جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶

مردی که بزرگترین دوست خودش بود

میخواستم مثل همه دنبال یه بهانه ای برا نوشتن از برگمان بگردم که دیدم شب هفتش هم گذشته و تا چهلمش هم مسلما هیچ انگیزه ای برا نوشتن نخواهد موند در نتیجه بی هیچ بهانه ای میریم سر روضهء خودمون.قبل از اینکه ببینیم برگمان چه جور کارگردانی بوده نحوهء زندگیش برای من جذاب و دوست داشتنیه.اون89 سال زندگی کرد, 5 بار ازدواج و پدر 9 تا بچه بود که 7 تاش ثمره این ازدواج ها بود و دو تای دیگه اش هم میوهء روابط عاشقانهء پر تعدادش.اون هرگز برای این بچه ها پدر خوبی نبود و شاید اصلا متوجه نشد که اینها کی بزرگ شدند.خب من با اینکه هرگز نخواهم توانست مثل اینگمار برگمان زندگی کنم اما نمیتونم از تحسین آشکار و پنهان شیوهء زندگیش خود داری کنم اون بخوبی شیوه بهره گیری از فرصتها و کامجوئی از دقایق رو میدونست , با قیافهء نه چندان جذابش خیلی بیشتر از جیمز دین رودلف والنتینو و الویس پریسلی(که اسطوره های جنس مخالف در زمان خودشون بودند) تونست با زیبا رویان زمانه(که اکثرا هم بازیگرهای فیلمهاش بودند) حشر و نشر داشته باشه.بی محابا ازدواج و بی محاباتر به ازدواجهاش خیانت میکرد و هیچ کس و هیچ چیز نمیتونست جلوشو بگیره.دست آخر هم وقتی هر فیلمی که دلش خواست ساخت و هر کاری دلش خواست کرد با پشت پا زدن به همه چیز به جزیرهء مورد علاقه اش رفت تا بدور از هیاهو برای خودش در یک آرامش مطلق روزگار بگذرونه.اما دنیاست دیگه حتی اگه برگمان هم باشی دست آخر باید برسی به سارا باند که دلزدگی از دنیا و ما فیها توش موج می زنه و انگار دیگه جز مرگ هیچ راه دیگه ای نمونده
اما علیرغم اینهمه طرفدار و موفقیت وقتی پای 10 فیلم برتر تاریخ سینما وسط میاد اسم از فیلمهای هر کسی میاد الا فیلمهای برگمان,از کوبریک و هیچکاک پایبند به زندگی زناشوئی تا ژان رنوار جنگ زده و مورنائوی جوانمرگ و اورسن ولزی که کمتر موقعی تونست فیلم مورد علاقهء خودشو بسازه اما خبری از کارهای برگمان نیست که نیست
حالا منم اجازه میخوام همونطور که خود برگمان به راحتی میگفت که تمام کارهای اورسن ولز و ژان لوک گدار از نظرش خسته کننده اند بگم که از نظر منم حداقل 50% کارهای خودش چنین وضعی رو دارند و واقعا کم مایه تر از اونی هسنتد که ارزش اینهمه توجه رو داشته باشند
پانوشت:از این مقدار انزوا ...خسته ام!

هیچ نظری موجود نیست: