استاندار هم نبودید
رئیس جمهور:خوب فهمیدم دیگه نمیخواد سخنرانی کنی
خبرنگار:بله... با اون 500 میلیبون چیکار میکردید؟
رئیس جمهور:(با خنده)هیچی دیگه این روزنامهء شما رو میخوندم ببنیم باید چیکار کنم؟

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵

نرگس2:زهره در مغاک

جانی دپ تو اسلیپی هالو میگفت هیچی بدتر از پلیدی و خباثتی نیست که نقاب معصومیت به خودش زده باشه.حالا حکایت این خانم زهرا امیر ابراهیمیه و این کاری که دست خودش داده. اون مادرائیکه با دخترای تازه بالغشون می نشستن پای سریالهای سوزناک و سرشار از معصومیت ایشون احتمالا با دیدن این فیلم پس میفتن! آدم پیش خودش فکر میکنه که ایشون چطور و تحت چه شرایطی حاضر به انجام چنین کاری شده؟ شما فقط خودتونو یه دقیقه جای اون بذارید تا بفهمید که این بنده خدا احتمالا تو این روزها چه استرس وحشتناکی رو تحمل میکنه.من خودمم هم به این راحتیها این قضیه باورم نمیشد اما وقتی این خبر رو توی روزنامه خوندم فهمیدم که خود خودشه! اینجور که توی این خبر نوشته متهم ردیف اول این پرونده جیم شده ارمنستان که احتمالا همون حرومزاده ایه که توی فیلم نقش اول مرد رو بازی میکنه
اما راستشو بخواید من از طرفداران نظریهء هنر برای هنرم در نتیجه هیچ چیز برام از خود فیلم جالبتنر نبوده و نیست!.چیزی که توی این فیلم کوتاه و تجربی برام از همه چیز جالبتر بود حال و هوای واقعگرایانه اش بود که در تقابل کامل با فضای اغراق شده و استرلیزه فیلمهای پورنوئیه که قبلا دیده بودیم.استفاده از فیلتر قرمز برای فیلمبرداری و موسیقی متن فیلمهای کیشلوفسکی که با دقت هرچه تمامتر انتخاب شده فیلم رو از یک کار هرزه نگارانه به سطح یک درام هنری و تراژیک ارتقا داده که در اون صحنه که زهره گریه اش میگیره به اوج خودش میرسه بطوریکه هملت در مقابل این فیلم یک پیک نیک در ییلاق جلوه میکنه!.فقط حیف که بعلت محدودیتهای موجود از حرکات دوربینی چشمگیر تو این فیلم خبری نیست که این قضیه لطمات جبران ناپذیری به کار زده. بهر حال اونهائیکه با سریالهای ایشون مقادیر زیادی همذات پنداری کردند حالا میتونن که سکس رو در قاب تصویر بگونه ای متفاوت با کارهای موجود تجربه کنن:اندکی معصومانه تر

شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۵

قرار و مدار

هامبرت تو لولیتا میگفت که آقایون محترم روزی دو بار صورتشون رو اصلاح میکنن.اما من هر چی تو اوتوبوس بیشتر به خودمو و آدمهای دور و برم بیشتر نگاه میکنم بیشتر نا امید میشم.ماها جنتلمن بشو نیستیم که نیستیم

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵

انجمنهای اسلامی

فاطمه الزهرا ,ریحانه الرسول,خیر النسا,بنت الهدی,طاهره ,عفیفه,نرجس و.... اینها و خیل عظیمی از چنین اسمهائی اسامی مدارس دخترانهء مملکت ما رو تشکیل میدن در یغ از یک اسم فارسی. گویا که قرار بوده بجای مدرسه به معنای مدرن و امروزیش انجمنهای اسلامی راه بندازن و برای جلوگیری از بیدار شدن غرائز حیوانی بیمار دلانی چون من چنین اسمهائی روش گذاشتن.بهر حال ثمره چنین تعلیم و تربیتی رو هم که بطور واضح همه داریم می بینیم.اما جالب اینکه در خانواده ها دقیقا عکس چنین شرایطی جریان داره و غیر از فاطمه و زهرا (که اونم در خیلی از موارد فقط بعنوان یک اسم یدکی تو شناسنامه اس)کمتر اسم عربیئی دیده میشه که روی بچه هاشون بذارن

چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۵

چه کسی امیر را کشت؟

تجربهء تازه مهدی کرم پور نه تنها در سینمای ایران که در مقیاسهای جهانی هم تجربه ای بدیع و متفاوت به نظر میرسد.اینکه عده ای آدم (که نقش همشون رو هم سرشناس ترین بازیگران این سینما بازی کرده اند)بیان جلوی دوربین و بی هیچ مقدمه ای راجع به آدمی که میشناختنش و حالا هم مرده صحبت کنن و از هیچ صحنهء دونفره ای هم در فیلم خبری نباشه تجربهء چندان متعارفی نیست.اما علیرغم غیره منتظره بودن اولیه,تماشاگر پس از یکربع اول فیلم میتونه خودشو با شرایط تطبیق بده و خود فیلم هم در طی این روایت های موازی میتونه به یک جمع بندی و انسجام موثر برسه.بهرحال در یک چنین تجربهء مینیمالیستی ای فرازهای چشمگیری که میمونه همون بازیها و دیالوگهاست.که در مورد اولی بعد از خسرو شکیبائی که همچنان مثل چند فیلم اخیرش عالیه بازی مهناز افشار هم جالب توجه از کار در اومده اما بازی بقیه چیز زیاد جالبی نیست که شاید مربوط به نوع نقشهاشون باشه.اما در مورد دومی دیالوگهای جالب و شنیدنی در فیلم کم نیست مثلا اونجا که نیکی کریمی میگه:سادنلی عاشق شدم
اما بعید میدونم که این فیلم به یک کار ماندگار تبدیل بشه همچنان فیلمهای با ساختار کلاسیک ماندگاری بیشتری دارند.از دههء شصت چی بیشتر به یادها مونده:موج نو یا لورنس عربستان؟

یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۵

فوائد گیاهخواری

یه دفعه یه نگاهی به دور برم انداختم دیدم چطور هیچکس تو این مملکت گیاهخوار نیست؟.صادق هدایت بنده خدا یه عمری علف سق زد و یه کتاب هم نوشت در اینمورد که وزارت ارشاد هم بهش مجوز داده اما بازم هیچ افاقه ای نمیکنه.من نمیدونم چطور پای پیشرفت و تجدد که میرسه همه فرقه ای از گی و لزبین و ترانس و لائیک و شیطان پرست و ...مد میشه الا اون مرامی که یه نمه سختی توش داره.بابا اونا اگه اینا رو دارن کلی فرقه انسان دوستانه و اسپیرچوالیستی و ...هم دارن.چرا فقط یه وری؟

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

تشکر, تشکر

راستش از اینکه روزنامهء شرق بخشهای مختلفشو(فرهنگی,هنری ,سیاسی و ...)در لائی های مجزا به چاپ میرسوند زیاد حال نمیکردم که مسئولان قضائی لطف کردن و در راستای توجه به نیازهای ما روزنامهء شرق رو توقیف کردند که باعث شد روزنامهء روزگار با همون شیوهء صفحه بندی روزنامه های دیگه منتشر بشه.اما راستش با اینکه با این سیستم بیشتر حال میکنم اما قبول دارم که اون سیستم صفحه بندی کار متفاوت و نوئی بود.خلاصه در همین دو به شکیها بودم که مسئولان قضائی به داد ما رسیدن و روزگار رو هم توقیف کردند تا از این دودلیها رهائی پیدا کنم.در نهایت حرفی نمیمونه جز تشکر از این مسئولان دلسوز که با حضورهای به موقع و حماسی خود نیازهای ما رو به معنای واقعی کلمه ارضا کردند.عرض دیگری هم ...گشتم نبود نگرد نیست

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

لیالی قدر

در شبی از شبهای قدر به جای اینکه بریم مسجد به همراه رفقای مشفق در کوچه ای نشسته بودیم و اندکی بحثهای اسلامی میکردیم (برا این گفیتم که نگید مثل لشها داشتن تیکه های سکسی تعریف میکردن.نه!اون یه شب این قصه ها به فضل الهی تعطیل بود) آره!.در این احوال بودیم که شب قدر باید چیکار کرد و چیکار نکرد و ... که دیدیم شاهد از غیب رسید و یه پراید اومد دم در این دخترای دانشجوی محل که با هم برن احیا!. ما هم گفتیم بابا سال سیصد و شصت و پنج شب داره جون من نمیشد یه امشب ثواب نمیکردین؟ که در همین حال روح حضرت سعدی وبلاگ نویسهای آبکی شیراز رو ول کرد و اومد سر وقت ما که: بیشعور اون موقع که من به بابام اون حرفها رو زدم ما پاشده بودیم که نماز بخونیم.حالا تو خودت احیا که نمیری,غیبت مردمو هم که میکنی هیچی,تهمت هم بهشون میزنی؟

پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵

کسادی

...دست زیاد شده
!اما کسی به این راحتیها پا نمیده

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

اسرائیلیها دارن میان

خبر رسیده که تیم ملی اسرائیل در مقدماتی جام ملتهای اروپا تونسته که در صدر جدول گروه خودش و در کنار تیم قدرتمند انگلستان قرار بگیره و این در حالیه که با نزدیکترین رقیب خودش یعنی کرواسی 3 امتیاز فاصله داره و حتی تیم روسیه که تازه گیها گاس هیدینگ رو هم بخدمت گرفته هم نتونسته توی این گروه راه بجائی ببره.بنده ضمن تبریک به ملت شهید پرور اسرائیل ,آروزی موفقیت روز افزون برای تیم صهیونیستی کشورشون رو دارم. اما با حساب اینکه تلویزیون ما حتی از پخش اخبار مربوط به تیم ملی این کشور خودداری میکنه.فکر میکنم سال بعد بر خلاف چند سال گذشته ما نمیتونیم این رقابتها رو بطور کامل از تلویزیون تماشا کنیم و مقدار مالیده شدن این داستان هم بستگی به عرضه و جنم اسرائیلیها داره که چقدر بتونن در این رقابتها پیشروی کنند.تازه دست صدا و سیما حتی برای پخش اخبار این رقابتها هم بد جوری میمونه تو پوست گردو
اما میدونین از این جالبتر چی میتونه باشه؟ اینکه اسرئیلیها در دورهء بعد به جام جهانی صعود کنن و تازه اونوقت با ملی پوشان سلحشور کشورمون در یک گروه قرار بگیرند...چه شود

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

رستم در دومینیکن


واقعا در این دوره اضمحلال روز افزون هویتهای فردی و جمعی این آقای رضا زاده بلا تشبیه همون رستمیه که وقتی تمام حاکمان و فرمانروایان ایران در دست دیو سپید اسیر بودند با گذر از هفت خوان به تنهائی تونست که ابهت و اقتدار رو به مردم کشورش برگردونه.حالا شاید بگین که یه مقدار زیاده روی کردم ولی آدم گاهی موقها میبینه که انگار این قهرمانی های پیاپی برای یه عده یه چیز پیش پا افتاده ای شده و دیگه داره خسته کننده و یکنواخت میشه که خب امیدوارم اینجوری نباشه.انجام شدن اینهمه کار اونهم فقط توسط یک نفر چیزی نیست که این روزها زیاد پیدا بشه

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵

لهجه های فرهنگی


در این چند وقته فرصت شد که دو تا از فیلمهای برتولوچی در سالهای اخیر رو ببینم اولی رویائی ها و دومی زیبای دلربا.آنچه که واسهء خودم جالب بود این بود که من دومی رو بیشتر پسندیدم اما وقتی به سایتهای اینترنتی سر زدم متوجه شدم که محبوبیت اولی یعنی رویائی ها در نزد تماشاگران آنها بیشتره.علیرغم اینکه خیلی هم به سنتها و آداب و رسوم جامعه خودمون تعصبی ندارم اما فکر میکنم که نکنه بطور ناخودآگاه این پیش زمینهء فرهنگی باعث این جهت گیری شده باشه بالاخره زیبای دلربا در ستایش بکارت و پاکیه در حالیکه رویائی ها شرح روابطی اودیپ گونه بین یک خواهر و برادر
در هر صورت صرفنظر از اینکه این قضیه روی من تاثیر داشته یا نه. فکر میکنم در زیبای دلربا سیر اتفاقات فیلم با مضمونش همخوانی بیشتری داره و برتولوچی بخوبی تونسته بکارت قهرمان داستان رو با تلاش اون برای پی بردن به هویت خودش از طریق شناختن مادرش همپوشانی کنه.اما در رویائی ها مضمون درونی قصه که همانا ریشه یابی علل شکست جنبشهای دانشجوئی دههء شصت در فرانسه است زیاد با داستان این سه جوان جفت و جور نمیشه و فقط در اواخر فیلمه که مقداری از طریق بحثهای ما بین متیو و تئو سعی میشه که این قضایا باز بشه.به هر حال فکر میکنم جالبترین نکته در رویائی ها همون رابطه بین اون خواهر و برادر باشه که در شرایطی که بیننده توقع داره که برادره نسبت به روابط خواهرش حساسیت نشون بده این خواهره است که حتی با وجود روابط عاشقانه اش با متیو در آخر براحتی از بین آن دو برادر خودش رو انتخاب میکنه و با اون همراه میشه که این رو در صحنه های قبلترش در هنگامی که دوست تئو میاد تو خونه و ما شاهد آشفتگی دیوانه وار خواهرش هستیم هم شاهد بود

پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۵

بلند نظری

این یلدا خانوم در مطلب اخیرشون داستان جالبی رو نقل کرده اند بدین مضمون که یکی از رفقای عزیزشون که گویا گی تشریف دارند پس از مسافرت به تهران تونستند معافیت خود را احراز نموده و مراجعت کنند.فکر میکنم که پیش از هرچیز باید به فرصت طلبی و ابن وقت بودن عزیزان معافی ده آفرین گفت.اما وقتی آدم از جنبهء دیگه ای به قضیه نگاه میکنه میبینه که دوستان ما زیاد هم زرنگ نبودن زیرا با نگاهداشتن این در نایاب در کنار خودشون میتونستند که بهره های بسیار بیشتر و بلند مدت تری ببرند
حالا غرض از عرض این نکته اینکه همه ما بهتره که در تصمیم گیری های خودمون سنجیده عمل کنیم و منافع بلند مدت رو فدای لذتهای زودگذر و مقطعی نکنیم

