یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

سربازهای یک چشم


اونهائی که هر روز بجای رسم نمودارهای پوچی زندگیشون باید برای یک ثانیه دیگه بجنگند
اونها از هر کس دیگه ای معنی زندگی رو بهتر میفهمند
و همانها هستند که کمتر از هر کس دیگه ای فهمیده می شوند
کوبریک چی میگفت:سربازها و آدمکشها تکلیفشون از بقیه آدمها معلومتره چون بالاخره اونها لااقل یک کاری برای انجام دادن دارند

داشتن و نداشتن


خیلی ها بین دو فیلم کازابلانکا و داشتن و نداشتن بواسطهء شباهتهائی که دارند(وقوع داستان در ابتدای جنگ جهانی,گذشتن قسمت زیادی از قصه در داخل کافه و یک رابطه عاشقانه) مقایسه هائی انجام می دهند و در اغلب قریب به اتفاق این موارد کازابلانکا را فیلم بهتری نسبت به داشتن و نداشتن می دونند.حال آنکه برای من این قضیه کاملا برعکسه.البته آنهائی که از کازابلانکا تعریف می کنند دلایل خودشون رو دارند:یک رابطه عاطفی پر سوز و گداز,زودتر ساخته شدن این فیلم نسبت به داشتن و نداشتن و دیالوگهائی به یاد ماندنی که همشون هم دلایل درستیه اما شاید علت اینکه من داشتن و نداشتن رو نسبت به کازابلانکا بیشتر میپسندم کیفیات آگاهانهء این فیلم نسبت به کازابلانکاست. میگن هوارد هاکس آگاهانه میخواسته در تضاد با رویکرد نسبتا منفعلانهء بوگارت در فیلم قبلی اینجا بوگارت کسی باشه که با هوشمندی و زرنگی همه چیز رو به نفع خودش تموم میکنه و بجای اینکه به مانند کازابلانکا با یک فراغ ابدی دست و پنجه نرم کنه آخر فیلم هم پوز نازیها رو به خاک بماله و هم با دختر مورد علاقه اش بزنه به چاک.اصلا ویژگی بارز فیلمهای هاکس همین رویکرد غیر مرثیه ای و سوزناک به زندگی آدمهاشه.برای مثال یه نگاهی به همین فیلم بندازید که چگونه رابطه بوگارت و باکال بجای یک رابطه پر از احساسات سطحی و پر سوز و گداز یک رابطه میشه گفت بیشتر مبتنی بر رفاقت و شوخ طبعی و معرفته(که این روابط مردانه اساسا یکی از مولفه های اصلی فیلمهای هاکس هم هست).در ضمن اینجا هاکس در راستای جهان بینی خاص خودش ازاین رمان دسته دوم ارنست همینگوی چیزی کلا سوای آن چیزی که همینگوی در نظر داشته استخراج کرده که این فیلم رو قبل از اینکه هر چیزی باشه به یک فیلم هاکسی تبدیل کرده
نکته اصلی:اما چیزی که من در فیلم پیش و بیش از هر چیزی دوست دارم همانا رویکرد انقلابی قهرمان فیلمه که پیامی خارق العاده و شور انگیز در خودش داره:اینکه هر شخص و یا اساسا ملتی در مقابل محدویتها و اجحافهائی که بهش میشه آستانهء تحملی داره که اگر از اون حد بگذره احتمالا انقلابی رخ خواهد داد که پیش از هر چیزی اون سیستم تمامیت گرا رو به معرض نابودی میکشونه

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

رویائی بیمار

خواب دیدم نمی دونم کدوم قبرستونی رفته بودم که دو تا شبه بادیگارد بی پدر و مادر آمار منو به دو ستاشون دادند.اونهام اومدن منو گرفتن بردن تو زندانهای صهیونیستهای اسرئیلی.البته زندان که چه عرض کنم اونجائی که ما بودیم شبیه هتل بود ولی خوب ما رو مثل بردگان به زنجیر کشیده بودن.نمی دونم چه جوری شد که مخ دختر یکی از مقامات اونجا رو تونستم همونجا بزنم و با کمک اون از اونجا فرار کردیم وقتی از اونجا اومدی بیرون تقریبا چهارده ,پونزده ساله به نظر می رسید.به من گفت که بابا مامانش همش سر کارشون تو کرجن و نمیتونن بیان خونه و اون تو خونه تنهاس در نتیجه میتونه منو ببره خونه شون نمی دونم چرا یه احساسی شبیه به این داشتم انگار که استیو مک کوئینم.با هم از سمت جنوب وارد میدون انقلاب شدیم که نگو اونجا پر از ماموران موساده.اونام دوره مون کردن و منو دوباره دستگیر کردن

