جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۸

چند تائی آدم خوب

آدم مورد علاقه من؟ آهان آره یه چند تائی هستن, یکیشون 29 سالی سنشه و با پدر مادرش زندگی میکنه. من تا قبلش همیشه فکر میکردم باید زن داشته باشه,انگار که اصلا تو فکرشم نیست, میدونی؟ یه جورائی وارسته است. از 300-400 تومن حقوقی که میگیره چقدش میره پای اقساط وامهائی که ضمانتشونو کرده, دنبال هیچ کار دوم و سوم و ... دیگه ای ام نیست. تو ناحیه سرهنگ زیاده و ولی اونائی که میان کسری خدمتشونو بگیرن فقط اونو میشناسن.پیش اون نه لاست معنائی داره نه فلان فیلم و آهنگ و بریم کلاس فرانسه و فلان ساز و تدی خرسه و اینجور مهملات حتما تو اتاقش اگه اتاقی داشته باشه هیچی نیست -مثل حضرت نوح که از همه بیشتر تو این دنیا بود و کمتر دل بست- مثل اون چند تا آدم خوب دیگه ای که میشناسم و ...

جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۸

آخرین دلاوریها

شجاعت من رو یادت میاد؟ شجاعت در ایستادن بر سر چیزهائی که دوست می داشتم, و شجاعت خودت رو یادت میاد؟ شجاعت در زیر پا گذاشتن علایق دیگران و حماقت خطاب کردن آنها؟ من حماقتها و ترسهای خودم رو داشتم و تو خشمها و خودخواهی های خودت رو. اما الان صحبت من از شجاعت شاید بخاطر این تفنگیه که الان کنارم خوابیده و کسی غیر از من حاضر به قبولش نیست. نه بخاطر دلتنگی تو و یا اون توهم احمقانه که بعضیها مثل تو اینجور موقعها گرفتارش میشن که:آره, اون یه روز جای خالی منو احساس خواهد کرد همانند جای خالی یک ترکش در بدن یک مجروح...

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۸

داریم میگذریم

امروز رفتم وقت گرفتم واسه دکتر پوست در حالیکه به روانکاو خیلی بیشتر احتیاج داشتم.اما خب تو که میدونی که من هنوزم حاضر نیستم واسه حرف زدن به کسی پول بدم!
پانوشت:من خودمم آدم خوبی نیستم ولی نمیذارم تو با این ضجه های دروغینت اینجا برای ما ادای باکرهء نورنبرگو در بیاری و صدای رفیق من که تمام عمرش رو زجر کشیده تو گلو خفه کنی. باور کن اگه لازم باشه میکشمت!

پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۷

سربازهای سربی

منو این لباسا وقتی با هم بر میخوریم انگار همه چیز تموم میشه, انگار نه هرگز گذشته ای وجود داشته و نه هرگز آینده ای خواهد اومد. زمان متوقف میشه و برای دور و بری هام من مرده تر از همیشه میشم
پانوشت: موسسهء همشهری داره یه مجله ای منتشر میکنه به اسم سرزمین من که انصافا یک نشنال جئوگرافیک ایرانیه. خلاصه اگه کسی اهلشه بسم الله!

دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۷

احیای مردگان

به بایگانی یکی از مراکز رفته بودم برای انجام کار و در حین کار بر روی پرونده ها به مقادیر متنابهی اسامی عجیب وکمتر شنیده شده برخورد کردم که ذکر اونها در این مقال برای اون زوجهای خوشبختی که برای فرزندشون دنبال اسمهای کمتر جنده شده میگردن خالی از لطف نیست:
آقا, آقا لار, حاجی آقا, اسلام, استاد رحیم, احتیاط, ایلدار, اسمعلی, الهیار, اله وردی, بالابیگ, پیر ولی, توکل, حکمعلی, خداقلی, داراخان, دوستعلی, سواد, شامی, علی بمان, فرض اله, قله, قهرمان, کامل, معرفت, مولام بردی, مولاقلی, میرزاجان, وجیه اله, هزار, یونصر
و البته اسامی زنانه:بارانی, باسمه, خوش روزی, طوسی, گرگچک, گل خواص
پانوشت: توی پدر خوانده 2 یه جا وقتی مایکل کورلئونه شورشیهای کوبائی رو میبینه میگه:"سربازها برای سرکوب این آشوبها از دولت حقوق میگیرن اما شورشیها برای دل خودشون کار میکنن" و در جواب هایمن راث که میگه:" خب, منظورت چیه؟" میگه: "شاید شورشیها برنده بشن!". حالا حکایت ماست, از طریق یکی از دوستان که جز طرفداران خاتمی بود به صفحه اش در فیس بوک رفتم و دیدم 10000 تا طرفدار داره و وقتی از سر کنجکاوی اسم احمدی نژاد رو سرچ کردم و دیدم طرفداراش چیزی حدود 18000 تاست جالب اینکه چقدر طرفدار خارجی هم داشت!

پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۷

یک یادگاری کوچک

بعضی موقعها بعضی از آدمهای گمنام یه تاثیراتی یه سری جاها میذارن که کم بزرگ نیست. نمونه اش همین پدر و مادر پارسا پیروزفر با این اسمی که روی بچه شون گذاشتند,خب مسلما در اون سی و اندی سال پیش که اونها چنین اسمی رو انتخاب کردند فراوانی چنین اسمی شاید به تعداد انگشتان یکدست هم نمیرسیده اما حالا وقتی میرم و یه نگاهی به آمارهای ثبت احوال میندازم میبینم که این اسم در یک دههء گذشته مرتبا سیر صعودی داشته و اساسا به یکی از کاندیداهای اصلی برای نامگذاری تبدیل شده, و اگر کسی اولین بار این اسمو برای کسی غیر از پارسا پیروزفر شنیده خب خیلی کارش درسته. به هر حال اینم یه جورشه
پانوشت:شاعر بودن و فراتر از اون احساساتی بودن یه نقطه ضعفی داره اونم اینه که آدمو به یه معنا تموم میکنه و دیگه برگ برنده ای رو در دست آدم باقی نمیگذاره. خب به نظر من نه اینکه آدمها با برگه هائی که در دست داره بازی نکنه اما خب ترجیح داره که آدم برگهای خودش رو هر جائی و سر هر بازی ای خرج نکنه