سه‌شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۵

این روزگار رفته حکایت

خواندن مقالهء آقای اکبر گنجی در واشنگتن پست که از طریق حسین درخشان پیداش کردم واقعا جای تاسف داره.در این مقاله که گویا نامه ای به مردم آمریکا باشه با این مطلع شروع شده که سفر کوتاه من به مملکت زیبای شما... انگار که مردم آمریکا خودشون کار و زندگی و مسائل داخلی و خارجی ندارند و فقط منتظر شنیدن توصیف کشورشون از زبان ایشون هستند.بعدشم که بطور مفصل به تشریح وضع ایران برای اونها پرداخته و خب تقاضای انواعی از کمک و همکاری.والا اگه خود من جای یه آمریکائی همسن خودم بودم در همون پنج خط اول خوندن مقاله رو ول میکردم و میگفتم:مشکل این تروریستهای عوضی خود فروخته به من چه ربطی داره؟.حتی با فرض درست بودن حرفهای ایشون,ایشون که توی اعتصاب غذاشون نتونست همکاری 50 نفر از هموطنان خودمون رو جلب کنه چه توقعی از مردم آمریکا داره.آیا این کارها بجز تحقیر کردن ملت ایران نتیجهء دیگه ای هم داره؟

شنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۵

بانک شهرداری


صحنه ای در لورنس عربستان هست در اوایل فیلم که صحنهء جالبیه.در این صحنه لورنس قبل از اعزام به عربستان در کنار دوستش نشسته و تیتر روزنامه رو که مربوط به حمله اعراب به مواضع دولت عثمانیه رو بهش نشون میده و میگه:فکر میکنی کسی پیدا بشه که اینجور مطالب واسش اهمیت داشته باشه؟اما واسه من این مطالب خیلی جالبه
حالا ما هم شرایطی مثل لورنس عزیز داریم علاقه ما معطوف چیزهائیه که کمتر کسی توجهش معطوف به اونها میشه.نمونش همین خریده شدن یکی از بانکهای کشور توسط شهرداری تهران.حالا مشروح قضیه از این قراره که در زمان آقای احمدی نژاد در شهرداری برای پیدا کردن منابع مالی جدید و متنوع شدن سبد درآمدی شهرداری تصمیم گرفته شد که شهرداری یک بانک تاسیس کنه تا این حجم عظیم تبادلات مالی شهرداری به به اون بانک منتقل بشه تا علاوه بر بهره مند شدن شهرداری از سود این سرمایه زمینه ساده تری برای گرفتن وام و تسهیلات مالی برای شهرداری فراهم بشه کاری که گویا در کشورهای دیگه هم انجام گرفته.بهر حال این قضیه به تصویب اولیه در بانک مرکزی رسید اما بعدا این اشکال گرفته شد که این بانک باید متعلق به تمام شهرداریهای کشور باشه و همه در اینکار مشارکت کنند و ....بهر حال در پیچ و خمهای اداری اینکار به زمان آقای قالیباف منتقل شد و نتیجه پیگیریها این شد که ابتدا این بانک باید بصورت یک موسسهء مالی اعتباری کارشو شروع کنه.بعد یه چند وقتی از این داستان خبری نبود تا حالا که جسته و گریخته شنیده میشه که شهرداری در حال خرید یکی از بانکهای دولتیه که مشمول خصوصی سازی شده.خب واقعا که اینکار کار جالب و درستیه زیرا نه تنها باعث دور زدن دردسرهای ناشی از بوروکراسیه تاسیس بانک میشه بلکه دیگه حالا اینکه تازه بخوای یه سری شعبه تاسیس کنی و کارمند استخدام کنی و جلب اعتبار کنی و ... رو هم نداره و در نهایت اینکه از گسترش بوروکراسی وایجاد شدن کلی موسسه و ساختمان دیگه جلوگیری میکنه .واقعا این چیزیه که این مملکت بهش احتیاج داره:ایده های نو و جدید

جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۵

آیا آندروئیدها خواب گوسفند الکترونیکی می بینند؟

دوست عزیزی در پاسخ به پست قبلتر ما مبنی بر اهمیت رای اکثریت یا به عبارتی بدیهی ترین تعریف از دمکراسی آن نوع از حکومت رو نوعی از حکومت توده ای قلمداد کرده اند که به خودش حق میده حقوق اقلیتی رو که باهاش موافق نبوده اند بطور کلی پایمال کنه.اما خب فکر میکنم که وقتی از یک حکومت دمکراتیک صحبت میکنیم یکی از بدیهی ترین اصولش همان حق آزادی بیان و به رسمیت شناختن حقوق اقلیتهاست یعنی اگر خواسته اکثریت مردم در عرصه اجتماعی به اجرا در میاید به هیچ وجه ناقض اون اصول بالا نمیتونه باشه.البته این یک حالت کلی و ایده آله و اینکه در مملکت ما اجرا میشه یا نه بحث دیگه ایه اما آیا این درسته که ما به یک چنین بهانه ائی حق یه اکثریتی رو نادیده بگیریم؟.در مورد نافرمانی مدنی هم که شما فرمودید غالبا اینکار در حالتی انجام میشه که حکومت مرکزی اصولا یک حکومت استبدادیه یا اینکه رای اکثریت مردم در اون تاثیری نداره که در اینحالت همونطور که خودتون بهتر میدونید اکثریت قریب به اتفاق مردم با عدم تبعیت از اون حکومت یا دولت اونرو وادار به کناره گیری میکنند.پس اگر رای اکثریت کسی رو حتی به صورت توده ای انتخاب کنه انجام چنین کاری غیر ممکنه.مسلما اقلیت راههائی برای احقاق حقوقشون دارند اما نافرمانی مدنی اون راه نمیتونه باشه
اما در مورد اون مصادیقی که ذکر کردید در مورد توقیف نشریات در این دولت باید بگم که واقعا جای تعجبه,کاش شما از ندادن مجوز نشر و یا افزایش حجم ممیزی در این دولت گفته بودید که میتونستم به شما حق بدم.اما مسئولیت توقیف نشریات که اساسا در دست قوه قضائیه اس و در این چند سال اخیر بطور مستمر وجود داشته!.متاسفانه یکی از مشکلاتی که ما داریم همینه که بدون در نظر گرفتن حدود وظائف و اختیارات اون شخص یا دستگاه,یا ازش توقعات بیجا داریم یا اونرو متهم به مسائلی میکنیم که اصلا ربطی به اون
حوزه نداره .اما در مورد همون موارد مطروحه از طرف خودمم هم بالاخره باید قبول کرد که فعلا این موارد(صدور مجوز و ممیزی)بر طبق قانون در اختیار دولته و خب اگر من و شمائی از این امر ناراضی هستیم باید از طریق نهادهای مدنی و انتخابات و قانونگذاری و ...این روند رو اصلاح کنیم.این که نمیشه که هر کسی با گوشه نشینی یا اینکه نهایتا انداختن با اکره یک رای در صندوق توقع داشته باشه تمام امور بطور اتوماتیک اصلاح بشه مشکل اینجاست که ما به جای اینکه خودمون واسه خودمون کاری بکنیم منتظریم که دیگران بیایند و همهء کارها رو آنهم بصورت یکشبه و بدون کمترین هزینه ای سر و سامان بدهند

چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵

بهترین سالهای زندگی ما؟

این بهترین سالهای زندگی ما بود یا لااقل این چیزی بود که اونها به ما میگفتن.اما من خودم که شخصا از همتون بدم میومد و دلم میخواست که مستقیم برید به جهنم
لینک

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۵

انتقادی دوستانه

چند روز پیش مقاله ای رو در یکی از وبلاگها خوندم که نویسندهء اون مطلب از دیدگاه خودش بعنوان کسی که در خارج از این جامعه زندگی میکنه به نقد یکسری از روابط و رفتارها در قسمتی از جامعه امروز ایران پرداخته بود که هر چند بحث من اینجا بررسی محتوای اون مطلب نیست اما به نظرم قسمت اعظم حرفهاش درست بود.اما اون چیزی که منو به نوعی عکس العمل واداشت نه اون مقاله که پاسخی بود که یکی از دوستان عزیز ما به اون مطلب داده بوده.ایشون در قسمتی از بحثشون فرمودند که
اول ِ اول از همه باید برم مدارک پذیرشم توی کالج ِ سنکای کانادا رو پرینت بگیرم ، ضمیمه ی این پستم کنم که "بعضی ها " فک نکنن خارج از ایران زندگی کردن یعنی شاخ غول شکوندن .بعدش باید سابقه ی کاری و تحصیلی خودم و دوستم رو بزارم اینجا که مبادا بعضی ها برداشت غلط بکنن که من و دوستم داریم نون ِ سوراخ مون رو میخوریم .نه عزیزای دلم اینجوریام که شما ها توهم زدین نیستش ، اگه شما بی کس و کار بودین مجبور شدین از سنین پائین کار کنید ، ما با اینکه ننه بابامون از خداشون بوده که بشینیم تو خونه و مث ِ همه ی دخترای دیگه این مملکت کلاس ِ آشپزی و کوبلن دوزی بریم تا یه شوهری پیدا بشه و ببرتمون خونه ی بخت ،با اینکه در رفاه بودیم و میتونستیم لنگ هامون رو هوا کنیم و پول خانواده رو خرج سرخاب ماتیک کنیم ، و با اینکه دانشجو بودیم ، پاشدیم رفتیم سر کار که سربار خانواده – که نیستیم – نباشیم و روی پای خودمون باشیم و برای مملکتمون که تره هم برامون خورد نمیکنه جون بکینم و اگه بحث ِ استقلال طلبی وسط ِ ، از استقلال ِ مالی شروع کردیم
همونطور که مشاهده میکنید این دوست ما ابتدا بطوریکه این مطلب خطاب به ایشون باشه خودشو کاملا از اون قضیه مبرا کرده و سپس با جملاتی بسیار شدید الحن تر از اصل مطلب به انتقاد از بقیهء جامعه پرداخته.خوب دوست عزیز!این مطلب اساسا یک مطلب کلی بود و حداقل در متن مطلب هیچ اشاره ای به شخص خاصی نشده آیا اساسا شروع کردن پاسخ بلند بالای شما به چنین مطلبی احتیاج به چنین پایه و اساس غلطی داشت؟
متاسفانه یک چنین رفتارهائی حداقل در جامعهء ما شیوع وحشتناکی داره در حالیکه اکثر ما فقط به منافع شخصی خودمون فکر میکنیم اما برای مشروع جلوه دادن آنها سعی میکنیم که اونها رو به جمع نسبت بدیم و اگر احیانا کسی هم برای ما دلیل مستدلی بیاره که آقا خواست مردم این نیست بیخیال هر چی دمکراسی و رای اکثریته میشیم و اونها را به توده و عوام و احمق بودن و خودمون رو به روشنفکر و اپوزوسیون بودن ملقب میکنیم

دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۵

رکورد شکنی

دیروز مجری خوشگل و نجیب برنامهء خانواده در حین لبخندهای طاق و جفتی که تحویل بیننده هاش میداد و استفاده کردن از الفاظی مثل گیر دادیم و ... که تا چند وقت پیش پخشش از تلویزیون اعدام داشت این خبر رو اعلام کرد که سنگینترین نوزاد جهان جهان در آمریکا با وزن 14.13 پوند بدنیا اومده.خوب, همه اینها خوبه فقط نمیدونم اونهمه آدمی که اونجا در جلو و پشت صحنه حضور دارند چرایکیشون واسه این چند میلیون مخاطبی که دارند حاضر نشد این عدد رو در موبایلش وارد کنه و به بیینده ها بگه که این رقم معادل 6.5 کیلوگرم میشه
تکمله:در ضمن خدمتتون عرض کنم که همسایهء خود ما در سالهای جنگ تحمیلی نوزادی بدنیا آورد که 7.5 کیلوگرم وزن داشت منتها از اونجائی که آدمهای مذهبی و قدیمی ای بودند حاضر نشدند که کارشون بخاطر این ته طغاری به روزنامه ها کشیده بشه و در نتیجه خبرنگارها رو از انتشار این خبر و ایران رو از زدن یک رکورد احمقانه محروم کردند.به همین سادگی

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵

هالیوود لند


پیش بینی کردن کار بسیار سختیه مثلا کی از سه ماه پیش یا حتی الان میتونه پیش بینی کنه چه کسانی امسال کاندید جایزه اسکار میشن.منتهی خوب مثل اینکه یکی از امید داران اصلی امسال باید بن افلک باشه.که پس از اون مطرود شدنش از انظار مردم بخاطر روابطش با جنیفر لوپز ایندفعه با ایفای نقش جرج ریوز(بازیگر نقش سوپر من در سریال تلویزیونی دهه پنجاه)تونسته که توجهات رو بخودش جلب کنه و مقدار موفقیتش رو میشه از بردن جایزه بهترین بازیگر از جشنواره ونیز فهمید
اما سوای این حرفها اون چیزی که حسابی منو تحت تاپیر قرار خود نقش آفرینی افلک در این فیلمه. در اون تیکه هائی که کانالهای ماهواره نشان میدادند میشد حس بازیچه بودن انسانی که باید تصویرگر شکلی آرمانی از معصومیت باشه رو بخوبی میشد حس کرد,امری که آخر سر باعث قربانی شدنش هم شد
یکی از تاثیر گذارترین این صحنه ها صحنه ای بود که جرج ریوز به همراه کارگزارش و معشوقه اش(که آشکارا از اون کلی مسن تره)توی یک کافه توی بورلی هیلز نشستد و دارند صحبت میکنن و چند تا بچهء شش,هفت ساله هم تو خیابون هم دارن با کنجکاوی قهرمان مورد علاقشون رو از پشت پنجره دید میزنن.در این هنگام معشوقه اش که داره سیگار میکشه با یه حالت نیمه شوخی-نیمه تحقیر آمیز بهش میگه:سوپر من سیگار نمیکشه؟ اونم با یک پوزخند تلخ از جاش بلند میشه و نگاهی میکنه به کسانی که فارغ از تمام حواشی ها و هیاهو های دور و برش اونو صادقانه برای خودش دوست دارند

سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵

خبر

یه خبری به ما رسیده که امیدوارم غلط باشه.اما اگه درسته لازم میدونم بیانیه ای در اینمورد صادر کنم
آقا جان شما سالها سرمایه این امت شهید پرور رو گرفتید و خرج مبارزه با مرضی کردید که تنها پناهگاه بشریت در مقابل این فساد رو به گسترش و بی مهابا بود.شما با این کارتون حتی رو آمریکای جهانخوار و اسرئیل جنایتکار رو هم سفید کردید.حالا جواب اینهمه اولاد نامشروع و فساد روز افزون رو کی میده آقا؟
پانوشت:این غرائض کثیف و حیوانی حال آدمو به هم میزنه

چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵

ما و آنها

راستش زیاد شنیدیم که وبلاگ نویسی در ایران یکی از آن صنایع مستظرفه ایه که در مقیاس جهانی قابل عرضه است و حتی عده ای از وبلاگ نویسان وطنی مثل هولوکاست واسه خودشون افسانه ای دارند به این شرح که وبلاگهای فارسی زبان چیزی بالغ بر دو میلیون تخمین زده شده.به هر حال به خاطر همه این حرفها هم که شده چند وقتی رو سعی کردم سری بزنم به وبلاگهای خارجی تا با بازدید از آنها به یک جمع بندی ای از وضعیت خودمون در مقایسه با آنها برسم.البته در ابتدا تاکید میکنم که این مقایسه مربوط به وبلاگ نویسان عادیه و نه کسانی که یک شخصیت حقیقی شناخته شده در خارج از عالم وبلاگ نویسی دارند و به پشتوانهء اون پیش زمینه آغاز به کار میکنند
اما خوب شاید اولین چیزی که در وبلاگهای خارجی جلب توجه میکنه ارتباطات ضعیف آنها با دیگر وبلاگها در مقایسه با و بلاگهای ایرانیه که اکثرا حداقل 10 لینک رو میشه در وبلاگشون شاهد بود.که این اتفاق در حالیه که اصولا از ایرانیان بعنوان ملتی که کار گروهیشون بسیار ضعیفه نام برده میشه اما در عالم وبلاگ نویسی انگار این قضیه بر عکس باشه.که خب این همبستگی هم نتایج بسیار خوبی براشون به ارمغان آورده که از مصادیقش میشه تعداد بسیار بیشتر بازدید کننده و کامنت گذار برای وبلاگهای فارسی در مقابل همنوعان خارجی شون نام برد.و خب از اونطرف هم میشه این رویکرد غیر فارسی زبانان رو ناشی از رویکرد شخصی و مستقلشون دونست .به هر حال به نظر میرسه که وبلاگ نویسان فارسی ارتباط با دیگران براشون بسیار مهمه هر چند که بعید میدونم که هدف اولیه هیچکدومشون از اینکار چنین چیزی بوده باشه اما به هر حال این قضیه بعدها خودشو به صورت یکی از شاکله های اصلی به وبلاگ تحمیل میکنه.که خب مطمئنا میشه گفت در کشورهای دیگه بعلت فضای بازتری که هست و امکاناتی مثل سایتهای دوست یابی ,باشگاه هائی برای اقشار مختلف و غیره دیگه کسی که و بلاگ نویسی نویسی رو شروع میکنه غالبا میلی به چنین چیزی در خودش نمی بینه
از دیگر نکاتی که در مقام مقایسه مشهوده فضای بسیار محافضه کارتر وبلاگهای فارسیه.بطوریکه که اکثرا با استفاده از نام مستعار و بدون ذکر مشخصات محل زندگی و یا شغل و غیره میباشد در حالیکه در غالب و بلاگهای خارجی این امر کاری بدیهی به نظر میرسه و حتی میشه در کنار یک خاطره از یک جشن تولد و یا ... میشه مقادیر متنابهی عکس رو هم از اون مراسم شاهد بود
و در آخر امکانات تکنولوژیکشون در مقایسه با ماست که اگر از اینترنت وایر لس و لپ تاپ و اینجور چیزها بگذریم داشتن چت روم اختصاصی برای وبلاگشون از مصادیق بارزشه

یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۵

زندانی;در قلب

من تمام عمرم رو در زندان بودم
و زندانی بودن بسیار سخته

جمعه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۵

تسلیم

بقول انگلیسی ها:"ما به سهم کم خودمون قانع بودیم اگه همسایگانمون اینقدر زیاد نمی خواستن"ه
!ته بار:میدونم که برداشت بدی کردی.اشکالی نداره

پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۵

آنطور که بودیم

وقتی پیش یه رفیقی میری که همیشه با هم خلاف میکردین و طرف میگه گذاشته کنار از دو جهت حالت گرفته میشه
اول اینکه میبینی که یه عشق و حالی مالیده
!ثانیا اینکه می بینی خیلی پستی

دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۵

معضل بیکاری

دیدید یه عده گرفتار یه چیزی هستند و وقتی رگشون میگیره میرن اون متاعو از زیر سنگم شده پیدا میکنن؟ اینجا هم یه چیزی تو همون مایه هاس
شاطر:سلام داش مرشد!چطوری خوبی؟حاجی میخواستم بیام اگه بشه اون چند تا فیلمه رو ازت بگیرم.اگه هستی
مرشد:بیا هستم
-----------------------------------
شاطر:دستت درد نکنه.حاجی اون یکی پس چی؟ همون یا تامبا مامبین
مرشد:چی؟
شاطر:بابا همون مکزیکیه دیگه
مرشد:آهان!بابا خب بگو" و مادرت را "برا چی اینجوری میگی؟
شاطر:آخه جونه تو دفعه اول اسمشو اینجوری شنیدم دیگه افتاده تو دهنم
مرشد:اونکه مال داداشمه.الان خونه اس نمیتونم بهت بدم
شاطر:اه!این داداش فتیش تو که قدیم هیچوقت خونه نبود چطور این چند وقته همش تو خونه اس؟
مرشد:اونوقتا فرق میکرد.اونموقع ها کار میکرد.حالا بیکار شده صبح تا شب گرفته تو خونه خوابیده
شاطر:ای بابا!این بیکاری هم یه معضلی شده ها

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵

تعویضی ها

اوهوی!دیگه گذشت اونزمان که دخترها با چادر سفید میرفتن خونه شوهر و با کفن سفید میومدن بیرون
دیگه تموم شد اونوقتها که مردم از خدا میترسیدن تا برن باجشو به یه عده ... کلفت بدن
دیگه تموم شد اونوقتها که زمین گرد بود و هر کی هر غلطی که میکرد سرشو گرد میکردو میزد به چاک
دیگه گذشت اون زمانها که مردم اینقدر احمق باشند که به کسی اعتماد کنن
دیگه تموم شد که این مردم به آقا بالا سر احتیاج داشته باشن
دیگه سر هر کوچه ای که وایسی و دست تکون بدی ده تا تاکسی جلو پات ترمز میزنه
دیگه هر کی اراده کنه میتونه یه لیسانس بگیره و بزاره تو جیبش
دیگه همه فهمیدن که چه هنرهای بسیاری رو در ذات اقدس خودشون نهفته دارن
دیگه با هفتصد هزار تومان میری حج عمره و حاجی میشی و بر میگردی
دیگه لازم نیست نماز بخونی فقط کافیه هد فونتو بزاری تو گوشت تا خدا اونور آنلاین باشه
دیگه دوره دورهء فراوونیه .زمونه قحطی و در به دری خیلی وقته که تموم شده
آره داداش دیگه زمونه عوض شده
دیگه دنیا افتاده دست ما
شمام اگه دیر رسیدی اشکال نداره برو ته صف نوبت به همه میرسه
...در حاشیه:آنها که کهن شدند و اینها که نواند

جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵

دجا وو

اگه از احوالات ما تو این روزها خواسته باشین باید بگم کاری نداریم جز اینکه منتظر باشیم ببینیم که آیاازتلویزیونی,رادیوئی,سایتی,خونهء همسایه ای صدای آین آهنگ جدید بیانس نمیاد تا بشینیم و بهش گوش بدیم تا به یک ارگاسم روحی برسیم یا نه؟.هر چند که از کار قبلی بیانس که برای فیلم پلنگ صورتی خونده بود هیچ خوشم نیومد اما با اینکارش عجیب حال کردم و فکر میکنم علتش بازگشت بیانس به اون ریشه های اصلی خودشه.به هر حال سوای سلیقه و عشق و حال ما این آهنگ به معنای واقعی کلمه نماینده و نشانگر حال و هوای آدمهای این روز و روزگاره و اول شدنش در همون اولین هفته های بیرون آمدنش در میان تاپ ویدیو ها هم نشانگر همین قضیه اس که با این اول شدن تونست به سلطنت چندین هفته ای شکیرا بر این مسند پایان بده (و البته خودشم یک هفته بعد توسط آقای جاستین تیمبرلیک با اون یک کوهستان حاشیه ای که به همراه داره به پائین کشیده شد!)ه
حالا از شوخی گذشته منکه فکر میکنم اگه یه روز مریخی ها بخوان بیان رو کره زمین و بگن آقا شما تو این سیاره با چی حال میکنید نگید که پاواروتی و شجریانو بهشون میدیم گوش بدن!.و فکر میکنم در آینده هم از این دوران و حال و هوای حاکم بر اون با این آهنگها یاد میکنن همانطور که از دهه های هفتاد و هشتاد و ...با آهنگهای عامه پسند اون زمان یاد میکنن که البته به معنی نفی موسیقی های ارزشمند و به اصطلاح سنگینتر نیست
در ضمن اگر به اون نظریات پست مدرنیستی هم نخوایم نظر کنیم که میگه "فرهنگ توده ای وجود نداره و آنچه هست توده هائی از فرهنگهاست"لااقل میشه یه نگاهی به این ممالک مترقی انداخت که بر خلاف این روشنفکر نماهای وطنی هر پدیده ای عامه پسندی رو هم مورد تجزیه و تحلیل قرار میدن.البته در حیطه موسیقی زیاد ورودی ندارم منتها میشه مصداقش رو در نقد نوشتن منتقدان درجه یک آمریکائی برای فیلمهای درجه سهء هالیوودی شاهد بود
خلاصه اگر از اون دسته از آدمهائی هستید که دیگران کلی روتون به عنوان آدم حسابی و روشنفکر حساب کردن و نمیتونید به چیزی کمتر از موسیقی کلاسیک یا فلان خواننده پنجاه سال به بالا رضایت بدین و از طرفی وارد سیکلهای پریودیک زندگیتون شدید و حالتون گرفته اس یواشکی این آهنگ دجا وو از بیانس رو از هر سوراخی هست گیر بیارید و انوقت برید یه جای خلوت که هیچکس نباشه بشینید بهش گوش بدید تا غم دنیا یکسره از سرتون بپره.از طرف ما هم خیالتون جمع باشه اگه توی خیابونی جائی شما رو دیدیم به روتون نمیاریم.حله؟
لینک:اگه نمیدونید دجا وو یعنی چی یه سری هم به اینجا بزنید
لینک 2:ببینم!دیگه خبر خالکوبی کردناتونو باید از پسر همسایه بشنوم؟

چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۵

هشتمین روز هفته

قدیما اسم بچه هاشونو میذاشتن:رجب,شعبان ,رمضان,محرم,صفر
حالا میذارن:تیرداد,مهرگان,آبان,آذر,بهمن
!سلیقه ها بد جوری عوض شده
...پ.ن.لابد بعدا هم اسم بچه هاشونو میذارن:آوریل ,می ,آگوست

سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۵

کنکور; بهترین دوست دخترها

چند وقت پیش توی روزنامه خوندم که در طی یک نظر سنجی که سالهای سال از زنان و دختران آمریکائی انجام میشده آنها همواره الماس رو محبوبترین چیز در نزد خودشون میدونستند.اونوقت بود که فهمیدم که این ترانه معروف مریلین مونرو با نام " الماسها بهترین دوست دخترها هستند"همچین چیز بی ربط و الکی ای هم نبوده.البته در همون خبر اشاره میکرد که آخرین باری که این نظر سنجی انجام شده الماس جای خودش رو به تلویزیون پلاسما داده.پیش خودم فکر کردم آدم وقتی یه نگاهی به دور و بر خودش میندازه میبینه که در مملکت ما نه الماس و نه تلویزیون پلاسما نمیتونه مطاع محبوب جامعه نسوان ما باشه.عوضش وقتی آدم یه نگاهی به نتایج کنکور امسال میکنه که دختران در 4 تا از 5 رشته اصلی رتبه اول رو کسب کردند به این نتیجه میرسه که در مملکت ما احتمالا آن چیزی که محبوبیت داره کنکوره و لا غیر.البته از طرفی این اتفاق میتونه اتفاق فرخنده ای باشه زیرا به نوعی پایانیه بر یکجانبه گرائی ای که سالها در این زمینه به نفع پسرها در جریان بوده اما خب باید دید چه علل و عواملی باعث این رویکرد شیفته وار دختران به کنکور شده.یادمه در فیلم دزدان دریائی کارائیب در صحنه ای که کاپیتان جک اسپرو(جانی دپ)داشت با ویل ترنر(ارلاندو بلوم)شمشیر بازی میکرد هنگامی که مهارت اونو در شمشیر بازی دید با طعنه بهش گفت:نکنه عاشق دختری هستی و چون جرائت ابراز علاقه به اون رو نداری به شمشیر بازی رو آوردی؟-که البته دقیقا همینطور هم بود
حالا از این حرفها گذشته جدا واسه من جای تعجبه که دخترها که امسال در چهار رشته کلیدی تونستند اول بشند چطور از اول شدن در رشته کم اهمیت تر زبان باز ماندند .به هر حال امیدوارم سال بعد دختران عزیز مملکت ما بتونند با فتح سنگر باقیمانده کار رو یکسره کنند

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

مهرورزی با اسرائیل

راستش ما که وقتی بچه بودیم مردمان اسرائیل رو یک مشت وحشی صهیونیست خیانتکار تصور میکردیم که مدام هم در حال شکنجه دادن فلسطینیهای بدبختن و هیچ تفریحی هم جز اینکار ندارند و مسلما ریشهء تمام این تصورات سورئالیستی ما هم چیزی نبود جز برنامه های سیمای جمهوری اسلامی که مخصوصا در اون مقطع تلویزیون براشون بیش از وسیله ای برای متنبه کردن توده ها نبود.خلاصه همه اینها رو گفتم که به اینجا برسم که ما تو این چند شبه چندین بار از طریق تلویزیون شاهد تصاویری از تظاهرات طرفداران صلح در تل آویو بودیم که در نوع خودش برای ما منظره کمیاب و بدیعی بود.آخه درسته که نشان دادن چنین تصاویری به هر حال نشانه ای از موج تاثیر گذاری از مخالفت در قلب سرزمینهای اشغالیه اما به هر حال چنین تصاویری ممکنه به طور ناگهانی باعث این توهم در بینندگان بشه که بابا اسرئیلیها هم مثل ما آدمند و از اون بدتر اینکه که کشورشون هم نه تنها پیشرفته اس بلکه اینقدر دموکراته که میشه توش تظاهرات ضد جنگ هم راه انداخت.اوخ اوخ