در مقام عملگرائی

در این دنیا هیچ گروه و فرقه ای نیست که به اندازهء عملگراها روی من تاثیر بذاره.فکر می کنم وقتی سعدی که استاد سخنوری بوده میاد و میگه که "سعدیا گرچه سخندان و مصالح گوئی.به عمل کار بر آید به سخندانی نیست"به اندازه کافی نشانگر جایگاه والای عملگرائی باشه.اما به غیر از بحث عملگرائی به نظر من بهترین سخنوران هم در واقع همون عملگراها هستند.همانها که با کمترین کلام جوهرهء مفاهیم رو بیان میکنن.بعنوان مثال یه نگاهی بندازید به این نقل قول از آقای غلامحسین کرباسچی که چه منطقی و خردمندانه چشم انداز دوم خرداد رو به نظاره نشسته است: اينها مراحلي است که هم مردم ما و هم دولتمردان ما براي رسيدن به دموکراسي پايدار بايد از آن عبور می کردند. بي تجربگي و ناپختگي همه ما ضعف بزرگ اصلاحات بود. خيلي هم نمي شود سرزنش کرد. بالاخره تمام کساني که براي رسيدن به مطالبات تلاش کردند نيت شان همين بود، اما تجربه دموکراسي پايدار را نداشتيم. روشنفکران ما هم همين گونه هستند. به سختي مي توان بعد از رسيدن به قدرت رفتار دموکراتيک داشت. زيرا فرهنگ ديکتاتورزده اي که از ساليان ساليان در کشور ما وجود داشته، بزرگترين مانع ما براي رسيدن به حکومت دموکرات پايدار است. اما خب اينها تجربه اي مي شود براي رفتارها و حرکات بعدي

سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

نامه ای که باد پاره کرد

آره!میدونم...لازم نیست توضیح بدی
میدونم که تو آشغالتر از این صحبتهائی که معنی انسانیت و محبت و لطف رو بفهمی
:لازمم نیست که توجیحات احمقانه ات رو بشنوم که
کی گفته اگه تو به من لطف داری منم باید چنین باشم
من فقط می تونم اون باغ گوجه سبز رو بهت هدیه کنم تا شاید یه روزی معنی موهبت رو بفهمی
حالا هم دیگه برو گم شو
فقط سعی نکن وانمود کنی که تو هم یه روزی کسی رو دوست داشتی
چون تو رو خیلی خود شیفته تر و کورتر از این صحبتها میبینم

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵

دارالشفا

دوستان!همانطورکه می دانید از ملزومات این دنیا سختیهائی است که گاهی مایه امتحان و گاه موجب کفاره گناهان انسان می گردد و از انواع شایع این مصائب همانا امراض و بیماریهائی است که هر از گاهی بر انسان عارض میگردد.اینجانب به فضل الهی تا به این سن جز با مرض سرما خوردگی با مرض دیگری تماس نداشته ام اما با این یک درد بیش از هر درد دیگری سر و کار داشته ام.در سالهای گذشته به هنگام این مرض به نزد طبیبی میرفتم که به علت کمی داروی تجویزی کار مراجعهء ما به سه الی چهار دفعه می کشید که در اثر آن جناب طبیب نوع خاصی از کپسول را تجویز میکردند که نه تنها عامل مرض که کلا هر چیز دیگر در وجود ما را هم به معرض نابودی میکشید تا بهبودی حاصل گردد.در اثر گذشت زمان و قطع امید از این طبیب به نزد فرد دیگری مراجعه کردیم علاوه بر تجویز داروهای متعدد با قدرت تخریب کمتر,توصیه هائی داشت مبنی بر استفاده از بخور و آب نمک .به تدبیر این پزشک حال ما سریعتر رو به بهبودی می گذاشت اما او همیشه یک جور دارو تجویز میکرد تا اینکه ما را به این نتیجه رساند که بجای مراجعات متعدد همان نسخه را تجدید کنیم که همین به مرور زمان باعث حذف داروهائی از این فهرست توسط اینجانب گردید....و اکنون دیریست که من به هنگام حملهء مرض از آن نسخه فقط به یک قلم دارو اکتفا می کنم بهمراه همان بخور و آب نمک مذکور و عجیب آنکه همین دو قلم همچنان همان اثر همه آن داروها را بهمراه دارد
هشدار:بچه های عزیز این مقاله به هیچ وجه توصیه نمی کند که شما کاری خلاف نظر پزشک انجام دهید.بلکه علاوه بر گوش دادن به حرفهای پزشکان و پدر و مادر,حتما شبها قبل از خواب دندانهایتان را هم مسواک کنید

شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۵

وجدان بیدار بشری

در شبی از شبهای هزار و یکشب داشتم با ماشین از اعماق شب خیابون گذر میکردم که درست در هموون موقعی که باید یه اسب یا گوزن یا همچین چیزی جلوی ماشین سبز بشه ناگهان دختری با سرعت از جلوی ماشین گذر کرد و بدنبال اونهم جوانی به ظاهر مثل خودم اما به باطن دیو سیرت(من هیولام, دیو رو قبول ندارم!)بسرعت بدنبال اون عرض خیابون رو رد کرد و به طرفه العینی دختره رو مثل شکار در چنگال ناپاک خودش گرفت .جوری موهای دختره رو گرفته بود که انگار میخواست پوست سرشو بکنه منم همینجورکه داشتم اونا رو نگاه میکردم از اونجا رد شدم
:بعدش توجیحات شروع شد
گور باباش
بابا اصلا به توچه ربطی داره
بابا شاید داشتن با هم شوخی میکردن
د آخه اگه عقل تو کله اش بود که نمی رفت با این حرومزاده رفیق بشه
اگرم میرفتی جلو اول از همه خود دختره شاکی میشد که اصلا به تو چه ربطی داره
ببینم آخه اون روزه روزش تو رو آدم حساب میکرد که تو بخاطرش خودتو تو این شب تار به خطر بندازی؟
پ.ن.به اون دختره بگید که من و همه کسائی که داشتن از اونجا رد میشدن شرمنده اش هستیم اما احتمالا اگر می تونستیم کاری بکنیم اول اینکارو برای خودمون میکردیم

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

با مسئولین

از اونجائی که این تعداد کم کامنت داشت منو می کشت این دفعه پست جدیدم رو به شیوه پست-کامنت نوشتم(یه چیزی تو.مایه های آپ کردن با اس.ام.اس)به این امید که ایندفعه کامنتهام -حداقل بوسیله خودم-زیاد بشه
در نتیجه اگر می خواید پست جدید ما رو بخونید می تونید به قسمت کامنت دونی مراجعه کنید

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

عدم

شاطر گم شده,هیچ خبری هم ازش نیست
اما چون مجرده و با کسی هم سر و سری نداره
کسی به این صرافت نیفتاد که پیداش کنه

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵

تحقیر

نمای داخلی-داخل مینی بوس
در انتهای یه مینی بوس قراضه یه دوست دختر,دوست پسر بیحال نشستند و در کنارشونوم رفیق پسره نشسته که دلش میخواد هر جوری هست یه حمله ای به این مغازلهء بیحال راه بندازه.پشت سر تمام اونها هم شاطرنشسته که سعی میکنه خودشو به خواب بزنه تا غم و غصه دنیا از یادش بره
دوست پسر:ببین به نظر من بهتره که منو تو ,توی عالم مجردی خودمون بمونیم
دوست دختر:گیریم که با هم به هم بزنیم آخه میخوام ببینم که تو بدون من میخوای چیکار کنی؟کی بتو پا میده؟
دوست پسر:حالا منم واسه خودم یه کاری میکنم دیگه,به خودم مربوطه
دوست دختر:آخه میخوام ببینم غیر من تو میتونی مخ کی رو بزنی؟
دوست پسر:ببین من اگه اراده کنم هر کاری بخوام میتونم بکنم
دوست دختر:آگه راست میگی میتونی مخ این دختره که این جلو نشسته رو بزنی؟
دوست پسر:کاری نداره که
پسر یه بسته آدامسی رو که داره از کیفش داره از کیفش داره در میاره و به دختره تعارف میکنه
دوست دختر:نه اگه راست میگی بهش شماره بده
در همین حین رفیق پسره مذاکرات رو با دختر جلوئی بصورت نیمه مخفی شروع می کنه
رفیق:سلام خانوم خوب هستین شما؟ خانوم میخواستم بگم که الان دوست ما میخواد برای رو کم کنی یه شماره به شما بده.شمام جوون مادرت مارو ضایع نکن.این شماره رو بگیر بذار تو کیفت
دختر:خواهش میکنم حتما!اصلا شاید بهش زنگم زدم
رفیق:دستتون درد نکنه
دوست پسر:خانوم ببخشید
دختر:بفرمائید؟
دوست پسر شماره رو به دختره میده
دختر:مرسی
دختره در کمال خونسردی شماره رو میگیره و میذاره تو کیفش.همه از این وضعیت خنده شون میگیره الا دوست دختر که جدی جدی اشکش در اومده و شاطر که بیخبر از همه جا همچنان اون پشت خوابه

