شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵

رستگاری با صدام

از قیافهء صدام موقع اعدام موقع اعدام خیلی خوشم آمد.دقیقا همون ابهتی رو داشت که زمان حکومتش داشت, صدام حتی اگه خود شیطان هم که بوده باشه لااقل جرائت اونجوری بودن رو تا دم مرگش داشته
این روزها:به امید رستگاری نون خشکهای بابامو دزدیدم تا پرنده هائی که از اینورها رد میشن تو این سرما گرسنه شون نشه.حالا اگر هم رستگاری در کار نیست خدا کنه نون خشکها رو ببینن و بخورن,...من هنوز منتظرم

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۵

قدرت ما زنان

ایکاش میون اینهمه اعترافی که بلاگرها در مورد مسائل مختلف کردند یکی هم پیدا میشد که مثلا اعتراف کنه که من اپنم(چون تو تایپ فارسی خوب در نمیاد باید بگم که اپن همان کسی است که بکارت را از راهی غیر از ازدواج ترکانده است,شمام که جون عمه تون نمیدونستید!).اوپس.....اونوقت بود که سیل حشرات الارض از در و دیوار می ریختن تو وبلاگ مورد نظرو پیج رنکشو فی المجلس 2 درجه بالا میبردن و شبها پشت در وبلاگ میخوابیدن تا صبح آپ بشه و واسش کامنت بذارن.اگه باورتون نمیشه باید بهتون یادآوری کنم که این وبلاگ دختر بودن که چنان موجی رو در بلاگستان به راه انداخته یه دختر بچهء ... بیشتر نیست حالا شما حساب کنید که اگر زن بود چیکار میکرد
پانوشت:چی؟ بعضیها میگن که ما با دختر بودن چون دختره حال می کنیم.خب داداش شما حالتونو بکنید ما که فتوا ندادیم همه مثل ما حال کنند! بساطیه ها
پانوشت2:یادش بخیر!پارسال این موقها یه یلدائی بود که کریسمسو به شیوهء خودش به آدم تبریک میگفت

یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵

عشق چهارده سالگی

میدونید من آدم بدیم ,خیلی بد ,اصلا خیلی خیلی خیلی بد ,اما چه کنم آدم بعضی حرفها رو باید بزنه دیگه
یه دفعه رفتم وبلاگ ورونیک دیدم میون اینهمه پست جمع و جورش یه پست بلند هست بالاخره بعد از چند باز نگاه سرسری تحریک شدم که کامل بخونمش.پست بدی نبود خوشم اومد راستش وقتی آدمها در موردخودشون صحبت میکنن واسم خیلی جالبتره تا چیزای دیگه.خلاصه با شیطنت و کرم تمام خواستم واسش کامنت بذارم که دیدم که در کامننتدونی رو بسته.خواستم تو کامنتدونی پست بعدیش کامنت بذارم که یه دفعه به سرم زد تو این کسادیه سوژه بعنوان یه پست بنویسمش.خلاصه اینکه از این تعجب کردم که ایشون چطور در حالیکه عمرا سنشون از بیست و چهار سال بیشتر باشه ده ساله که عاشقه دیوید هستند؟یعنی از چهارده سالگی؟ آخه عشق در دوران نوجوانی یکی از بی ثبات ترین احساساته.به هر حال خوب فکر که چه عرض کنم تو دل خودم مطمئنم که این عشق حالا که تموم شده بیشتر از یه ماه هم دوام نمیاره . هر چند میشه اینرو از چند تا پست بعدی ایشون که مثل همیشه پر انرژی هم هست فهمید.ایشالا عشقهای بعدی و بزرگتر
بهر حال بازم بگم که من هیچ پدر کشتگی و اساسا صنمی با ایشون ندارم و اگر هم نظرمو گفتم دقیقا عین اظهار نظریه که آدم بعد از دیدن یک فیلم سینمائی میکنه همین و همین