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵

زمزمه

اگه بخوام خود خود خودم باشم
اونوقته که باید یه تنهائی عمیق و اگزیستانسیالیستی رو تحمل کنم
تکلمه:بادبانها رو بکشید!مستقیم به همون سمت حرکت میکنیم

دور از دیار


جالبه!آقای محمود احمدی نژاد رئیس جمهور ایران هفدهمین سفر استانیش رو در حالی انجام داد که هنوز به استان زادگاه خودش یعنی استان سمنان سفر نکرده.مثل اینکه آقای احمدی نژاد بجای اینکه بخواد به همشهریاش حال بده تصمیم گرفته که سیاست موازنه منفی رو در پیش بگیره و به این استان آخر از همه سر بزنه.به هر حال فکر میکنم ایشون در این سفرشون با استقبال زاید الوصفی نسبت به استانهای دیگر مخصوصا در شهر زادگاه خودش یعنی گرمسار مواجه بشه
بالاخره خودتون که میدونید عرق منطقه ای توی مملکت ما چیز دیگریست مثلا همونطور که متوجه شدید در انتخابات ریاست جمهوری پارسال آقایان مهر علیزاده,قالیباف و کروبی بترتیب توی استانهای زادگاه خودشون یعنی آذربایجان,خراسان و لرستان بیشترین رای رو آوردند.البته از آرای استان سمنان خبر ندارم اما همین آقای احمدی نژاد هم در استان تهران که شهردارمرکزش بود تونست رای اول رو کسب کنه
شنیدم که وقتی حسنعلی منصور که از همشهری های ما بود به نخست وزیری رسید.عدهای از اهالی اونجا به نمایندگی بقیه پیشش رفته بودن که آقا حالا که شما به مقامی رسیدی این جاده ما رو آسفالت کن .ایشون هم یه قیافه عاقل اندر سفیه گرفته بوده و گفته بود که من نخست وزیر تمام ایران شده ام شما دعا کنید من ایران رو آباد کنم وخلاصه یه جورائی داده بود دستشون
سوای اینها کافیه یکبار به هر کوره دهات و یا شهر کوچولوئی در اقصی نقاط مملکت عزیزمون برید و از اهالی اونجا راجع به تاریخ اون منطقه و جاذبه های اونجا بپرسید تا طرفتون آنجا در نظر شما چون آکروپولیس و تخت جمشید آرایش بده.البته این حس و علاقه چیز بسیار خوبیه بشرطیکه مثل انواع و اقسام طرفداریهای دور برمون از محکوم کردن آب خنک خوردن فلان فعال سیاسی گرفته تا شعارهای پوچ حمایت از فرو دستان و مخصوصا اون عزیزانی که پای حرف که میشه خودشونو واسه وطن و ... خفه میکنن و در عمل فلنگو میبندند پوچ و تو خالی نباشه

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵

لبنانی که میشناسیم

فاجعه قانا در حالی با کشته شدن 54 نفر یک فا جعه قلمداد میشه که تقریبا کشته شدن تقریبا صد عراقی در اثر عملیاتهای انتحاری در هفته دیگه یک چیزی پیش پا افتاده و دستمالی شده به نظر میاد
احتمالا چون هم لبنانیها مردم خوشگلتری هستند و هم اینکه پرچمشون از پرچم خز عراق قشنگتره باعث میشه که فعالان حقوق بشر از اونها بیشتر حمایت کنند
چیزی که منو از جریانهای فعال حقوق بشر میترسونه اینه که میگم آیا اینها واقعا دلشون برای این قربانیان سوخته یا اینکه در پی تسکین وجدان جریحه دار شده خودشون هستند؟
اینکه یه عده حاضرند تا وقتی واسشون خرجی نداره هر چیزی رو به نشانه مخالفت از خودشون آویزون کنند و این باغ وحش انسانی رو بامزه تر کنند اما حاضر نیستند که در عمل کوچکترین کاری برای این آدمها بکنند واسهء من از هر کشتاری بدتره

بازخورد

بی مقدمه ازتون دعوت میکنم که به کامنت آقای خاک که برای پست "حذف شد" ما ارسال شده یه نگاهی بندازید
بخواب بابا ... راجع به چیزهائی هم که نمیفهمی زر زر زیادی نکن اون حذف شد باید باشه چون بالاخره اون پست بوده با اینکار جاش خالی میمونه تا معلوم شه که یه چیزی بوده و حذف شده...درستشم همینه ...اون حرف هیچکاک هم هیچ ربطی به این نداره .مسخره بازی این مزخرفات توئه که نمیدونم چرا تو هر چیزی باید اون نظرات ابلهانه ات رو مطرح کنی
با تشکر از حسن ظن ایشون و اینکه هر گونه قضاوت در اینمورد رو به خودتون واگذار میکنم.میخواستم بگم جدا از اینکه اگر کسی مخالفتی با مطالب ما داره بیاد اونو ابراز کنه خوشحال میشم.حالا این قضیه چه از طرف اون عزیزانی باشه که همیشه ما رو مورد تفقد خودشون قرار میدن چه کسانی که به اصطلاح گذری چشمشون به وبلاگ ما خورده. فکر میکنم اساسا همین اظهار نظرهای صادقانه و بدور از ملاحظه و یا ریا کاریه که میتونه باعث پیشرفت نه تنها در من که در روابط بشری در همه ابعاد بشه

پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۵

حمله ای به قلب تایتانیک


احتمالا اگه که در حد بسیار معمولی هم با سینمای جهان آشنائی داشته باشین و با توجه به اینکه توی هر روزنامه ای هم میشه اخباری رو راجع به سینمای هالیوود پیدا کرد حتما خبر فروش خارق العادهء دزدان دریائی کارائیب:سینهء مرد مرده به گوشتون خورده و اینکه این فیلم تقریبا هر رکوردی رو که جلوی پاش بوده شکسته و به جلو حرکت میکنه و خوب همین رکورد شکستنهای متوالیه که آدم رو کمی تا اندکی به شکستن رکورد فیلم تایتانیک که الان دیگه داره زمان رکورد دار بودنش به ده سال نزدیک میشه امیدوار میکنه.البته همینطور که گفتم این قضیه یه احتمال ضعیف و بعیده اونم در شرایطی که که فیلم دوم جدول پرفروشهای تاریخ سینما یعنی ارباب حلقه ها:بازگشت شاه چیزی در حدود 500 میلیون دلار با این فیلم اختلاف داره.اما خب حالا اگر جانی دپ و رفقا نتونن که به آن رکورد جاودانی دست پیدا کنن اما به هر حال لااقل شانس بسیار خوبی برای دوم شدن در این جدول دارند که چنین مقامی برای آنها لقب پرفروشترین دنباله تاریخ سینما رو بدنبال خواهد داشت که افتخار بزرگیه
و البته در اینجا با توجه به کشیده شدن بحث به پرفروش های تاریخ سینما(این نبرد لذت بخش و قدرتمندانه)اجازه میخوام مطالبی رو در مورد فیلم تا یتانیک صدر نشین یک دههء اخیر این جدول خدمتتون عرض کنم: البته که این فیلم در نهایت از حد و اندازه های یک اثر عامه پسند رمانتیک فراتر نمیره اما هوشمندی و موقعیت شناسی همه جانبه جیمز کامرون در استفاده از ابزارش حالا این ابزار میخواد بمب تبلیغاتی ناشی از بودجهء گزافش باشه یا استفاده بسیار حساب شده از صحنه های معاشقه دو بازیگر خوش سیما و با استعداد اما گمنامش-در اون زمان-باعث شده که این فیلم به تعداد مخاطبی دست پیدا کنه من و شمای وبلاگ نویس به خوبی درک میکنیم که رسیدن بهش چقدر کار مشکلیه و به هر صورت بعد از صدر نشینی یازده ساله ئی تی دیگه هیچ فیلمی نتوانست در صدر جدول آرام بگیره تا اینکه تایتانیک به این مهم دست پیدا کرد و واقعا باید گفت که فروش چشمگیر این فیلم فراتر از زمان خودش بود
تکلمه:آقا پایان بندی فیلم اول دزدان دریائی کارائیب یه موسیقی خارق العاده داره که احتمالا تو پایان بندی قسمت دوم هم ازش استفاده کردن.شما رو به شنیدنش دعوت میکنم

چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۵

مسجد خفتگان

در حوالی میدان انقلاب تهران که یکی از شلوغترین جاهای تهران هم هست اوون گوشه موشه ها یه مسجد جمع و جور و کوچولوئی هست که اسمش مسجد خفتگان سید الشهداست که البته و جه تسمیه اش رو بعدا خدمتتون عرض میکنم.این مسجد در نوع خودش مسجد متفاوت و خاصیه البته نه بخاطر معماریش که اصلا تعریفی نداره و نه بخاطر مثلا فضای معنویش بلکه بخاطر کاربردی و بدرد بخور بودنش.این مسجد یه ورودی خیلی فقیرانه و محقر داره که به یک دو راهی ختم میشه:یک دستشوئی که در زیر زمین قرار داره و بسیار سخاوتمندانه حتی کار کفار را هم راه میندازه و یک شبستان که در طبقه اول قرار داره.در ضمن توی حیاط محقرش هم احتمالا نه جائی برای حوض ساختن بوده و نه پولی خلاصه بعد از دستشوئی اگه خدا نکرده پایهء نماز بودین میتونین وضو رو هم بزنید تو گوشش و راهی شبستان بشید و آنجاست که متوجه وجه تسمیه این مسجد میشید: خیل عظیمی از خفتگان و بی پناهان رو مشاهده میکنید که از گوشه های شبستان شروع میشن و تا نزدیکیهای محراب پیشروی میکنند و شاید یک چیزی حدود یک دهم تعداد این خفتگان هم در حال عبادت و نماز خوندن هستند البته کسی حالشو نداره که این مسجد رو بنام خفتگان سید الشهدا صدا کنه اگه عده معدودی هم اسم این مسجد رو بدونن اونرو با همون نام سید الشهدا میشناسن.خلاصه این مسجد خیلی مسجد رله و با حالیه مسجدی که با توجه به موقعیت مکانیش میتونست واسه خودش یه مسجد جامع باشه بی سر و صدا به خدمت به خلق مشغوله.با هر تیپ و قیافه ای هم که بری تو کاری به کارت ندارند;یادمه یک بار یه دختر اونجوریه هم اومده بود بی سر و صدا تو سرسرای مسجد پناه گرفته بود.خلاصه پیش خودم گفتم شاید خدا همین مسجد درب داغون رو از صد تا مسجد جامع هم بیشتر دوست داشته باشه
تکلمه:راستی سنگ قبر من هم تو همین مسجده اگه گذرتون به اون طرفها افتاد دستتون رو یکی از سنگهاش بذارید و یه فاتحه ای هم واسه ما که از اهل قبوریم قرائت کنید.دم شما گرم

جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۵

خف گیری

بازم یه جمع آسمون جل دیگه چند تا بظاهر رفیق توی وقت اضافه زندگیشون سعی دارن از زیر فشارها فرار کنن
اولی:آره حکایت اون رفیق ماست میگه دختره رو گرفتیم خف کردیم اما خداییش دست به جیبش نزدیمو و پولاشو بر نداشتیم
دومی:منظورت چیه که خفتش کردن؟
اولی:هیچی دیگه خفتش کردن انداختنش تو ماشین و بردن ترتیبشو دادن دیگه
دومی:اونوقت یعنی با یارو صنمی هم از قبل نداشتن؟
اولی:نه دیگه خفتش کردن بابا
دومی:طرف کاسبم نبوده یعنی؟
اولی:نه بابا خفتش کردن دیگه
دومی:یعنی طرف اینکاره هم نبوده همینجوری یه دفعه کشیدنش تو ماشین و بردن بهش تجاوز کردن؟
اولی:اوهوم
دومی:عجب خرائین بابا میخواستی بهشون بگی اینکار اعدام داره
اولی:نه بابا اونجا که اینا کار میکنن تو بیابونه اونطرفا اصلا خبری نیست
اولی همچنان خونسرد و با عشق به سخنانش ادامه میده و دومی هم اندکی با تعجب فکر میکنه
.......
"...اولی:آره یارو میگفت"تو نمیری خفتش کردیم ولی دست به پولاش نزدیم

چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۵

حذف شد

نمیدونم دیدید یا نه منتها تو بعضی از وبلاگها اگه از یکی مطالبشون خوششون نیاد یا ازش بترسن(خود سانسوری)میان جای اون مطلب مینویسن که حذف شد.یکبار یکی از دوستان به من هم پیشنهاد کرد که تو هم در وبلاگت چنین کاری رو بکن.(آخه یکبار در ایام جوانی از روی ترس یکی از مطالبمون رو ریشه کن کردیم) حالا که امروز به یکی از این نمونه ها بر خوردم دیدم اینکار عجب کار مزخرفیه چون الکی باعث تحریک حس کنجکاوی مردم میشه در حالیکه این تحریک هیچ عاقبتی هم برای اون بنده خدا نداره.بقول هیچکاک که میگفت نباید هیچوقت حس تعلیق در تماشاگر را بدون جواب گذاشت
خب داداش شمام اگه با یه مطلب مشکلی داری یا مثل بچه آدم حذفش کن یا اگه خیلی دوسش داری هم که بذار توش باشه دیگه این مسخره بازیها چه سیخیه

سه‌شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۵

سالاد فصل

میبینم که همه جا فصل خربزه رسیده و واسه ما هنوز فصل خیاره

سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۵

ممال

یکی میگفت"هر چقدر کمتر بگی بیشتر باور میکنن".راست میگفت

دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۵

معرفی سایت

به سفارش یکی از رفقای مشفق گذرم به این وبلاگ افتاد.البته شما که همتون خودتون استادید اما اگه هنوز نرفتید ببینید یه سری به اینجا بزنید.از نظر قاب که خیلی شبیه خودمه از نظر محتوا هم قرابت هائی با وبلاگهای دیگه داره.اما اون چیزی که این وبلاگ رو در نوع خودش بی همتا کرده کامنت دونیه شاخشه.آقا فقط یه سر بزنید تا متوجه قضیه بشید. این دوست عزیز ما میشه گفت صادقانه این اصل بسیار رایج در وبلاگ نویسی که تا جائی که میتونی جواب کامنتهای مخالف رو نده رو کنار گذاشته و نتیجه اش سبز شدن مقادیر متنابهی عنتر و منتر در حوالی کامنتدونیشه.دیگه بیشتر از این شما رو منتظر نمیذارم و شما رو به دیدن اصل مطلب دعوت میکنم
تکلمه:به ما خبر رسیده که گویا این وبلاگ بسته شده به هر حال در صورت وقوع چنین حادثه ای شما با بازدید از این وبلاگ از یک ینای تاریخی هم دیدن کردید که خودش کلی زندگیه.حالشو ببرید

یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵

فراوانی و فحشا

میدونی احساسم چیه؟
هر چند علاقه ای به شنیدنش نداری میگم
اینقدر که همه حرفها رو از دهن هر کس و نا کسی شنیدم دیگه همه حرفها جنده شده

بادهای موسمی

باد همه چیز رو با خودش میبره
الا همون چیزی رو که نمیتونه ببره

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

نا گفته ها

قدیما حرفهای زیادی بود که جائی برای گفتنش نبود
حالا حرفهای زیادی هست که انگیزه ای برای گفتنشون نیست

دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵

تاریخ.....گم شد


این فینال یک فینال تاریخی بود.از اون جهت که تکرار گذشته ها بود و به چالش کشیدن اونها
فردوسی پور میگفت ایتالیا هر دوازده سال یکبار به فینال میاد و یک در میون پیروز میشه و این دفعه نوبت بردش بود اما فقط این قضیه نبود که داشت تکرار میشد این جام خیلی شبیه یورو 2000 شده بود بازم ایتالیا میزبان را در کمال ناباوری حذف کرد و فرانسه هم پرتغال رو در نیمه نهائی شکست داد.حتی فرانسه همون تعویض هائی رو کرد که تو اون بازی کرده بود(ویلتورد,ترزگه)اما ایندفعه تاریخ بر عکس شد و همون کسیکه اون دفعه گل پیروزی رو زده بود باعث شکست فرانسه شد
لیپی ئی هم که همیشه تو رقابتهای اروپائی با یونتوس در فینال شکست میخورد ایندفعه در فینال پیروز شد
این جام شبیه جام 1976 آرژانتین هم شد که در اون جام آرژانتین در حالیکه کشورش در اوج بحران بود تونست قهرمان بشه
اما تاریخ میتونست جور دیگه ائی هم تکرار بشه:ایتالیا در جام 1982 در حالی قهرمان شد که مثل فرانسه از گروهش به سختی بالا اومده بود
نتیجه اخلاقی:ایندفعه هم تاریخ تکرار شد!به نفع یکی و به ضرر دیگری
...پانوشت:زیزو ,زیزو ,زیزو

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵

محمود محبوب


خب حالا هر کسی برای خودش عقده ها و نیازهای سرکوب شده ای داره که بجای خودش و به طرق مختلف آنها رو بروز میده.واصولا وبلاگ هم برای خیلیها ابزاری برای ابراز چنین احساساتی شده.حالا اگر ما هم بخوایم بریم سراغ امراض درون خودمون قطعا یکیش همین محبوبیت کم احمدی نژاد بود
من که خودم آنچنان محبوبیت خاصی رو بین اطرافیانم در این یک ساله مشاهده نکردم اما نتایج این نظر سنجی سایت "ایکسوکا"که غالبا کاربرانش هم از میان جوانان (از اون لحاظ !)هستن انصافا که نتایج امیدوار کننده ای رو نشان میده

پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵

از مکاشفات یوحنا

برادران!
هرگز آروزی داشتن چیزی را نکنید مگر آنکه آن را برای برادر خود نیز خواسته باشید
بی مهابا به دیگران خوبی کنید و در حق کسانی که به شما بدی کرده اند دعا کنید
آری!بهشت پروردگار در انتظار کسانیست که آنرا برای دیگران آرزو دارند

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

از اینجا و آنجا

یادمه یه زمانی با یه حاج آقائی یه کلاسی داشتیم که من یه جورائی اونو خیلی دوست داشتم.یادمه یه دفعه میگفت که اگر در یه مجلسی شرب خمر میشد باید اون مجلس رو ترک کرد و تاکید میکرد که این خروج باید حالت اعتراض داشته باشه نه اینکه"شما مشغول باشید....نه جان من....منم الان برمیگردم".حالا اینو که خوندم ناخودآگاه یاد اون افتادم

دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۵

یار مهربان

تمام بچه گیهای من با کتاب خوندن گذشت.مخصوصا اون ظهرهای تابستونی که میخوابیدم رو اون تخت دو نفره و زیر کولر کتاب می خوندم.پول تو جیبیهایی هم که از بابام میگرفتم هم هیچ مصرفی جز خرید کتاب نداشت.کتابهامون هم روز به روز بیشتر میشد....تقریبا سالی صد و بیست تا .اینقدر زیاد شد که وقتی میخواستیم اسباب کشی کنیم از جابجا کردن اینهمه کتاب و مجله گریه ام گرفته بود.از همون موقع بود که تصمیم گرفتم که دیگه کمتر کتاب بخرم و به ناگاه خرید کتاب ما به یک پنجم کاهش یافت.البته شاید علت اصلی کمتر کتاب خوندن از جانب خودم بود به خاطر درسها و رفیق بازیها و ... .از وقتی که کامپیوتر و از اون مهمتر اینترنت وسط اومد هم که تقریبا کار رو یکسره کرد.نه اهل شعر بودم ,نه علمی-تخیلی,نه ترسناک.فقط قصه که اول بیشتر افسانه بود بعد شد نوولهای نوجوانانه و در نهایت رمان که این یکی رو هنوز هم هر وقت بشه میخونم.البته این میل به شنیدن قصه بعدها بیشتر از طریق دیدن فیلمها ارضا شد مثلا دیگه الان کد داوینچی,هری پاتر و ارباب حلقه ها رو فیلمشو میبینم تا اینکه کتابشو بخوونم و بیشتر سعی میکنم کلاسیکهای فیلم نشده رو مطالعه کنم.آره!تو کتاب خوندن هم خیلی محافظه کارم
حالا علت اینکه همه اینها رو گفتم این بود که هنوز بعد اینهمه سال وقتی میبینم کسی کتاب میخونه واقعا بهش غبطه میخورم و خب البته تحسینش میکنم

جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۸۵

انتهای هموسکشوالیتی,هموفوبیاست


یک قانون لنینی هست که میگه"انتهای چپ روی,راستگرائی است" اما انگار حالا در وصف عده ای از دوستان باید گفت که انتهای هموسکشوالیتی,هموفوبیاست!.توضیح آنکه در حال حاضر از کلمه هموفوبیا برای نسبت دادن به افراد غیر همجنس باز که گویا با اینکار مخالفتهائی داشته یا از آن نفرت دارند بیان میگردد.حال آنکه کلمه هموفوبیا لااقل در لغت به معنای کسی است که از همجنسان خود میترسد.بهتره که ببنیم چنین کلمه ای بیشتر برای چه کسانی مصداق دارد؟ کسانی که هر روزه و خیلی بیشتر از جنس مخالف با همجنسان خود معاشرت دارند و یا کسانی که بنا بر اقرارات مکرر خودشان متعاقب علاقمند شدن به یکی از همجنسان خود بجای داشتن یک رابطه سالم و نرمال مبادرت به پنهان داشتن این علاقه و خود خوری کرده اند؟ آیا این به گونه رفتارها میتوان صفتی غیر از هموفوبیک اطلاق کرد؟ یعنی کسانی که از سوسک(بطور مثال) میترسند ترسشان از رابطه جنسی با سوسکهاست؟
به نظر می آید که دوستان ما در استفاده از لغات به بیراهه رفته اند زیرا کسانی را که آنها هموفوب اطلاق میکنند در واقع هتروسکشوال هستند.در باب نفرت از هموسکشوالها هم هرچند استفاده از چنین لغتی معقول به نظر نمیرسه بهر حال ما که چنین چیزی رو در خودمون احساس نمیکنیم .اگر هم مشکلی هست همانیست که قبلا عرض کردم .اگر این دوستان مشکلشون رو با خودشون بتونن حل کنن بعید میدونم که مشکلی باقی بمونه

پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۵

در باب همجنس بازان دگر جنس گرا


خب یه زمانی بود که از میان کل مردمان دنیا فقط عده معدودی دست به قلم میبردن یا شعر میگفتن و ... اما از میان همون عده معدود افرادی مثل حافظ و سعدی بیرون میومدند اما حالا هر کس و ناکسی به یک تریبون میتونه به راحتی دست پیدا کنه اما به ندرت استعدادی حتی در نصف اون ابعاد پیدا میشه.دیگر اینکه این فضا فرصت رو برای همه فراهم کرده که موضوعاتی رو که به هر نحو در یک جامعه ممکنه سانسور بشه رو بیان کنن و خب یکی از اون مسائل مقوله همجنس بازیست که چند وقتیست که شاهد بحثهائی چند در اینمورد هستیم
کسانی که در باب همجنس بازی قلمفرسائی میکنند ظاهرا به دو دسته تقسیم میشوند عده ای که خود رو یک همجنس باز معرفی کرده و خواستار رفع تبعیض از خودشان هستند و دیگرانی که با داشتن داعیه روانشناسی سعی میکنند که از منظر کارشناسی اینکار رو موجه جلوه بدهند .گویا تلاش این دوستان در درجه اول اینه که همجنس بازی رو یک کار طبیعی جلوه بدهند یا بعبارتی اونرو یک گرایش طبیعی جلوه بدهند.خب اتفاقا این هموون چیزیه که من باهاش موافقم یعنی اینکه همجنس بازها (یا لا اقل غالبشون)آدمهائی کاملا نرمال و طبیعی هستند و علت گرایش آنها به این مقوله صرفا یک علاقه است نه یک نیاز یا یک غریضه که ممکنه علل زیادی از جمله محدودیتهای احتمالی,لذت جوئی و یا غیره داشته باشه
در حقیقت آنها میخواهند از طریق طبیعی جلوه دادن همجنس بازی آن را امری کاملا مشروع جلوه بدن.غافل از اینکه همجنس بازی همانطور که خودشون روی این قضیه پافشاری میکنن امریست که در ادوار مختلف تاریخ به طرق مختلف وجود داشته و علت مهجور بودن آن پیش از هرچیزی ممنوعیتی بوده که تمام ادیان برای اون ایجاد کرده بودند.بعبارت دیگه همجنس بازی همانند شرابخواری ,استعمال مواد مخدر,فحشا و یا قتل امری نیست که عده ای به آن مستعد بوده و عده ای دیگر توانائی انجام آنرا نداشته باشند بلکه امریست که هر کسی به فراخور شرایط میتواند به آن نزدیکی کرده یا از آن دوری بجوید
حال ممکنست عده ای نظریات بالا را مبتنی بر گرایشات مذهبی دانسته و نظریات مذهبی را نیز مبتنی بر خرافات قلمداد کنند اما در جواب باید باید گفت به فرض درستی گغته آنان کارهائی مانند: تلاش برای قانونی کردن ازدواج همجنسگرایان(اگر مذهب خرافه ای بیش نیست چه احتیاجی به تائید مذهبی اینگونه ازدواجها وجود دارد؟),تشکیل انجمنهای همجنسگرایان مسلمان و ...به چه معناست؟ بعبارتی حال که شما دست کاری میزنید که از نظر مذاهب (و به طیع آن خداوند)کاملا مردود است برای چه بجای آنکه شجاعانه پای کار خود بایستید مذبوحانه تلاش در توجیه کار خود از طریق همان ابزار دارید
و جالب اینکه در مملکت ما در اغلب موارد کسانی دست به چنین حمایتهائی از همجنس بازی میزنند که اغلب خودشان اصلا اینکاره نیستند!.اگر از کسانی که با غرغره کردن نظریات روانشناسان خارجی در این زمینه سعی در موجه جلوه دادن آن دارند بگذریم.به کسانی میرسیم ادعا دارند از بدو خلقت چنین گرایشی را با خود حمل میکرده اند اما در حال حاضر از داشتن یک شریک جنسی محرومند و اینطور که از شواهد و قراین بر می آید دست به تبلیغ همه جانبه امری میزنند که اصلا تجربه انجام آنرا ندارند!.حال آنکه بنده به شخصه با همجنس بازان بسیاری(از هردو جنس)آشنائی داشته ام که حتی یکبار نیز دست به توجیهاتی از این دست نزده اند و حتی در برقراری رابطه جنسی با جنس مخالف هم هیچ مشکلی نمی بینند
با اینحال تمام گفته های بالا به هیچ وجه منکر عده قلیلی که دارای مشکل هویت جنسی هستند نیست که مسلما چنین افرادی بیمار تلقی شده و باید به درمان خود مبادرت ورزند و همانطور که گفتم مشکل بنده پیش از هر چیز با افرادیست که بجای شجاعت داشتن در قبول کار خود سعی در توجیه آن با عناوینی نظیر همجنس خواه و همجنس گرا و ... دارند

سوپر سایز

یادم میاد چند سال پیش که چند تا کتاب کنکور مال دوسال قبلتر رو به کتابخانه دم در خونمون برای اهدا بردم.خانوم کتابدار در حالی که داشت با حالتی آمرانه کتابها رو نگاه میکرد گفت:میدونید که کتابهای کنکور باید جدید باشه به همین خاطر بعید میدونم که این کتابها زیاد به درد ما بخوره و اکثر اون کتابها رو بهم پس داد اما وقتی به یکی از کتابها برخورد که دقیقا چهار برابر بقیه قطر داشت در حالی که میخندید گفت"فکر میکنم این یکی به درد بچه ها بخوره".منم در حالی که گفته های ایشون رو تائید میکردم خداحافظی کردم و بیرون اومدم
متاسفانه این روندی که هر چه چیزی بزرگتر باشه لزوما محبوبتره از قضایای بسیار شایع در دنیای ماست حالا این قضیه میخواد روابط جنسی باشه(اونم از جبهه ای که اصلا فکرش رو هم نمیتونید بکنید!)یا هر موضوع دیگه ای مثل همین فوتبال که الان به خاطر جام جهانی حتی درختان خیابان هم به صف عاشقانش پیوستن.الته شاید بعضی از دوستان بفرمایند که قاعدتا انسان علاقمند به بهترینها میشه اما خب اینجانب خدمت این عزیزان عرض میکنم که آیا طرفداری به معنای اندکی و فقط اندکی وفاداری نیست؟ و من باب مقایسه پیشنهاد میکنم که یک نگاهی به آمار طرفداران دو تیم رقیب بارسلونا و رئال مادرید در همین اطراف خودمون در این پنج سال اخیر بندازید

سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۵

آینه

هر روز که از خواب پا میشدم اونو توی آینه میدیدمش.من با چشمهای خواب آلودم به چشمهای خیره و هشیار اون که همینطور بهم زل زده بود نگاه میکردم. یه چیزهائی تو چشمهاش بود ولی درست نمیتونستم بفهمم که چیه اما انگار با بقیه چیزها یه ذره فرق داشت.یه مدت بود که دیگه نمیدیدمش تا اینکه خبر دستگیریشو توی روزنامه خوندم.دلم بحال وضع خودمون کلی سوختو و نشستم و بحال جفتمون گریه کردم

پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵

زیر گنبد کبود

یکی بود
!یکی ....نبود

دوشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۵

سه رفیق

در روزگاران گذشته و در سرزمینهای دور سه رفیق نه چندان متناسب حال هم بودند که قضای روزگار آنها را به هم متصل کرده بود و از آنجائی که هر مصاحب و مصاحبتی را اشتراکیست,اشتراک این سه نیز عجز آنها بود در مواجهه با این روزگار قهار.از میان این سه اولی نه فرصتی برای انجام کاری داشت و نه همتی برای تغییر حال خود.دومی فرصتهای بهتری داشت اما از آنجا که در مقام عجز از مصاحب خود پیشی میگرفت او نیز به سرنوشت همان دچار گشت.اما سومی!او را اندک مایه ای بود برای تغیر در وجود خویش,اما روزگار غدار به او نیز به مانند رفیق اول فرصتی نداد تا او نیز به سرنوشت دو دوست خود مبتلا گشته و در گرداب فنا فرو رود

یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۵

گرگ تنها


گرگ های خارج از دسته حق جفت گیری با ماده گرگ ها را ندارند و نداشته اند، تولید مثل که بجای خود و از این رو به لحاظ طبقه بندی اجتماعی در پایین ترین رده طبقاتی قرار می گیرند، که آنان همیشه در پی جامعه ای بدون طبقه روانند و بسیاری از آنان نیز از این روی گریزان و منفرد گشته اند
لینک

شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۵

یکه بزن

کارش خیلی درست بود.پایهء هر کاری بود با اینکه نصف من بود ولی عمرا اگه دعوا میشد تو میزد.اگر فکر میکرد کاری بهش حال میده عمرا بود که سمتش نره, همه چیزو امتحان میکرد:سکس ,مشروب,دختر بازی,حشیش و هر چی که تو بگی .اگر هم با چیزی حال میکرد با چنان آب و تابی تعریف میکرد که ببری.وقتی بیمزه ترین جوکها رو تعریف می کرد از خنده روده بر میشدی.خیلی هم افکار باز و روشنی داشت با اینکه پس زمینه مذهبی داشت اما می گفت باید هر چی اکثریت میگن همون بشه در ضمن بی معرفت هم بود زیاد واسه کسی مایه نمیذاشت(که کار صد در صد درستیه)عشق و همدم دائمش هم سیگارش بود.فقط شاید اشکالش این بود که درسخون نبود و واحدها رو طاق و جفت میافتاد .از وقتی هم که توی فاز تل بازی رفت انگار که بهشت رو پیدا کرده دیگه ول کنش نشد.خدا بیامرز پدرش هم پارسال همین موقعها بود که مرد و بار خانوده شون رو دوشش افتاد
چیه؟ لابد خیال میکنین که الان مرده!نخیر الان دنبال کار مداحیشو گرفته و الان واسه خودش مداح قابلی شده و خدا رو شکر در آمده خوبی هم داره

جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۵

گریه

آخر ممل آمریکائی رو خیلی دوست دارم.همونجائی که وقتی که ممل دست نادره رو گرفته و میخواد بره به آمریکا.همون رفیقی رو می بینه که به عشق خالی بندیهای اون متحمل اینهمه خفت شده و وقتی که داره شرح مصائب دوستش رو میشنوه نا خود آگاه گریه اش میگره اونجاس که رفیقه میگه
واسه من گریه میکنی ممل؟
د نه لا مصب دارم واسه خودم گریه میکنم

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

سربازهای یک چشم


اونهائی که هر روز بجای رسم نمودارهای پوچی زندگیشون باید برای یک ثانیه دیگه بجنگند
اونها از هر کس دیگه ای معنی زندگی رو بهتر میفهمند
و همانها هستند که کمتر از هر کس دیگه ای فهمیده می شوند
کوبریک چی میگفت:سربازها و آدمکشها تکلیفشون از بقیه آدمها معلومتره چون بالاخره اونها لااقل یک کاری برای انجام دادن دارند

داشتن و نداشتن


خیلی ها بین دو فیلم کازابلانکا و داشتن و نداشتن بواسطهء شباهتهائی که دارند(وقوع داستان در ابتدای جنگ جهانی,گذشتن قسمت زیادی از قصه در داخل کافه و یک رابطه عاشقانه) مقایسه هائی انجام می دهند و در اغلب قریب به اتفاق این موارد کازابلانکا را فیلم بهتری نسبت به داشتن و نداشتن می دونند.حال آنکه برای من این قضیه کاملا برعکسه.البته آنهائی که از کازابلانکا تعریف می کنند دلایل خودشون رو دارند:یک رابطه عاطفی پر سوز و گداز,زودتر ساخته شدن این فیلم نسبت به داشتن و نداشتن و دیالوگهائی به یاد ماندنی که همشون هم دلایل درستیه اما شاید علت اینکه من داشتن و نداشتن رو نسبت به کازابلانکا بیشتر میپسندم کیفیات آگاهانهء این فیلم نسبت به کازابلانکاست. میگن هوارد هاکس آگاهانه میخواسته در تضاد با رویکرد نسبتا منفعلانهء بوگارت در فیلم قبلی اینجا بوگارت کسی باشه که با هوشمندی و زرنگی همه چیز رو به نفع خودش تموم میکنه و بجای اینکه به مانند کازابلانکا با یک فراغ ابدی دست و پنجه نرم کنه آخر فیلم هم پوز نازیها رو به خاک بماله و هم با دختر مورد علاقه اش بزنه به چاک.اصلا ویژگی بارز فیلمهای هاکس همین رویکرد غیر مرثیه ای و سوزناک به زندگی آدمهاشه.برای مثال یه نگاهی به همین فیلم بندازید که چگونه رابطه بوگارت و باکال بجای یک رابطه پر از احساسات سطحی و پر سوز و گداز یک رابطه میشه گفت بیشتر مبتنی بر رفاقت و شوخ طبعی و معرفته(که این روابط مردانه اساسا یکی از مولفه های اصلی فیلمهای هاکس هم هست).در ضمن اینجا هاکس در راستای جهان بینی خاص خودش ازاین رمان دسته دوم ارنست همینگوی چیزی کلا سوای آن چیزی که همینگوی در نظر داشته استخراج کرده که این فیلم رو قبل از اینکه هر چیزی باشه به یک فیلم هاکسی تبدیل کرده
نکته اصلی:اما چیزی که من در فیلم پیش و بیش از هر چیزی دوست دارم همانا رویکرد انقلابی قهرمان فیلمه که پیامی خارق العاده و شور انگیز در خودش داره:اینکه هر شخص و یا اساسا ملتی در مقابل محدویتها و اجحافهائی که بهش میشه آستانهء تحملی داره که اگر از اون حد بگذره احتمالا انقلابی رخ خواهد داد که پیش از هر چیزی اون سیستم تمامیت گرا رو به معرض نابودی میکشونه

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

رویائی بیمار

خواب دیدم نمی دونم کدوم قبرستونی رفته بودم که دو تا شبه بادیگارد بی پدر و مادر آمار منو به دو ستاشون دادند.اونهام اومدن منو گرفتن بردن تو زندانهای صهیونیستهای اسرئیلی.البته زندان که چه عرض کنم اونجائی که ما بودیم شبیه هتل بود ولی خوب ما رو مثل بردگان به زنجیر کشیده بودن.نمی دونم چه جوری شد که مخ دختر یکی از مقامات اونجا رو تونستم همونجا بزنم و با کمک اون از اونجا فرار کردیم وقتی از اونجا اومدی بیرون تقریبا چهارده ,پونزده ساله به نظر می رسید.به من گفت که بابا مامانش همش سر کارشون تو کرجن و نمیتونن بیان خونه و اون تو خونه تنهاس در نتیجه میتونه منو ببره خونه شون نمی دونم چرا یه احساسی شبیه به این داشتم انگار که استیو مک کوئینم.با هم از سمت جنوب وارد میدون انقلاب شدیم که نگو اونجا پر از ماموران موساده.اونام دوره مون کردن و منو دوباره دستگیر کردن

در مقام عملگرائی

در این دنیا هیچ گروه و فرقه ای نیست که به اندازهء عملگراها روی من تاثیر بذاره.فکر می کنم وقتی سعدی که استاد سخنوری بوده میاد و میگه که "سعدیا گرچه سخندان و مصالح گوئی.به عمل کار بر آید به سخندانی نیست"به اندازه کافی نشانگر جایگاه والای عملگرائی باشه.اما به غیر از بحث عملگرائی به نظر من بهترین سخنوران هم در واقع همون عملگراها هستند.همانها که با کمترین کلام جوهرهء مفاهیم رو بیان میکنن.بعنوان مثال یه نگاهی بندازید به این نقل قول از آقای غلامحسین کرباسچی که چه منطقی و خردمندانه چشم انداز دوم خرداد رو به نظاره نشسته است: اينها مراحلي است که هم مردم ما و هم دولتمردان ما براي رسيدن به دموکراسي پايدار بايد از آن عبور می کردند. بي تجربگي و ناپختگي همه ما ضعف بزرگ اصلاحات بود. خيلي هم نمي شود سرزنش کرد. بالاخره تمام کساني که براي رسيدن به مطالبات تلاش کردند نيت شان همين بود، اما تجربه دموکراسي پايدار را نداشتيم. روشنفکران ما هم همين گونه هستند. به سختي مي توان بعد از رسيدن به قدرت رفتار دموکراتيک داشت. زيرا فرهنگ ديکتاتورزده اي که از ساليان ساليان در کشور ما وجود داشته، بزرگترين مانع ما براي رسيدن به حکومت دموکرات پايدار است. اما خب اينها تجربه اي مي شود براي رفتارها و حرکات بعدي

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

نامه ای که باد پاره کرد

آره!میدونم...لازم نیست توضیح بدی
میدونم که تو آشغالتر از این صحبتهائی که معنی انسانیت و محبت و لطف رو بفهمی
:لازمم نیست که توجیحات احمقانه ات رو بشنوم که
کی گفته اگه تو به من لطف داری منم باید چنین باشم
من فقط می تونم اون باغ گوجه سبز رو بهت هدیه کنم تا شاید یه روزی معنی موهبت رو بفهمی
حالا هم دیگه برو گم شو
فقط سعی نکن وانمود کنی که تو هم یه روزی کسی رو دوست داشتی
چون تو رو خیلی خود شیفته تر و کورتر از این صحبتها میبینم

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵

دارالشفا

دوستان!همانطورکه می دانید از ملزومات این دنیا سختیهائی است که گاهی مایه امتحان و گاه موجب کفاره گناهان انسان می گردد و از انواع شایع این مصائب همانا امراض و بیماریهائی است که هر از گاهی بر انسان عارض میگردد.اینجانب به فضل الهی تا به این سن جز با مرض سرما خوردگی با مرض دیگری تماس نداشته ام اما با این یک درد بیش از هر درد دیگری سر و کار داشته ام.در سالهای گذشته به هنگام این مرض به نزد طبیبی میرفتم که به علت کمی داروی تجویزی کار مراجعهء ما به سه الی چهار دفعه می کشید که در اثر آن جناب طبیب نوع خاصی از کپسول را تجویز میکردند که نه تنها عامل مرض که کلا هر چیز دیگر در وجود ما را هم به معرض نابودی میکشید تا بهبودی حاصل گردد.در اثر گذشت زمان و قطع امید از این طبیب به نزد فرد دیگری مراجعه کردیم علاوه بر تجویز داروهای متعدد با قدرت تخریب کمتر,توصیه هائی داشت مبنی بر استفاده از بخور و آب نمک .به تدبیر این پزشک حال ما سریعتر رو به بهبودی می گذاشت اما او همیشه یک جور دارو تجویز میکرد تا اینکه ما را به این نتیجه رساند که بجای مراجعات متعدد همان نسخه را تجدید کنیم که همین به مرور زمان باعث حذف داروهائی از این فهرست توسط اینجانب گردید....و اکنون دیریست که من به هنگام حملهء مرض از آن نسخه فقط به یک قلم دارو اکتفا می کنم بهمراه همان بخور و آب نمک مذکور و عجیب آنکه همین دو قلم همچنان همان اثر همه آن داروها را بهمراه دارد
هشدار:بچه های عزیز این مقاله به هیچ وجه توصیه نمی کند که شما کاری خلاف نظر پزشک انجام دهید.بلکه علاوه بر گوش دادن به حرفهای پزشکان و پدر و مادر,حتما شبها قبل از خواب دندانهایتان را هم مسواک کنید

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

وجدان بیدار بشری

در شبی از شبهای هزار و یکشب داشتم با ماشین از اعماق شب خیابون گذر میکردم که درست در هموون موقعی که باید یه اسب یا گوزن یا همچین چیزی جلوی ماشین سبز بشه ناگهان دختری با سرعت از جلوی ماشین گذر کرد و بدنبال اونهم جوانی به ظاهر مثل خودم اما به باطن دیو سیرت(من هیولام, دیو رو قبول ندارم!)بسرعت بدنبال اون عرض خیابون رو رد کرد و به طرفه العینی دختره رو مثل شکار در چنگال ناپاک خودش گرفت .جوری موهای دختره رو گرفته بود که انگار میخواست پوست سرشو بکنه منم همینجورکه داشتم اونا رو نگاه میکردم از اونجا رد شدم
:بعدش توجیحات شروع شد
گور باباش
بابا اصلا به توچه ربطی داره
بابا شاید داشتن با هم شوخی میکردن
د آخه اگه عقل تو کله اش بود که نمی رفت با این حرومزاده رفیق بشه
اگرم میرفتی جلو اول از همه خود دختره شاکی میشد که اصلا به تو چه ربطی داره
ببینم آخه اون روزه روزش تو رو آدم حساب میکرد که تو بخاطرش خودتو تو این شب تار به خطر بندازی؟
پ.ن.به اون دختره بگید که من و همه کسائی که داشتن از اونجا رد میشدن شرمنده اش هستیم اما احتمالا اگر می تونستیم کاری بکنیم اول اینکارو برای خودمون میکردیم

