جمعه، آبان ۱۱، ۱۳۸۶

سرباز کوچولو

خیابون عینهو دروازهء جهنم شلوغ بود, مسافرها هم بودن, داشت صحبت میکرد با مسافرها ببینه کجا میرن , یکی دو تائی هم اومدن بالا که دید اوه!, انگار که یه نمه فرو کرده تو ماشین جلوئی. در حین اینکه داشت نگاه میکرد ببینه چی شده که یکی دو تا دیگه هم سوار شدن و ماشین پر شد, پا شد رفت بیرون که ببینه چی شده که دید بعله!.اومد بره بزنه بغل که دید مسافرها عینهو گلهء گوسفند هائی که توی این هوای توفانی یه پناهگاهی کرده باشند آروم نشستند و از جاشون جم نمیخورند, بهشون گفت: خب دوستان فکر کنم یه مشکلی پیش اومده باشه و دیگه نتونم سر قراری که باهاتون داشتم وایسم
پانوشت:به رفیقش گفت: ببین من دیشب یه خواب بدی دیدم
گفت:چیزی نیست... ایشالا که گربه است!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ishala gorbas

ناشناس گفت...

bebakhshid manzoretono nafahmidam