پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۶

صلیب شکسته

تو خیابون یه مرده با یه قیافهء فوق العاده زشت و دفرمه داشت گدائی میکرد. مردم هم پشت سر هم بهش کمک میکردند, اینقدر سریع که بیشتر به پرداختن کفاره میموند تا هر چیز دیگه!
میان پرده:دوست عزیز میگم این وسطا باید یه اتفاقی افتاده باشه نه؟ یه اتفاق بد! و الا چه جوریه که دیگه سوراخهای رو دیوار هم می شینند و اسکار رو نگاه میکنند اونوقت من هنرم اینه که 12 ساعت بعد بزنم یورونیوز که ببینم کیا برنده شدن؟ به هر حال منکه بیشتر از بیحالی خودم از شور و اشتیاق بقیه تعجب میکنم
پانوشت:ببین راستشو بگم؟ من از این دهاتیها که میان تهرون بدم میاد. از اون لهجه های ضایعشون ,از اون لباسای تابلشون... نمیدونم اما گاهی مثل نازیها به پاکسازی نژادی هم اعتقاد پیدا میکنم

سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۶

دیالکتیک رنج و لذت

فیلم اورژینال اینروزها کم پیدا میشه اما انصافا که این فیلم منشی چه از نظر مضمون و چه از نظر اجرا فیلم اصیلی به حساب میاد.پوستهء ظاهری قصه در مورد آدمهای مطرود و درک نشده ائی که نمیتونن به تناقضهای درونی خودشون غلبه کنن اما در لایه های زیرین میشه گفت این فیلم یه کار فلسفیه که به بررسی مقولهء رنج و لذت در زندگی انسان میپردازه و اون فلسفهء قدیمی رو تائید میکنه که"به همراه هر رنجی,لذتی هم خواهد بود" و کسانی که از پدیرش سختیهای زندگی خودشون طفره میرن در نهایت مجبور به تحمل نوع مزمنی از روزمرگی و دلزدگی خواهند بود و به پشتوانهء همین پشتوانه فلسفی از معدود فیلمهائی که علاوه بر بیان مشکل راه حلی هم برای حل اون در آستین داره
پانوشت:Coming from conservative background.sara was surprised to see couples kissing on the street in London
از سوالات کنکور کارشناسی ارشد امسال

دوشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۶

تنهائی از نوع دوم

دو جور تنهائی داریم:یکی اینکه فقط خودتیو خودت که میشه انزوا هم بهش گفت که در اینحالت تنهائی در شکل مطلق خودشه مثل اینکه آدم توی یه اتاق تنها باشه, اما یه جور دیگه اش اینجوریه که مثلا تو خیابون و اتوبوس و اینها تنهائی اینجا هم با کسی نیستی اما دور و برت پر آدمه.در بین این دو تنهائی, تنهائی اولی قطعا فساد آوره در اونجا هی می شینی و با خودت حرف میزنی, احساساتی میشی و خلا اطرافت نابودت میکنه اما در حالت دوم بعلت حضور دیگران رفتارهات یه حالت کنترل شده و معقول پیدا میکنه و این فرصت رو پیدا میکنی که نقش یه ناظر رو ایفا کنی این تنهائی میتونه نوعی آرمانی از زندگی باشه.در اینحالت مثلا تمام آدمهائی که صبحها تو خیابون از کنار هم رد میشن هم جز جدائی ناپذیری از زندگی هم اند حتی اگه با هم هیچ رابطه ای هم نداشته باشند. بقولی اصلا تعجب آور نبود که اگه فقط یه نفر روی زمین زندگی میکرد "من" دیگه معنائی نمیداشت.احساس میکنم وبلاگ من هم یه چنین حالتی رو داره
پانوشت:اولش یه چیزائی گفتی که فکر کردم یه چیزائی بلدی اما بیشتر که صحبت کردی فهمیدم که اصلا هیچی بارت نیست! (از بیانات استاد در روز دفاع از پروژه)
پانوشت2:یکی از روزنامه ها چند روز پیشا تیتر قشنگی زده بود:"پیرمردها در اسکار سرزمینی دارند!"

شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۶

آبهای مرده

خب دکتر جون! تو به من گفتی که: "بجای اینکه زور بزنی که حرفهای مفید تر بزنی این چرت و پرتهائی که به مغزت میرسه رو بنویس تا بلکن من از طریق اونا روانکاویت کنم", باشه! راستش من خیلی خیلی کم خواب می بینم اما روزا که بیدارم دائم این خیال به سرم میزنه که من یه زنی دارم که از دست من خیلی ناراحته, از اینکه چرا ما اینقدر فقیریم و اینکه من چرا مثل شوهر های مردم زرنگ نیستم.قیافهء زنم یادم نیست اما تقریبا آدم سر به زیر و مظلومیه .میدونی؟ما بچه ائی نداریم یعنی فکر کنم اصلا بچه دار نمی شیم, ما هیچ فامیلی هم نداریم. فکر نمیکنم زیاد هم همو دوست داشته باشیم, به نظرت اینا کمک می کنه به فهم صورت مسئله؟
میان پرده:دوست عزیز خدائی ما چقدر بی ادبیم؟ میدونی تازگیها چه لفظی افتاده تو دهنم؟ کی.ر تیز بازی! آخر خنده اس تو نمیری!
پانوشت:یکی از دخترائی که سابق بر این بچه محل ما بود هم بازیگر شده, منکه ندیدم اما میگن توی یکی از تبلیغای پی.ام.سی بدون حجاب اسلامی بغل یه پسره تو رختخواب خوابیده و با هم یه چیزایی رو تبلیغ میکنن....چه میدونم والا!

چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۶

راه طولانی تا آزادی

نمیدونم شما اون حکایتی که تو کتاب بینش دبیرستان بود رو یادتونه یا نه؟ اون حکایت اینجوری بود که یکی میاد در مجلس یکی از بزرگان دین(میرزا جواد آقای ملکی تبریزی!!) و غیبتی میکنه اونهم ناراحت میشه و میگه:تو با این حرفت 40 روز منو به زحمت انداختی!.حالا داستان ما با کانال Vh1 هم یک چنین حالتی داره اونم اینجوری که یه چیزی حدود 30-40 روز پیش Vh1 در دو روز پشت سر هم یه کلیپی پخش کرد که بر خلاف همیشه از نوشتن اسم و مشخصات این آهنگ خودداری کرد منم که به شدت از سبک متفاوتش خوشم اومده بود در تمام این مدت مترصد فرصتی بودم که این کلیپ رو از اون کانال یا هر کانال دیگه ای ببینم اما خبری نشد که نشد. در نهایت ما به لطایف الحیل و از روی کارای دیگر این خواننده تونستیم که این آهنگ رو پیدا کنیم و به این درد خانمان سوز خاتمه بدیم.بقول تیمسار خسروانی: آقا شما نمیدونید که من در این مدت برای رسیدن به مشخصات این آهنگ چه ها که نکشیدم!
میان پرده:دوست عزیز هی دلم میخواد داد بزنم که:بسه دیگه! ولم کنید! اما می بینم که از شعاع یک کیلومتریم هم یک نفر رد نمیشه!
پانوشت:من واقعا از این رویکرد ساختار شکن و مستقل حسین درخشان خیلی خوشم میاد اما به نظرم پاشنهء آشیل حرفهاش اونجاست که نمیتونه دلیل منطقی ای بیاره که چرا رابطه با آمریکا در حال حاضر به ضرر ماست؟ بعبارتی یه جور هیولای الکی ساختن از آمریکا.

چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۶

آتلانتیک سیتی

این آرمانگراها واقعا آدمهای دوست داشتنی ای هستند.مثلا تو همین آمریکا, این باراک اوبامائی که تا دوسال پیش کمتر کسی می شناختش داره هیلاری کلینگتونی رو شکست میده که تو 10 سال گذشته هر حرکتش برای رسیدن به ریاست جمهوری حساب شده بوده.واقعا هم شاید برای بهبودی اوضاع آمریکا هیلاری آدم بهتری باشه اما مردم انگار این سیاهپوست لاغر ,مودب و کم تجربه خیلی بیشتر به دلشون نشسته. هر چند که از دل یه چنین انتخابهائی گاهی آدمهائی مثل هیتلر, مائو و لنین هم سر در آوردن اما هنوز که هنوزه این حس آرمانگرائی و امید به آینده, اینکه رویائی ها و گمنام ها هنوز هم میتونن برنده باشن واقعا معرکه اس!
میان پرده:دوست عزیز! من نمیدونم این چیه تو وجود ما که آخر سر هر جوری هست ما رو به تباهی میکشه حتی آدم زبر و زرنگی مثل تو رو!
پانوشت:این یارو همسایهء ما بود دکتره که من هی میگفتم محافظه کاره, آداب معاشرت بچه هاش بلد نیستند و نظمو ترتیبش حالمو بهم میزنه و اینا.برندهء جایزهء کتاب سال شده بچه ام! پا تلویزیون بودیم که دیدیم یه دفعه این رفت رو سن و جایزه رو از احمدی نژاد گرفت. اونم نه بخاطر هر کتابی ها! اطلس تالیف کرده, پشمام ریخت خدائی! حالا ما رو میگی؟ دریغ از یه تبریک خشک و خالی که بهش بگیم ,اصلا به روی خودمون هم نیاوردیم!

سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۶

تو را در آینه دوست خواهم داشت

ما خوشبختانه توی خوب دوره ای زندگی میکنیم دوره ای که تمام ائیدولوژیها شکست خورده اند و دیگه کمتر خری پیدا میشه که پشت علمی سینه بزنه و احیانا جونشو فدا کنه.میشه گفت که هممون یه جورائی فهمیدیم که هر کی هم که بیاد و بره همه سر و ته یه کرباس اند و اگه تغییری هم قرار باشه اتفاق بیفته حاصل نمیشه مگر در دراز مدت و اونهم در یک بستر آرام.بقول پست مدرنیستها که فرهنگ برتری وجود نداره آنچه که هست مجموعه ای از خرده فرهنگهاست که همشون هم میتونن جای خودشون قابل احترام باشند.خب انگار بشه در چنین شرایطی به آخرین حرفهای شاه در خاک ایران دوباره گوش کرد:
-اعلیحضرت چه توصیه ای به مردم ایران دارند؟
-حفظ شرایط موجود و انجام وظیفه بر اساس میهن پرستی
میان پرده:دوست عزیز من احساس میکنم دارم به اون چیزهائی تبدیل میشم که یه عمری دنبالشون بودم و هرگز بهشون نرسیدم, حس میکنم دارم به گاو مشد حسن تبدیل میشم!
پانوشت:خب خوبیش اینه که منو داداشم جفتمون چپ دستیمو با اینکه موس اینور باشه مشکلی نداریم...اه صبر کن ببینم این ماوس که سمت راست میز ماست که!!

یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۶

نامه ای به یک دوست عزیز

دوست عزیز! بعد اینهمه مدت و در اوج فشار همون موقع که دلم میخواست هر جوری که هست از دست خودم فرار کنم یاد تو افتادم, یاد اینکه چقدر با تو خوش میگذشت ,میدونی ما هیچوقت با هم بحثمون نشد هیچوقت! یه دفعه به این فکر افتادم که بعد اینهمه پیچوندن و دو دره بازی و بی محلی اگه یه زنگ بهم میزدی و میگفتی که بریم فلان جا من مثل همیشه لحظه ای هم معطل نمیکردم. بعضیا میگن مریضی, بعضیا میگن معتاد شدی, بقیه هم میگن زن گرفتی خودتم که یه چیزایه دیگه ای میگی.هیچ مهم نیست. راستی یه چیزی! من از اینکه بعضیا یه تمی رو تو وبلاگشون هی تکرار میکنن خیلی خوشم میاد دوست عزیز, به سرم زده که از این به بعد یه حرفهائی رو به تو بزنم, آخه تو از معدود آدمائی بودی که وقتی از زندگی من رفت دلم براش تنگ میشد.خب بسه دیگه پس ببینیم چه جوری میشه دیگه! باشه؟
پانوشت:هر که گریزد ز خراجات شاه....خار کش غول بیابان شود