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

با مسئولین

از اونجائی که این تعداد کم کامنت داشت منو می کشت این دفعه پست جدیدم رو به شیوه پست-کامنت نوشتم(یه چیزی تو.مایه های آپ کردن با اس.ام.اس)به این امید که ایندفعه کامنتهام -حداقل بوسیله خودم-زیاد بشه
در نتیجه اگر می خواید پست جدید ما رو بخونید می تونید به قسمت کامنت دونی مراجعه کنید

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

عدم

شاطر گم شده,هیچ خبری هم ازش نیست
اما چون مجرده و با کسی هم سر و سری نداره
کسی به این صرافت نیفتاد که پیداش کنه

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵

تحقیر

نمای داخلی-داخل مینی بوس
در انتهای یه مینی بوس قراضه یه دوست دختر,دوست پسر بیحال نشستند و در کنارشونوم رفیق پسره نشسته که دلش میخواد هر جوری هست یه حمله ای به این مغازلهء بیحال راه بندازه.پشت سر تمام اونها هم شاطرنشسته که سعی میکنه خودشو به خواب بزنه تا غم و غصه دنیا از یادش بره
دوست پسر:ببین به نظر من بهتره که منو تو ,توی عالم مجردی خودمون بمونیم
دوست دختر:گیریم که با هم به هم بزنیم آخه میخوام ببینم که تو بدون من میخوای چیکار کنی؟کی بتو پا میده؟
دوست پسر:حالا منم واسه خودم یه کاری میکنم دیگه,به خودم مربوطه
دوست دختر:آخه میخوام ببینم غیر من تو میتونی مخ کی رو بزنی؟
دوست پسر:ببین من اگه اراده کنم هر کاری بخوام میتونم بکنم
دوست دختر:آگه راست میگی میتونی مخ این دختره که این جلو نشسته رو بزنی؟
دوست پسر:کاری نداره که
پسر یه بسته آدامسی رو که داره از کیفش داره از کیفش داره در میاره و به دختره تعارف میکنه
دوست دختر:نه اگه راست میگی بهش شماره بده
در همین حین رفیق پسره مذاکرات رو با دختر جلوئی بصورت نیمه مخفی شروع می کنه
رفیق:سلام خانوم خوب هستین شما؟ خانوم میخواستم بگم که الان دوست ما میخواد برای رو کم کنی یه شماره به شما بده.شمام جوون مادرت مارو ضایع نکن.این شماره رو بگیر بذار تو کیفت
دختر:خواهش میکنم حتما!اصلا شاید بهش زنگم زدم
رفیق:دستتون درد نکنه
دوست پسر:خانوم ببخشید
دختر:بفرمائید؟
دوست پسر شماره رو به دختره میده
دختر:مرسی
دختره در کمال خونسردی شماره رو میگیره و میذاره تو کیفش.همه از این وضعیت خنده شون میگیره الا دوست دختر که جدی جدی اشکش در اومده و شاطر که بیخبر از همه جا همچنان اون پشت خوابه

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵

پاچهء رسمی

احتمالا اگر شما هم مثل من زیاد تو نخ مد و تریپ و این صحبتها نیستید و متوجه تغییر حالت پاچه رسمی مملکت نشدید بهتره که هر چه سر یعتر پاچه شلوارتون را از مد این چند وقته یعنی پاچه تا شده بحالت سابق در بیارید.راستش منکه از این تغییر حالت بسیار خوشحال شدم چون اون فرم پاچه قبلی اصلا به مزاج من نمی ساخت اما وقتی دیدم تو محله چینیها همه دارن اینکارو می کنن منم مجبور شدم در کمال عذاب وجدان و با ناشیگری تمام و در اقدامی منافقانه همرنگ جماعت بشم .اما جدا وقتی به عکسهای این خارجکیهای امپریالیست حاکم بر دنیا(آمریکائیها)توجه میکردم و میدیدم که پاچه شلوار اونها هموون حالت سابق رو داره برام این سوال پیش میومد که پس طراحان مد جوانان ما از کجا خط می گیرن که البته به نظر می رسه این عزیزان ایتالیا رو قبله آمال خودشون قرار دادند(البته اگر که ایتالیائی بودن این مدها مثل ترکی بودن پست آرش نباشه!)بهر صورت بنده با توجه به گرایشات مذهبی قویتر در بین مردمان ایالات متحده ترجیح میدم از اونها تقلید کنم بشرطیکه این ساکنان محله چینیها بذارن

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

آتش هست


ضد قصه:رو درو دیوار نوشته که فیلم داستان زندگی یک زوجو از بدو آشنائی تا طلاق تعریف می کنه اما زیاد این حرفها رو جدی نگیرین.داستان آشنائی این عزیزان پنج دقیقه بیشتر از وقتتون رو نمی گیره بقیه اش همه اش شرح جنگ و دعواهای اونهاست که بیشتر قرار بوده محملی باشه برای یک کمدی از نوع اسلپ استیک که در اون از آتش بس هم خبری نیست
چشم انداز:مثل اینکه خانم تهمینه میلانی بعد از بیرون اومدن از دوران نیکی کریمی و مخصوصا شاهکار آخرش:واکنش پنجم تصمیم گرفت که نگاهش رو اندکی متعادلتر کنه البته فقط اندکی!.به هر حال با توجه به رونق مجدد بازار فیلمهای کمدی ایشون هم تصمیم گرفتن که تجربه موفق"دیگه چه خبر؟"رو تکرار کنن و در نتیجه تحت تاثیر مطالعاتی که داشتن(گویا کتابی به اسم "شفای کودک درون"نوشته خانم لوسیا کاپاچیونه)تصمیم گرفتن که چنین فیلمی رو بسازن
تک مضراب:حاضر جوابیهای طاق و جفتی که بین بازیگران فیلم رد و بدل میشه اصلا طبیعی به نظر نمی رسه و تابلوئه که کلی روش وقت گذاشته شده اما خب کمابیش تاثیر خودشو می ذاره
این فیلم یه فرصت به تمام معنا برای مهناز افشاری بوده که تا حالا تو فیلمها(جز سالاد فصل)کاری جز نشون دادن خودش نداشته و خب البته میشه گفت که از پس کار بر اومده
این روزها مهناز افشار به نسخهء تمام نمائی از گوگوشی بدل شده که شباهت زیادی هم بهش داره .در کنار انبوه محصولات تجاری,فرصت ظاهر شدن تو چند تا کار جدیتر هم پیدا میشه.اما به هر حال گلزار بهروز وثوقی بشو نیست که نیست
گلزار قبل از اینکه این فیلمو بازی کنه یک سالی بیکار بود که باعث شده بود که شایعهء ممنوع الکار بودنش قوت بگیره اما مثل اینکه اینطور نبوده و فقط میخواسته کمی گزیده کارتر باشه
نمی دونم این رویکرد احمقانه به فضاهای اشرافی در سینمای ایران کی قراره متوقف بشه!بابا برای ایجاد جذابیت های تصویری راههای دیگری هم هست
موسیقش بده,موسیقیش بده
خوشم میاد از این آتیلا پسیانی اصلا این نقشهائی که توی سینما ایفا می کنه براش مهم نیست دلبستهء تئاترهای خودشه اما گویا برای امرار معاش هم که شده ایفای این نقشها رو قبول می کنه و کارش هم که خوب حرف نداره و یه جورهائی آدمو یاد لارنس الیویر می اندازه
این خیلی خوبه که آدم بتونه مثل تهمینه میلانی فیلمهائی رو بسازه که کاملا دغدغه های خودشن و اونوقت این فیلمها فروش هم بکنن.نه؟؟
این فیلم هر اشکالی داشته باشه کارگردانیش حرف نداره.در نتیجه با فیلمی خوش ریتم و حرفه ای طرفیم
آنتی بیوتیک:مضمون چند شخصیتی بودن انسان از مباحث مورد علاقه و مورد تائید منه منتها اینکه بیایم و کل وجوه مختلف شخصیتی و حالات روحی انسانها رو به یک کودک پنج ساله درون آدمها(و نهایتا یک پیرزن غرغرو!)نسبت بدیم و تازه راه حلمون برای مقابله با اون هم این باشه که با اون مثل یک بچه واقعی رفتار کنیم و سعی کنیم اونو تربیت کنیم...جدا احمقانه اس
نگاه پایانی:اینجا هم خانم میلانی نمی تونه با مردها کنار بیاد و همه تقصیرات رو به گردن اونها می اندازه علت اونرو هم میل به داشتن همسری مطیع می دونه که ریشه در سالها مردسالاری داره.این نشون دادن هم به این صورته که خانوم میره پیش روانشناس همه چیزو تعریف می کنه و اماهنگامی که آقا می ره پیش روانشناس بجای اینکه ما قصه رو از زبان اونهم بشنویم فقط باید توجیهات او در مقابل این اتهامات رو شنوا باشیم و با اینکه هر دوشون تحت درمان قرار میگیرن اما ما در این دوران فقط همراه مرد قصه هستیم.فیلم انصافا یک سری از نقاط ضعف مردها رو خوب نشون میده اما انگار نمی تونه یا نمی خواد که چنین کاری رو برای زنان بکنه

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵

آرامگاه


گورستان جدید تهران هم پیدا شد.خوب خوبه!من تا حالا فکر میکردم اگه بمیرم کارم به بهشت زهرا میفته اما مثل اینکه شرایط عوض شده و خوابگاه آتی ما اونجاست.البته وقتی خاکسپاری در ابن بابویه رو ممنوع کردند به پدر بزرگم شش تا قبر مرغوب تو بهشت زهرا دادن که فعلا سه تاش پر شده در نتیجه من هنوز شانس افقی شدن در بهشت زهرا رو دارم!البته شایدم تهرونو بپیچونمو برم تو دهات خودمون کپهء مرگمو بذارم
موخره:نظر به نیاز نامی در خور شان مردگان عزیز تهرانی وقایع نگاری از تمام عزیزان صاحبنظر در این زمینه دعوت می کند تا در مسابقه نامگذاری گورستان جدید تهران شرکت نموده و از جایزه نفیس آن که عبارتست از یک قطعه قبر نفیس در بهترین قطعه این گورستان بهره مند گردند

آنتراکت

وقتی با تعجب برای دوستم تعریف کردم که یک زن توی روزنامه گفته بود که پس از پانزده سال زندگی زناشوئی هرگز به ارگاسم نرسیده دوستم با بیحالی گفت بابا ما خودمون بیست و دو ساله به ارگاسم نرسیدیم اونوقت تو غصهء اونو میخوری؟

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

مناجات

میگم خدایا چرا اینقدر خوشبختها کمند و بد بختها اینقدر زیاد؟
میگم خدایا حالا که اینقدر دشمنات زیاد شدن پس چرا یه ذره با دوستات بهتر تا نمی کنی؟
میگم خدایا!من نوکرتم تو جای حق نشستی ولی جون داداش خودت نگا کن که مال و ثروت و قدرت و عرضه و هزار کوفت وزهرمار دیگه رو به کیا دادی
میگم خدا جون نمی شد من فرصتهام نصف میشد و لی بهره وریم دو برابر؟
میگم خدایا چرا آدمکشی رو گناه اعلام کردی ؟منکه شغلی بهتر از اون سراغ ندارم
...و
خدایا تنبلی و ترس را در من نابود بفرما
خدایا حالا که تو این دنیا منو غیر از مادرم کسی دوس نداره(که اونم کار خودته!)لااقل کمک کن که یک اگزیستانسیالیست بی رحم باشم
خدایا!آنها که ماهواره های ما را پارازیت و اینترنتهای ما را فلیتر کرده اند پارازیت و فیلتر بفرما
خدایا!یا کارها رو از سطوح بالا و کلان درست کن یا از سطوح پائین و درونی
خدایا کمک کن لحظه ها بیهوده نمیرن

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵

مترومانیا

شاید احمقانه به نظر بیاد اما من با اینکه تو عمرم بیشتر از تعداد انگشتان یک دست سوار مترو نشدم اما علاقه شدیدی به این وسیلهء نقلیه دارم چون به نظرم وسیله ای آرمانی,بهینه و زیباست. اینکه بشه در حداقل زمان و به دور از ترافیک سر سام آور مسافتی طولانی رو طی کنی به اندازهء دیدن یک فیلم وقیحانه(و حتی بیشتر از اون!)منو سر ذوق میاره.تقریبا هر موقع در روزنامه خبری راجع به توسعه خطوط مترو و یا افتتاح قسمتهای جدید می بینیم سریعا میرم سر وقتش تا از چند و چون کار مطلع بشم.یادمه چند سال وقتی یه بار یکی از دوستان داشت خالی میبست که "آقا ما یه بار حوالی سال شصت و سه داشتیم توی مترو از دروازه دولت به سمت توپخونه میرفتیم که یه دفعه دو تا مترو شاخ به شاخ...!"من یه لحظه پیش خودم فکر کردم که اگه واقعا در سال شصت و سه تهران مترو داشت چقدر عالی می شد و چه خدمت عظیمی میبود...بگذریم اصلا یکی از اون کارهائی که بابت اهمیت دادن بهش از دولت احمدی نژاد خیلی راضیم همین دادن اعتبار تپل و فوق العاده به توسعهء حمل و نقل عمومی در کلانشهرهاست که واقعا انجام چنین چیزی ارزشش برای مملکت از صد تا پالایشگاه هم بیشتره.به هر حال اگه مثل لندن در استفاده از مترو سابقه دویست و پنجاه ساله نداریم و یا مثل نیویورک از بیست و پنج خط مترو برخوردار نیستیم لا اقل بهتره که جای غر زدن سعی کنیم با همین زورق شکسته رو بسوی ساحل حرکت کنیم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

بازار مکاره

یادمه که چند وقت پیشا که ثبت نام تلفن همراه بود(مخصوصا روزهای آخر)دم در اداره پست سر کوچه ما قیامت بود و ما اینجا هر پرونده ای از دعواهای زن و شوهری تا تریپهای چاقو کشی رو شاهد بودیم.حالا امروز که از تلویزیون دیدم با توجه به سر شکن شدن قیمت سیم کارت و نوبت دیر یه عده. دوباره صف عظیمی برای پس گرفتن همون پولها بسته شده خنده ام گرفت و دیدم بابا عجب در اثر بازیهای روزگار به یه عده رفته
بقول شاطر:بره و بیاد چند در میاد؟