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵

اولین تپشهای عاشقانهء قلبم

به حق که یکی از احمقانه ترین و مزخرفترین تجریبات زندگیم رفاقت با دختری بود که از انجماد مغزی رنج میبرد و هیچ حرفی برای گفتن نداشت.در تنها موضوعی که میشد چند دقیقه باهاش صحبت کرد شرح ساز و کار دانشگاه غیر انتفاعیه مزخرفش بود و اگه دروغ نگم یه سوال احمقانه که بدجوری تو مخ بود اونم اینکه وقتی بهش گفتم که خونهء خرابمون در نزدیکیه یکی از اتوبانهای تهراته مرتب میگفت:من نمیدونم که شما چه جوری شبها بغل اتوبان خوابتون میبره.دائیم اینا که خونشون همونجاهاس شبها زن دائیم میاد تو هال میخوابه!(نمیدونم چرا نمیخواست بفهمه که احتمالا زن دائیش یه همجنس بازی ,چیزیه).البته باید بگم که من اینقدرم احمق نبودم که چنین رابطه ائی رو شروع کنم ,یه ذره خریت کم داشتم که اونم رفقا بهم قرض دادن.خلاصه آخرشم که ....ما به همه گفتیم ما به هم زدیم شمام بگید به هم زده خوبیت نداره

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

اعترافات یک ذهن خطرناک

یه چیزی میخوام بگم که از صمیم قلب بهش اعتقاد دارم شک نکنید:از همتون تو وبلاگ نویسی بهترم .برید کنار بذارید باد بیاد که اصلا عددی نیستید.خدا رو شکر که منتظر هیچ بلا نسبت خریم نیستم که بیاد اینجا رو بخونه که شق درد بگیرم
پانوشت:مثلا قرار شد سعی کنم که یه پست مینیمالی چیزی بنویسم که یکم خواننده هام زیاد بشه.اینم که اینجوری ریده شد توش
پانوشت2:رفقا با دلسوزی میگن:شاطر یه ذره تو وبلاگت راحت باش حرفهای سکسی بزن,فحش بده اینجوری که داری نابود میشی.ای دهن شماها رو من گائیدم,شما اگه فحش دوست دارین بیاین تو خیابون تا دلتون میخواد بهتون فحش ببندم.مگه تو وبلاگ جای فحش دادنه!من دلم میخواد در مورد مشکلات بزرگ بشری صحبت کنم.نه اینکه امشب تنهائی بهم فشار آورده لا پام درد گرفته

سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵

آخرینها

من امیدوارم این پیشنهادی که آقای شپرد ارائه کرده و پیشنهاد بسیار خوبیست شما کمک کنید که روز بروز توسعه و گسترش پیدا کند
بله !وجود نرم افزاری که آمار همه آهنگ هائی که شما گوش می کنید رو نگه میداره و آنها رو دسته بندی میکنه بسیار چیز خوب و جالبیه.مثلا من خودم بارها و بارها میخواستم از فلان آهنگ مورد علاقه ام در وبلاگم تعریف و تمجید بعمل بیارم اما بعلل مختلف مانند مناسبت نداشتن یا مناسب نبودن شرایط ازش صرفنظر کردم اما حالا بکمک این نرم افزار جدید هر کسی میتونه بطور سیستماتیک و کلاسه شده به ابراز علایق موسیقیائی خودش بپردازه و حتی با شناخت درست از اون قسمت علایقی که خودش هم بطور درستی از اونها مطلع نبوده بمرحلهء بالاتری از خود شناسی برسه
اما خوب بالاخره استفاده از این نرم افزار هم قواعد و مفسده های خودشو داره از قواعدش اینکه همانطور که وقتی که یک کشوری میخواد وارد سازمان تجارت جهانی بشه باید زیر ساختهای اقثصادی خودش رو آماده سازی بکنه شما هم اگر میخواید آهنگهائی که گوش میدید بدرستی ثبت بشه باید اسم خواننده و خود آهنگ با دقت و بدرستی نوشته بشه تا این فرایند با مشکل مواجه نشه و دیگر اینکه استیون اسپیلبرگ گفته از ارتباط فرانسوی خوشم میاد چون اونها اومدن نیویورک رو بطور کامل بازسازی کردند و سپس اونو دور انداختن و کار خودشونو کردن,در استفاده از این نرم افزار باید دقیقان همین کارو کرد یعنی آدم نباید فکر اینو بکنه که فلان آهنگو گوش بدم چون با کلاسه یا فلان آهنگو گوش ندم که باعث سر شکستگیم میشه.عارضه ای که احتمالا برای اکثر استفاده کنندگان این نرم افزار کمابیش پیش میاد
پانوشت:در مورد بحث فنی چگونگی نصب این نرم افزار ارجاعتون میدم بهمون پست آفای شپرد چون از این چیزها زیاد سر در نمیارم
پانوشت2:صفحه خودم؟راهش انداختم.اما باشه واسه بعد.....کار خودتونو بکنید

پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۵

!کراسوس....کراسوس


اگه دقت کرده باشید احمدی نژاد به هر استانی که سفر میکنه اون استان رو به یک صفت عالی با پسوند "ترین" ملقب میکنه مثل مومن ترین و ... که وجود این همه صفت عالی در تمام مملکت غیر ممکنه اما بنده به ضرس قاطع خدمت شما عرض میکنم که این مملکت دیوانه وارترین و غیر قابل پیش بینی ترین مملکت دنیاست

بهر حال تازگی ها داشتم به یک کتاب در مورد تربیت اطفال نگاهی مینداختم که به فصل جالبی برخوردم با عنوان "اگر فرزندمان همجنس باز بود چه کنیم؟"با توجه به شیوع روز افزون این قضیه در مملکت خودمون و پنهان و نهفته موندن و سر پوش گذاشتن بیش از پیش بر اون,کنجکاو شدم که این کتاب که ترجمه از یک منبع خارجی هم بود چه راهکاری رو پیشنهاد کرده.در کمال تعجب دیدم که نوشته که این گرایش ,گرایشی کاملا طبیعیه که از هر بیست نفر حداقل یکنفر دارای اون هست و تنها مشکلش هم اینه که شما رویاهاتون رو در مورد زندگی آینده فرزندتون از دست رفته می بینید و باید در مقابل حرفهای اطرافیان هم مقاومت کنید! جل الخالق! نگاهی به سال انتشار کتاب انداختم و دیدم که این کتاب نه تنها در زمان خاتمی که در زمان احمدی نژاد هم تجدید چاپ شده.به ناگه یاد اون شعر قدیمی افتادم که میگه

کلنگ از آسمان افتاد و نشکست ...................درخت خربزه الله اکبر

پانوشت:برای رفع هر گونه شائبه بگم که ابدا به موارد مطروحه در این کتاب اعتقادی ندارم و محض نمونه و برای اینکه نگین که الکی و از روی تعصب حرف میزنم بگم که بنده خودم آدمی رو سراغ داشتم که تا سی سالگی گی تشریف داشتن(آنهم از نوع مفعول) که به ناگه با کنار گذاشتن تمام این قضایا به پیوند حسنهء ازدواج مشرف شدند

تک مضراب:در فیلم اسپارتاکوس دیالوگی هست که با توجه به حال و هوای انتخاباتی مملکتمون شنیدنش خالی از لطف نیست.در اون فیلم سناتور کهنه کار سنا به همراهش در مورد شرایط رم چنین توضیخ میداد که:رم مثل یک بیوهء ثروتمند میمونه همه ما دوستش داریم اما کراسوس فکر ازدواج با این پیر دختر رو در سر می پرورونه

راجع به عکس:قیافهء این آخونده خیلی باحال نیست؟

سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

ما همه آنها را برای شما یکجا یادآوری می کنیم


این شمارهء همشهری جوان رو که راجع به کارتونهای چند سال پیش بود رو هم خریدیم و خواندیم.آدم میمونه از تیزی ملت ایران ,فردای روزی که این شماره رو پخش کردند در کل ایران نایاب شد.آخه این مجله که زیاد خواننده نداشت اطلاع رسانیه آنچنانی هم غیر از در خود روزنامه همشهری انجام نشد پس ملت از کجا بو بردن قضیه چیه؟.بهر حال انصافا مجلهء خوب و جالبی در آورده بودند هر چند گاهی به آفت همیشگی اینکارها(انشا نویسی )برای بعضی از کارتونها رو آورده بودند اما اکثرا اطلاعات بسیار جالبی در مورد اون کارتونها در اختیار آدم قرار میداد.مثلا میدونستید که کارتون میشکا رو برای المپیک روسیه ساخته بودند,یا مثلا پرفسور بالتازار مال کرواسی و بامزی سوئدی بودند؟ ,باعث شد یادم بیاد که من علاوه بر کارتون سندباد و بامزی,گالیور رو هم خیلی دوست داشتم.اما همه اینها رو گفتم که بگم با اینکه میدونم دیدن این کارتونها یک نا خودآگاه جمعی برای همه ما بوده اما برای من شخصیتر از این صحبتهاست,خیلی شخصی