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵

پاچهء رسمی

احتمالا اگر شما هم مثل من زیاد تو نخ مد و تریپ و این صحبتها نیستید و متوجه تغییر حالت پاچه رسمی مملکت نشدید بهتره که هر چه سر یعتر پاچه شلوارتون را از مد این چند وقته یعنی پاچه تا شده بحالت سابق در بیارید.راستش منکه از این تغییر حالت بسیار خوشحال شدم چون اون فرم پاچه قبلی اصلا به مزاج من نمی ساخت اما وقتی دیدم تو محله چینیها همه دارن اینکارو می کنن منم مجبور شدم در کمال عذاب وجدان و با ناشیگری تمام و در اقدامی منافقانه همرنگ جماعت بشم .اما جدا وقتی به عکسهای این خارجکیهای امپریالیست حاکم بر دنیا(آمریکائیها)توجه میکردم و میدیدم که پاچه شلوار اونها هموون حالت سابق رو داره برام این سوال پیش میومد که پس طراحان مد جوانان ما از کجا خط می گیرن که البته به نظر می رسه این عزیزان ایتالیا رو قبله آمال خودشون قرار دادند(البته اگر که ایتالیائی بودن این مدها مثل ترکی بودن پست آرش نباشه!)بهر صورت بنده با توجه به گرایشات مذهبی قویتر در بین مردمان ایالات متحده ترجیح میدم از اونها تقلید کنم بشرطیکه این ساکنان محله چینیها بذارن