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

آینهء عبرت

همیشه از اینکه وبلاگم زیاد خواننده نداره کمابیش دلگیر بودم و سعی میکردم به خودم این جمله احمقانه رو بقبولونم که "من برای دلم می نویسم"اما وقتی خوندم که"نود و شش درصد از کل زبانهای زندهء دنیا تنها در میان سه درصد از مردم کره زمین صحبت می شود " اندکی امیدوار شدم

شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵

معترضه

چرا اجازه اجرای کنسرت در ایران به مدونا و گوئن استفانی و ... داده نمی شه تا این هنرمندان عزیز بتونن با بدنه عظیم طرفدارانشون در ایران که سالهاست مشتاق دیدنشون هستند ار تباط داشته باشند؟
چرا به خانه های فساد (عفاف!)اجازه باز گشائی داده نمیشه تا تا قشر مستضعف فواحش در مملکت اندکی امنیت شغلی داشته باشند؟
چرا قانون حجاب لغو نمی شه تا از محل کم شدن استفاده مانتو و روسری و غیره کلی درمصرف پارچه صرفه جوئی بشه؟
چرا اجازه سرو مشروبات الکلی در هتلهای ما صادر نمی شه تا تمام هتلهای ما در مقیاس بین اللملی یک ستاره ارتقا درجه پیدا کنن؟
چرا اجازه کشت و پرورش مواد مخدر در ایران به کشاورزان داده نمی شه تا نیازمندیهای ما در این زمینه مرتفع بشه و ما به خودکفائی برسیم؟
چرا بجای برگزاری کنکور برای تعیین ورودیهای دانشگاه قرعه کشی صورت نمی گیره تا جوانان این مملکت بیخودی اینهمه عذاب نکشن؟
...و
چرا کسی به فکر اجرای قانون کپی رایت تو این مملکت نیست تا بنیامین اینهمه به خاطر کپی غیر مجاز آلبومش متضرر نشه و حرص نخوره(الهی بمیرم)؟
تکلمه:جون داداش از این اتفاقی که تازه گیها افتاد پاک شکارم.حیف که بخاطر قضایای خود سانسوری از توضیح بیشتر در این زمینه معذورم هر چند احتمالا اکثرا بدونید که منظورم چیه

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵

کلاس کارگردانی


دیدن این فیلم دی-تاکس که باعث ور شکستگی تجاری و هنری سیلوستر استالونه هم شد انصافا تجربه مغتنمیه علتش هم اینه که این فیلم قصه بالقوه خوبی داره که با کمی انعطاف می تونسته به یک فیلم اکشن نفس گیر و یا یک فیلم در مایه های روانشناسی ذهن یک قاتل زنجیره ای(فیلمی مثل شکارچی انسان اثر مایکل مان)از آب در بیاد اما در وضعیت فعلی شباهت هائی به فیلم ژاکت(با بازی آدرین برودی)پیدا کرده با این تفاوت که تمام نقاط قوت اون فیلم اینجا به نقطه ضعف تبدیل شده.به هر حال از قصه که بگذریم علت دیدن این فیلم چیزی نیست جز کارگردانی.این فیلم به استادی هر چه تمام,تمام اون کارهائی رو که یک کارگردان باید و نباید انجام بده بطور معکوس انجام داده و برای کسانی که بقول سعدی علیه رحمه ادب را از بی ادبان یاد می گیرند یک کلاس واقعیه.قصه نسبتا جالب داستان هم از این قراره که پلیسی پس از از دست دادن همسرش در حین یکی از ماموریت هاش دچار بیماری روانی خاصی میشه اما وقتی ما فوقش اونو به یک اسایشگاه نسبتا عجیب و دور افتاده می بره متوجه می شه که باید بجای بهبودی وضع روانیش به فکر نجات جون خودش از این آسایشگاه لعنتی باشه

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۵

استادیوم:مختلط


آنان که پشت در استادیوم کتکها خورند
آیا بود که تشکری از احمدی نژاد کنند؟
اجرش نهفته به ز جوانان مدعی
باشد که خداوند اجرش روا کند
تکلمه:این پست به هیچ وجه زحمات کسانی رو که در این راه تلاش کردند را نفی نمی کند

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵

سربازهای چوبی


متاسفم برای اون هفده هزار سربازی که در مرزهای کشور و در حین مبارزه با سوداگران مرگ جونشون رو از دست دادند
متاسفم برای اون خانواده هائی که نتایج زحمات چندین ساله شون رو رو بر باد رفته دیدند
و بسیار متاسفم که کشته شدن اون عزیزان نتونست هیچ تاثیر چشمگیری بر روی روند توزیع و پخش مواد مخدر بذاره
به هر حال منم با این اعصاب خراب چاره ای ندارم جز اینکه برم یه دودی بگیرم بلکن حالم بهتر شه

بی حالی


!محمود جون میگم جلسه رو بپیچون بریم تو نمیری اصلا حسش نیست

یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۵

جاده های متقاطع

خدا بیامرزه اون سازنده ساختمان امپایر استیت(یکی از بلندترین ساختمانهای جهان واقع در نیویورک)رو حرف قشنگی زده:"هر چقدر حذف کنی باز هم زیاده".حالا بعضی از دوستان هر چقدر اضافه میکنن بازم کمه -علی معلم
-------------------------
:و یادی هم از خیام
چون بلبل مست راه در بستان یافت ........روی گل و جام باده راخندان یافت
آمد بزبان حال در گوشم گفت.............. در یاب که عمر رفته را نتوان یافت
-------------------------
جسی:ببین من قبل از تو زن یه قاچاقچی بودم هر چی می خواستم داشتم اما اون بعلت کارش منو توخونه تنها می ذاشت و من همیشه با یه حسی از ترس و خلا دست و پنجه نرم میکردم.از وقتی کشتنش بعنوان یه پیشخدمت کار میکنم هر روز باید سر ساعت سر کار باشم حقوقم هم زیاد نیست اما آرامش دارم چون به این شرایط میشه اطمینان کرد
فرانک :آره!اما همش در جا میزنی!آخرش که چی؟ تو توی تمام عمرت منتظر اتوبوسی هستی که خدا خدا میکنی که هیچوقت نیاد چون جرات سوار شدنش رو نداری
بخشهائی از فیلم دزد ساخته مایکل مان
-------------------------
از این حرف دنیس هاپر خیلی خوشم میاد که گفته:دلم میخواست یه همجنس باز زن بودم

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵

لیلون

امروز برنامه کودک یکی از شبکه های تلویزیون(تهران)بهنوش بختیاری رو آورده بودن که برای من که از بازیش خیلی خوشم میاد بسیار جالب بود در نتیجه با علاقه بسیار در کنار داداش کوچیکم به تماشای این برنامه مشغول شدم.خوشبختانه این آدم همون جوری بود که فکر می کردم بطور تعریف ناپذیری راحت!.با آرامش و راحتی خاصی بین بچه ها نشسته بود و به سوالات مجریان برنامه (که یه دختر بچهء هفت ساله و یک عروسک بودن)پاسخ می داد و حتی وقتی ازش خواستن که با لهجهء برره ای به بچه ها یه پیام بهداشتی بده به سادگی قبول کرد کاری که به ضرس قاطع(برای پیدا کردن املای درست این کلمه مجبور شدم کلی دوندگی کنم تا بعضیها نیان دوباره گیر بدن!)خدمتتون عرض میکنم که نود و نه درصد بازیگران از قبول اون خودداری میکنن.یادمه چند ماه پیش وقتی شبکه سه داشت به برندگانش جایزه می داد در بخش بازیگران زن کمدی در اقدامی احمقانه از کاندیدا ها در خواست شد که روی صحنه بیان یکیشون که داشت از ناراحتی روی صحنه می ترکید,دیگری تا حدی خودش رو کنترل کرده بود و این وسط تنها همین لیلون بود که با خونسردی تمام داشت از روی سن با دیگران سلام علیک می کرد .واقعا چیزی که در این آدم مشهوده اینه که مثل خیلیها نیست که در جائی که مجبور میشن به قیافه شون صورتک خندانی میزنن و پس از پایان کار اون ماسک رو زیر پا له میکنن بلکه از معدود آدمهای این دنیاست که وقتی میخنده واقعا میشه صداقت و صمیمیت رو در صورتش دید.امیدوارم از این به بعد فرصتهای کاری بسیار بهتری نسبت به اون چیزی که تا حالا داشته نصیبش بشه

خیانت محوری

فکر می‌کنيد چرا در سال‌های اخير، موضوع خيانت در فيلم‌های ايرانی اين‌قدر زياد شده؟
خيلی روشن و مستقيم به اين دليل که خيانت در جامعه زياد شده.باور نمی‌کنيد در هفته اول نمايش بيش از ده خانم و آقا با من تماس گرفتند و درباره فيلم که برای‌شان جالب بوده صحبت کردند و گفتند اين عين زندگی ماست. همين امروز صبح يک خانمی که نمی‌دانم تلفنم را از کجا گير آورده بود زنگ زد و پرسيد «شما داستان اين فيلم را از زندگی من گرفته‌ايد؛ کسی زندگی من را برای شما تعريف کرده؟» گفت اتفاقأ در يک روز چهارشنبه‌سوری همين اتفاق برای من افتاد و خانه‌ام را ترک کردم با بچه‌ام. به هر حال اتفاق‌هايی در چهارديواری‌ها می‌افتد که من چون همه جای دنيا را نمی‌شناسم نمی‌دانم آيا همه جا اين جوری است يا نه، اما مسلم است که در کشور ما مواردش خيلی زياد است. انگار برای تماشاگران، موضوع اين فيلم تجربه دوری نيست
لینک

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

قدم نو رسیده


همونطور که احتمالا شنیدید بالاخره فرزند تام کروز متولد شد.چیزی که برام جالب بود اینه که اونها اسم این نوزاد رو که دختر هم هست"سوری"گذاشتن که بنا به اعلام خودش این اسم در زبان عبری به معنی شاهزاده و در زبان فارسی(!) به معنای گل سرخه.اما خوب من که تا حالا این کلمه در زبان فارسی به گوشم نخورده بود شما شنیده بودین؟ می گم نکنه همون سوری خانومه خودمونه؟
!پ.ن. هم آغوشی ایران و اسرائیل چه شود

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

آره؟

نمی دونم از کی چادر مشکی وارداتی از ممالک کفر شد مظهر حجاب اسلامی .تازه اونم چادری که مشکی بودنش کراهت هم داره
.نمی دونم از کی دویست تا زن چادری جلوی مجلس شدن نماینده هفده میلیونی که به احمدی نژاد رای دادن که یکیشم من باشم
نمی دونم از کی تا حالا بد حجابی زنان از خودشون آرامش روانی رو سلب کرده مگه این چیزا نباید مردا رو تحریک کنه؟
نمی دونم از کی برای ایجاد فشار و محدویت تمسک به دمکراسی باب شد
اینم یه بازیه تازه س؟

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵

پسر کشی

امروز وقتی سر کلاس حاج آقا بودیم مطرح شد که در صورت کشته شدن فرزند از جانب پدر اینکار او مشمول قصاص نبوده و فقط باید جریمه پرداخت گردد و در جواب اینکه علت اینکار چیست فرمودند که به علت افضل بودن پدر نسبت به فرزند و واسطه بودن نسبت به او برای رسیدن به فیض هستی چنین حکمی صادر شده است.فکر کردم بهتره که با توجه به روابط حسنه ای که میان من و بابام جاریه بهتره که جانب احتیاط رو رعایت کنم و از دادن بهانه به دست او خودداری کنم که خدای نکرده ادامه روند مستفیض شدن از فیض هستی رو با مخاطره مواجه نکنم

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵

آخرین خنده


این آقائی که تو این عکس دارین می بینین بادیگارد احمدی نژاده از میان صدها عکسی که من ازش دیدم این تنها باریه که داره می خنده

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵

اندر احوالات کلیپ های وطنی

خوب دیگه در دنیائی هستیم که همه چیز شتاب عجیبی گرفته و همه بدنبال اینن که در کوتاهترین زمان ممکن به بیشترین بازدهی (از هر نظر)برسن در این میان با توجه به کم حوصله شدن آدمهای این روزگار شاید همین کلیپهای پنج دقیقه ای موسیقی که در همون زمان اندک تقریبا همه چیز از رقص و بزن و بکوب گرفته تاپند و اندرزهای اجتماعی رو به تماشاگرشون ارائه می کنن بیشتر با احوالات این آدمها سازگاره.اما همه اینها که گفتیم برای آدمهای این دنیا بود و مملکت ما که از همه دنیا سواست واسه خودش داستان دیگری داره.اون داستان هم از اینجا شروع می شه که وقتی پس از بیست سال ممنوعیت موسیقی پاپ تصمیم بر این شد که برای مقابله با تهاجم فرهنگی کشورهای بیگانه مقداری به عاشقان خوانندگی میدان داده بشه یکدفعه خیل عظیمی از علاقه مندان به این ورطه سرازیر شدن و دست اینقدر زیاد شد که دیگه خودشونم درست حسابی همدیگه رو نمی شناختن و اونها هم علت این گمنامی و عدم استقبال رو نبود امکان ساخت کلیپ می دو نستن حالا پس از چتد سال امکان ساخت اون کلیپها از طریق این کانالهای ماهواره ای و پخش در اونهامهیا شده اما جالب اینجاست که همه اونها بد جوری به هم شبیهن و تقریبا قصه ای مشابه اون چیزی دارن که این پائین میاد
پسر قهرمان داستان(دخترها که خوانندگی براشون ممنوعه)با موئی بلند و چرب و حالتی غمگین و دلشکسته توی حیاط یه خونه ویلائی تو شمال (یا یه همچین چیزی)نشسته و به دختر تو پری(نمی دونم چرا یه بارم که شده این دخترا یه ذره لاغر تر نیستند؟)که با صورت بتونه کاری شده اونور حیاط نشسته جوری نگاه می کنه که خری به نعلبند خودش و شایدم حق داره چون با توجه به محدودیتهائی که داره کاری جز نگاه کردن هم ازش بر نمیاد دختر داستان به همچنین با اینکه با توجه به پولی که گرفته احتمالا باید یه تکونی به خودش میداد اما با توجه به این شرایط جز اینکه با این قیافهء تابلوش نجابت پیشه کنه چاره دیگه ای نداره-راستی یه گیتار هم احتمالا همون طرفها پیدا می شه که یا دست دختره اس یا پسره- خلاصه بعدش ترانه شروع می شه و بر و بچ ما اگر که پا بده یه بساط جیگری چیزی رو علم میکنن و در همین اوضاع و احوال ما هم می شینیمو یه دل سیر به حال خودمونو و این شرایط گریه می کنیم