چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۶

غول تنها

غول غولک تنها واسه خودش نشسته بود و آواز میخوند.یه دفعه یه دختره که داشت از اونجا رد میشد صداشو شنید و اومد دم در غاری که صدا از توش میومد و گفت :
-تو کی هستی که صدات اینقدر قشنگه؟
-من.... اسمم غول غولکه
-ببین من عاشق صدای تو شدم بیا بیرون میخوام ببینمت
-تو دروغ میگی! همه همینو میگن اما من قیافه ام زشته اگه منو ببینی فرار میکنی
-نه!من تو رو بخاطر خودت دوست دارم. قیافهء آدما واسم مهم نیست
-(مردد) باشه!
غول غولک آروم میاد بیرون
دختر:(جیغ زنان)واااااای! برو گمشو کثافت!
غول غولک:دیدی دوستم نداشتی!
پانوشت:از این افسر های راهنمائی رانندگی بدم میاد و میترسم,اکثرا آدمای نامردین البته نه همشون اما بالاخره دیگه! اما دیروز یه افسره رو سر چهار راه دیدم که خیلی باحال بود ,ساعت 9 شب بود و اکثر افسر ها رفته بودن اما این بنده خدا هنوز سر کارش بود ,وقتی وسط چهار راه یکی از ماشینها خراب شد خودش رفت و شروع کرد به هل دادن ماشین بعد وقتی چراغ ما رو سبز کردو داشتیم از کنارش رد میشدیم به یه خره که الکی داشت بوق میزد گفت: زهر مار!...کسکش!

هیچ نظری موجود نیست: