سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۷

از راه رفته و رفتار

من از يه چيز اين مردم خيلي خوشم مياد:بشدت انعطاف پذيرند. امروزا كه مي رم ميدان انقلاب يا كه وليعصر و برق نيست سر سگ بزني موتور برقه كه گذاشتن توخيابون و كار ميكنه.اوج چنين رفتاري هم اون موقعي بود كه مي خواستن تهران رو موشكباران كنند و ما هممون اسباب اثاثمونو گذاشتيم رو كولمونو در رفتيم! خلاصه اينكه من از اين انعطاف پذيري و آمادگي خوشم مياد, همين!
پانوشت:رفته بودم كه توي راهنماي همشهري آگهي بدم بعد حقيقتش اينه كه با من خيلي محترمانه برخورد كردند, منم گفتم باشه! بعد همين جور پشت سر هم عزت و احترام و اينا به حدي كه آخرش كه داشتم ميمودم بيرون و بهم گفت:"اميدوارم كه كارتون راه بيفته" من ديگه كاملا مستاصل شده بودم و در جواب دادنش دچار تپق شدم.خلاصه اينكه ما تو اين سگدوني اينقدر خشنيم كه اصلا و ابدا آمادگي چنين برخوردهاي انساني ائي رو نداريم!

شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۷

چيزي ميان يك و هيچ

ميدوني آقاي قاضي؟ جاودانگي هيچوقت در رئوس برنامه هاي من نبود, من هيچوقت دنبال اين نبودم كه بغل زني بخوابم تا اسمي ازم باقي بمونه. اسم فاميل من اينقدر زياده كه من تنها كاري كه ازم بر مياد اينه كه يه ذره كمترش كنم. من حتي دنبال هيچ يادگاري ائي از خودم تو اين دوران گذار نبودم, تصور من از جاودانگي هميشه چيزي شبيه اون كوچهء نزديك خونمون بود كه اسمش شهناز بود و توش نه جوبي بود و نه درختي, خونه هاش همه شبيه هم بودن با يك نماي سنگ سرد و 2-3 طبقه. آخرين بار كه از اونورا رد شدم كوچه شهناز رو با كل خونه هاش خراب كرده بودن و جاش فقط يه چالهء بزرگ بود كه همونم تا الان حتما پر شده.ولي با تمام اين حرفها من تازگيها از مرگ خودم, از مرگ خودم كه نه از فراموش شدن يادم پيش بعضيها-چيزي ميان يك و هيچ- بد جور ناراحتم من اگه ميتونستم برميگشتم و بعضي از پيچ مهره ها رو سفت ميكردم شايد كه توي اين مسير چيزي عوض بشه. به هر حال من هيچوقت بازيساز خوبي نبودم اما اميدوارم كه تونسته باشم حداقل چند تائي از بازيها رو بهم بزنم.