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۵

آتش هست


ضد قصه:رو درو دیوار نوشته که فیلم داستان زندگی یک زوجو از بدو آشنائی تا طلاق تعریف می کنه اما زیاد این حرفها رو جدی نگیرین.داستان آشنائی این عزیزان پنج دقیقه بیشتر از وقتتون رو نمی گیره بقیه اش همه اش شرح جنگ و دعواهای اونهاست که بیشتر قرار بوده محملی باشه برای یک کمدی از نوع اسلپ استیک که در اون از آتش بس هم خبری نیست
چشم انداز:مثل اینکه خانم تهمینه میلانی بعد از بیرون اومدن از دوران نیکی کریمی و مخصوصا شاهکار آخرش:واکنش پنجم تصمیم گرفت که نگاهش رو اندکی متعادلتر کنه البته فقط اندکی!.به هر حال با توجه به رونق مجدد بازار فیلمهای کمدی ایشون هم تصمیم گرفتن که تجربه موفق"دیگه چه خبر؟"رو تکرار کنن و در نتیجه تحت تاثیر مطالعاتی که داشتن(گویا کتابی به اسم "شفای کودک درون"نوشته خانم لوسیا کاپاچیونه)تصمیم گرفتن که چنین فیلمی رو بسازن
تک مضراب:حاضر جوابیهای طاق و جفتی که بین بازیگران فیلم رد و بدل میشه اصلا طبیعی به نظر نمی رسه و تابلوئه که کلی روش وقت گذاشته شده اما خب کمابیش تاثیر خودشو می ذاره
این فیلم یه فرصت به تمام معنا برای مهناز افشاری بوده که تا حالا تو فیلمها(جز سالاد فصل)کاری جز نشون دادن خودش نداشته و خب البته میشه گفت که از پس کار بر اومده
این روزها مهناز افشار به نسخهء تمام نمائی از گوگوشی بدل شده که شباهت زیادی هم بهش داره .در کنار انبوه محصولات تجاری,فرصت ظاهر شدن تو چند تا کار جدیتر هم پیدا میشه.اما به هر حال گلزار بهروز وثوقی بشو نیست که نیست
گلزار قبل از اینکه این فیلمو بازی کنه یک سالی بیکار بود که باعث شده بود که شایعهء ممنوع الکار بودنش قوت بگیره اما مثل اینکه اینطور نبوده و فقط میخواسته کمی گزیده کارتر باشه
نمی دونم این رویکرد احمقانه به فضاهای اشرافی در سینمای ایران کی قراره متوقف بشه!بابا برای ایجاد جذابیت های تصویری راههای دیگری هم هست
موسیقش بده,موسیقیش بده
خوشم میاد از این آتیلا پسیانی اصلا این نقشهائی که توی سینما ایفا می کنه براش مهم نیست دلبستهء تئاترهای خودشه اما گویا برای امرار معاش هم که شده ایفای این نقشها رو قبول می کنه و کارش هم که خوب حرف نداره و یه جورهائی آدمو یاد لارنس الیویر می اندازه
این خیلی خوبه که آدم بتونه مثل تهمینه میلانی فیلمهائی رو بسازه که کاملا دغدغه های خودشن و اونوقت این فیلمها فروش هم بکنن.نه؟؟
این فیلم هر اشکالی داشته باشه کارگردانیش حرف نداره.در نتیجه با فیلمی خوش ریتم و حرفه ای طرفیم
آنتی بیوتیک:مضمون چند شخصیتی بودن انسان از مباحث مورد علاقه و مورد تائید منه منتها اینکه بیایم و کل وجوه مختلف شخصیتی و حالات روحی انسانها رو به یک کودک پنج ساله درون آدمها(و نهایتا یک پیرزن غرغرو!)نسبت بدیم و تازه راه حلمون برای مقابله با اون هم این باشه که با اون مثل یک بچه واقعی رفتار کنیم و سعی کنیم اونو تربیت کنیم...جدا احمقانه اس
نگاه پایانی:اینجا هم خانم میلانی نمی تونه با مردها کنار بیاد و همه تقصیرات رو به گردن اونها می اندازه علت اونرو هم میل به داشتن همسری مطیع می دونه که ریشه در سالها مردسالاری داره.این نشون دادن هم به این صورته که خانوم میره پیش روانشناس همه چیزو تعریف می کنه و اماهنگامی که آقا می ره پیش روانشناس بجای اینکه ما قصه رو از زبان اونهم بشنویم فقط باید توجیهات او در مقابل این اتهامات رو شنوا باشیم و با اینکه هر دوشون تحت درمان قرار میگیرن اما ما در این دوران فقط همراه مرد قصه هستیم.فیلم انصافا یک سری از نقاط ضعف مردها رو خوب نشون میده اما انگار نمی تونه یا نمی خواد که چنین کاری رو برای زنان بکنه

یکشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۵

آرامگاه


گورستان جدید تهران هم پیدا شد.خوب خوبه!من تا حالا فکر میکردم اگه بمیرم کارم به بهشت زهرا میفته اما مثل اینکه شرایط عوض شده و خوابگاه آتی ما اونجاست.البته وقتی خاکسپاری در ابن بابویه رو ممنوع کردند به پدر بزرگم شش تا قبر مرغوب تو بهشت زهرا دادن که فعلا سه تاش پر شده در نتیجه من هنوز شانس افقی شدن در بهشت زهرا رو دارم!البته شایدم تهرونو بپیچونمو برم تو دهات خودمون کپهء مرگمو بذارم
موخره:نظر به نیاز نامی در خور شان مردگان عزیز تهرانی وقایع نگاری از تمام عزیزان صاحبنظر در این زمینه دعوت می کند تا در مسابقه نامگذاری گورستان جدید تهران شرکت نموده و از جایزه نفیس آن که عبارتست از یک قطعه قبر نفیس در بهترین قطعه این گورستان بهره مند گردند

آنتراکت

وقتی با تعجب برای دوستم تعریف کردم که یک زن توی روزنامه گفته بود که پس از پانزده سال زندگی زناشوئی هرگز به ارگاسم نرسیده دوستم با بیحالی گفت بابا ما خودمون بیست و دو ساله به ارگاسم نرسیدیم اونوقت تو غصهء اونو میخوری؟