پانوشت:شاید اگه تیز باشید و نتونستید بخرید این شماره رو,بتونید اونو توی اینترنت پیدا کنید منکه نتونستم

تک مضراب:وقتی به دوستم میگم که اگر امکانش بود و اون راضی بود حتما با این کوریین بایلی رای ازدواج میکردم دوستم منو یه جوری نگاه میکنه بهر حال منکه بقول رابرت آلتمن کسی رو بهتر از این دختره سراغ ندارم

جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۸۵

موشها و دانشجوها

با اینکه اکثر روزها محل عبورم از خیابانه انقلابه اما در روز دانشجو نمیدونم گذرم به اونطرفها نیفتاد یا اینکه زمانیکه داشتم رد میشدم دیگه غائله ختم شده بود که چیزی از شلوغیهای دانشجوها رو ندیدم.به هر حال چیزی که این وسط واسم جالبه تبحر و تجربهء جمهوری اسلامی در مهار این تجمعاته.گویا فرمولشون هم از این قراره که تا جائیکه میتونی نیرو جمع کن بعد از در تعامل و گفتگو وارد شو فرمولی که گویا در تمام جهان هم پذیرفته شده اس
خودم پارسال در یکی از این تجمعات بصورت ناظر حاضر بودم یادمه که عینا همین فرمول به اجرا در اومده بود و دانشجویان اینقدر سنگ در خیابان کوی دانشگاه ریخته بودند که خیابون بسته شده بود صبح زود بود و زیاد کسی تو خیابون نبود.مامور ارشد نیروی انتظامی خطاب به سر دستهء اونها میگفت من میخوام با شما مذاکره کنم اونهم که صورتشو پوشانده بود میگفت ما حرفی با شما نداریم,خسته شدیم ,آزادی میخوایم و از این حرفها.ماموره میگفت آخه تو واسه چی صورتتو پوشوندی ما همه چی رو راجع به شما میدونیم.البته یه چند تائی هم بودند که حتی صورتشونم نپوشانده بودند از جسارتشون خیلی خوشم اومد.خلاصه اونها هی داشتن با هم صحبت میکردند و کلا بحث داشت خسته کننده میشد بطوریکه اون رفتگر افغانی خیابون هم داد میزد که بابا برید تو بذارید ما خیابونو جارو کنیم بریم به زندگیمون برسیم.بحث همچنان در شدت و ضعف بود تا اینکه یه دفعه یادم نیست اون مامور نیروی انتظامی چی گفت که دانشجوها دوباره داغ کردند شروع کردند به پرتاب کردن سنگ.از اونطرف دیدم نائب رئیس دوم مجلس هم از اونطرف پیداش شدو رفت در جمع دانشجوها,منم دیدم داره دیرم میشه رفتم پی کارم.عصر که برگشتم دیدم همه چی مثل هر روزه بطوریکه اگه با چشمهای خودم ندیده بودم باورم نمیشد که صبح اونجا چنان بساطی بر قرار بوده.چند روز بعد هم شهرداری چند تا شمشاد نو جای اون چند تا شمشادی که توی این قضایا سوخته بود کاشت تا آب از آب تکون نخوره
اونروز دیوار کوی دانشگاه یه در گنده آهنی داشت که زنجیر شده بود.دانشجوها اونو وا کرده بودند و این بساطو به پا کرده بودند در نتیجه چند وقت بعد که آبها از آسیاب افتاد جای اون در یه دیوار کشیدن که همه چی دو قبضه بشه.خلاصه بالا رفتیم ماست بود قصهء ما راست بود , پائین اومدیم دوغ بود قصه ما دروغ بود
نتیجه اخلاقی:تا وقتیکه آگاهی و اندیشهء واقعی بر تمام شئون ما حاکم نشه همچنان در قلعهء حیوانات گرفتاریم

چهارشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۵

انقلابی فرهنگی

در حین علافیها و در به دریها در راهروهای دانشگاه چشمم به یک اعلامیهء جالب خورد که نوشته بود به موجب این بخشنامه که مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی در تاریخ فلان میباشد از این به بعد پیروان اقلیتهای مذهبی باید تمام 12 واحد واحدهای عمومی مربوط به دین اسلام را بگذرانند و بدیهی است که مصوبات قبلی شورا مبنی بر گذراندن واحدهای مخصوص دین خودشون خود به خود ملغی و فاقد اعتبار میباشد.خب اولین چیزی که میتونم بگم اینه که تبریک عرض میکنم خدمت پیروان این ادیان که از این به بعد میتونن با دین اسلام بطور کامل آشنائی پیدا کنن که ممکنه باعث تغییر یافتن رویهء زندگیشون بشه.و آفرین به اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی که با اینکار باعث مقادیر متنابهی صرفه جوئی در بودجهء مملکت شدند.اصلا آقا جون توی مملکتی که نود و دو درصدش مسلمونند چه معنی داره که پول تبلیغ هزار جور ادیان دیگه واسه هشت درصد جمعیت مملکت داده بشه؟.شمام بیاید همین واحدها رو توی دانشگاه خودتون پاس کنید و خلاص!ما که نمیخوایم شما رو بزور مسلمون کنیم
پانوشت:اما از این حرفها گذشته از صداقت این مصوبه خوشم اومد.اصلا این اقلیتها تا حالا مگه چه فرقی با بقیه داشتن که توی این قضیه داشته باشند؟ این یکی هم یه تعارفی بود که امام کرده بود باهاشون که حالا بیخیالش میشیم
پانوشت2:در ضمن ملت شریف ایران نگران نباشند!بر طبق این مصوبه این عزیزان رو از پاس کردن واحد قرآن معاف کرده اند که خدای نکرده دست نجسشون به کلام الله نخوره

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵

جنون اسباب کشی

همه یه جورائی دیوونه اند.اما اکثران خودشونو از این صفت خیلی دور می بینن.گاهی وقتها که دیوانگی های اطرافیانم رو میبینم اندکی به خودم امیدوار میشم.بهر حال مخلص کلام اینکه آدم نرمال به معنای مطلقش اصلا وجود نداره و اگر هم وجود میداشت علاوه بر دیوانگی یه احمق به تمام معنا هم بنظر میرسید.اما همه این روضه ها رو خوندم که برسم به دیوانگی یکی از همسایگان سابقمون که در نوع خودش جنون بسیار منحصر بفرد و جالبی داشت
ما به اتفاق همسایمون در جوار بیت رهبری ساکن بودیم این منطقه از نظر امنیت عالی بود-اصلا دزد نداشت-اما خب بهر حال با توجه به شرایطش محدودیتهای خودش رو داشت بهمین خاطر کسی حاضر نمیشد که خونه های ما رو ازمون بخره و همین قضیه باعث شده بود که این همسایهء ما که قبل از اون گویا ید طولائی در اسباب کشی داشت در این اسکله لنگر بگیره و نتونه از اونجا به یه جای دیگه بره.بهر حال بعد از چند سال که خونهء ما در طرح توسعهء بیت قرار گرفت آقای همسایهء ما هم بلافاصله پای قرار داد فروش خونه اش رو امضا کرد و از اونجا زد به چاک.این قضیه گذشت تا چند سال بعد که ما هم ازاونجا رفته بودیم و مادرم یکی از همسایه های سابقمون رو تو خیابون دیده بود و اون گفته بود که این آقای همسایه در عرض این پنج سالی که از اون موقع گذشته 6 الی 7 خونه عوض کرده اونوقت بود که ما فهمیدیم که بابا این بنده خدا در عرض اون چند سال چه شرایط سختی رو تحمل کرده بوده
پانوشت:به جرات میتونم بگم که در این چند ماه اخیر فیلمی به خوبی این یکی ندیدم.البته شش ماه پیش دیدمش اما اینقدر فیلم خوبیه که هر موقع یادش میفتم میبینم که هنوز تحت تاثیرشم