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

مناجات

میگم خدایا چرا اینقدر خوشبختها کمند و بد بختها اینقدر زیاد؟
میگم خدایا حالا که اینقدر دشمنات زیاد شدن پس چرا یه ذره با دوستات بهتر تا نمی کنی؟
میگم خدایا!من نوکرتم تو جای حق نشستی ولی جون داداش خودت نگا کن که مال و ثروت و قدرت و عرضه و هزار کوفت وزهرمار دیگه رو به کیا دادی
میگم خدا جون نمی شد من فرصتهام نصف میشد و لی بهره وریم دو برابر؟
میگم خدایا چرا آدمکشی رو گناه اعلام کردی ؟منکه شغلی بهتر از اون سراغ ندارم
...و
خدایا تنبلی و ترس را در من نابود بفرما
خدایا حالا که تو این دنیا منو غیر از مادرم کسی دوس نداره(که اونم کار خودته!)لااقل کمک کن که یک اگزیستانسیالیست بی رحم باشم
خدایا!آنها که ماهواره های ما را پارازیت و اینترنتهای ما را فلیتر کرده اند پارازیت و فیلتر بفرما
خدایا!یا کارها رو از سطوح بالا و کلان درست کن یا از سطوح پائین و درونی
خدایا کمک کن لحظه ها بیهوده نمیرن

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵

مترومانیا

شاید احمقانه به نظر بیاد اما من با اینکه تو عمرم بیشتر از تعداد انگشتان یک دست سوار مترو نشدم اما علاقه شدیدی به این وسیلهء نقلیه دارم چون به نظرم وسیله ای آرمانی,بهینه و زیباست. اینکه بشه در حداقل زمان و به دور از ترافیک سر سام آور مسافتی طولانی رو طی کنی به اندازهء دیدن یک فیلم وقیحانه(و حتی بیشتر از اون!)منو سر ذوق میاره.تقریبا هر موقع در روزنامه خبری راجع به توسعه خطوط مترو و یا افتتاح قسمتهای جدید می بینیم سریعا میرم سر وقتش تا از چند و چون کار مطلع بشم.یادمه چند سال وقتی یه بار یکی از دوستان داشت خالی میبست که "آقا ما یه بار حوالی سال شصت و سه داشتیم توی مترو از دروازه دولت به سمت توپخونه میرفتیم که یه دفعه دو تا مترو شاخ به شاخ...!"من یه لحظه پیش خودم فکر کردم که اگه واقعا در سال شصت و سه تهران مترو داشت چقدر عالی می شد و چه خدمت عظیمی میبود...بگذریم اصلا یکی از اون کارهائی که بابت اهمیت دادن بهش از دولت احمدی نژاد خیلی راضیم همین دادن اعتبار تپل و فوق العاده به توسعهء حمل و نقل عمومی در کلانشهرهاست که واقعا انجام چنین چیزی ارزشش برای مملکت از صد تا پالایشگاه هم بیشتره.به هر حال اگه مثل لندن در استفاده از مترو سابقه دویست و پنجاه ساله نداریم و یا مثل نیویورک از بیست و پنج خط مترو برخوردار نیستیم لا اقل بهتره که جای غر زدن سعی کنیم با همین زورق شکسته رو بسوی ساحل حرکت کنیم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

بازار مکاره

یادمه که چند وقت پیشا که ثبت نام تلفن همراه بود(مخصوصا روزهای آخر)دم در اداره پست سر کوچه ما قیامت بود و ما اینجا هر پرونده ای از دعواهای زن و شوهری تا تریپهای چاقو کشی رو شاهد بودیم.حالا امروز که از تلویزیون دیدم با توجه به سر شکن شدن قیمت سیم کارت و نوبت دیر یه عده. دوباره صف عظیمی برای پس گرفتن همون پولها بسته شده خنده ام گرفت و دیدم بابا عجب در اثر بازیهای روزگار به یه عده رفته
بقول شاطر:بره و بیاد چند در میاد؟

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

آینهء عبرت

همیشه از اینکه وبلاگم زیاد خواننده نداره کمابیش دلگیر بودم و سعی میکردم به خودم این جمله احمقانه رو بقبولونم که "من برای دلم می نویسم"اما وقتی خوندم که"نود و شش درصد از کل زبانهای زندهء دنیا تنها در میان سه درصد از مردم کره زمین صحبت می شود " اندکی امیدوار شدم