شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۵

معترضه

چرا اجازه اجرای کنسرت در ایران به مدونا و گوئن استفانی و ... داده نمی شه تا این هنرمندان عزیز بتونن با بدنه عظیم طرفدارانشون در ایران که سالهاست مشتاق دیدنشون هستند ار تباط داشته باشند؟
چرا به خانه های فساد (عفاف!)اجازه باز گشائی داده نمیشه تا تا قشر مستضعف فواحش در مملکت اندکی امنیت شغلی داشته باشند؟
چرا قانون حجاب لغو نمی شه تا از محل کم شدن استفاده مانتو و روسری و غیره کلی درمصرف پارچه صرفه جوئی بشه؟
چرا اجازه سرو مشروبات الکلی در هتلهای ما صادر نمی شه تا تمام هتلهای ما در مقیاس بین اللملی یک ستاره ارتقا درجه پیدا کنن؟
چرا اجازه کشت و پرورش مواد مخدر در ایران به کشاورزان داده نمی شه تا نیازمندیهای ما در این زمینه مرتفع بشه و ما به خودکفائی برسیم؟
چرا بجای برگزاری کنکور برای تعیین ورودیهای دانشگاه قرعه کشی صورت نمی گیره تا جوانان این مملکت بیخودی اینهمه عذاب نکشن؟
...و
چرا کسی به فکر اجرای قانون کپی رایت تو این مملکت نیست تا بنیامین اینهمه به خاطر کپی غیر مجاز آلبومش متضرر نشه و حرص نخوره(الهی بمیرم)؟
تکلمه:جون داداش از این اتفاقی که تازه گیها افتاد پاک شکارم.حیف که بخاطر قضایای خود سانسوری از توضیح بیشتر در این زمینه معذورم هر چند احتمالا اکثرا بدونید که منظورم چیه

جمعه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۵

کلاس کارگردانی


دیدن این فیلم دی-تاکس که باعث ور شکستگی تجاری و هنری سیلوستر استالونه هم شد انصافا تجربه مغتنمیه علتش هم اینه که این فیلم قصه بالقوه خوبی داره که با کمی انعطاف می تونسته به یک فیلم اکشن نفس گیر و یا یک فیلم در مایه های روانشناسی ذهن یک قاتل زنجیره ای(فیلمی مثل شکارچی انسان اثر مایکل مان)از آب در بیاد اما در وضعیت فعلی شباهت هائی به فیلم ژاکت(با بازی آدرین برودی)پیدا کرده با این تفاوت که تمام نقاط قوت اون فیلم اینجا به نقطه ضعف تبدیل شده.به هر حال از قصه که بگذریم علت دیدن این فیلم چیزی نیست جز کارگردانی.این فیلم به استادی هر چه تمام,تمام اون کارهائی رو که یک کارگردان باید و نباید انجام بده بطور معکوس انجام داده و برای کسانی که بقول سعدی علیه رحمه ادب را از بی ادبان یاد می گیرند یک کلاس واقعیه.قصه نسبتا جالب داستان هم از این قراره که پلیسی پس از از دست دادن همسرش در حین یکی از ماموریت هاش دچار بیماری روانی خاصی میشه اما وقتی ما فوقش اونو به یک اسایشگاه نسبتا عجیب و دور افتاده می بره متوجه می شه که باید بجای بهبودی وضع روانیش به فکر نجات جون خودش از این آسایشگاه لعنتی باشه

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۵

استادیوم:مختلط


آنان که پشت در استادیوم کتکها خورند
آیا بود که تشکری از احمدی نژاد کنند؟
اجرش نهفته به ز جوانان مدعی
باشد که خداوند اجرش روا کند
تکلمه:این پست به هیچ وجه زحمات کسانی رو که در این راه تلاش کردند را نفی نمی کند

دوشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۵

سربازهای چوبی


متاسفم برای اون هفده هزار سربازی که در مرزهای کشور و در حین مبارزه با سوداگران مرگ جونشون رو از دست دادند
متاسفم برای اون خانواده هائی که نتایج زحمات چندین ساله شون رو رو بر باد رفته دیدند
و بسیار متاسفم که کشته شدن اون عزیزان نتونست هیچ تاثیر چشمگیری بر روی روند توزیع و پخش مواد مخدر بذاره
به هر حال منم با این اعصاب خراب چاره ای ندارم جز اینکه برم یه دودی بگیرم بلکن حالم بهتر شه

بی حالی


!محمود جون میگم جلسه رو بپیچون بریم تو نمیری اصلا حسش نیست

یکشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۵

جاده های متقاطع

خدا بیامرزه اون سازنده ساختمان امپایر استیت(یکی از بلندترین ساختمانهای جهان واقع در نیویورک)رو حرف قشنگی زده:"هر چقدر حذف کنی باز هم زیاده".حالا بعضی از دوستان هر چقدر اضافه میکنن بازم کمه -علی معلم
-------------------------
:و یادی هم از خیام
چون بلبل مست راه در بستان یافت ........روی گل و جام باده راخندان یافت
آمد بزبان حال در گوشم گفت.............. در یاب که عمر رفته را نتوان یافت
-------------------------
جسی:ببین من قبل از تو زن یه قاچاقچی بودم هر چی می خواستم داشتم اما اون بعلت کارش منو توخونه تنها می ذاشت و من همیشه با یه حسی از ترس و خلا دست و پنجه نرم میکردم.از وقتی کشتنش بعنوان یه پیشخدمت کار میکنم هر روز باید سر ساعت سر کار باشم حقوقم هم زیاد نیست اما آرامش دارم چون به این شرایط میشه اطمینان کرد
فرانک :آره!اما همش در جا میزنی!آخرش که چی؟ تو توی تمام عمرت منتظر اتوبوسی هستی که خدا خدا میکنی که هیچوقت نیاد چون جرات سوار شدنش رو نداری
بخشهائی از فیلم دزد ساخته مایکل مان
-------------------------
از این حرف دنیس هاپر خیلی خوشم میاد که گفته:دلم میخواست یه همجنس باز زن بودم

شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵

لیلون

امروز برنامه کودک یکی از شبکه های تلویزیون(تهران)بهنوش بختیاری رو آورده بودن که برای من که از بازیش خیلی خوشم میاد بسیار جالب بود در نتیجه با علاقه بسیار در کنار داداش کوچیکم به تماشای این برنامه مشغول شدم.خوشبختانه این آدم همون جوری بود که فکر می کردم بطور تعریف ناپذیری راحت!.با آرامش و راحتی خاصی بین بچه ها نشسته بود و به سوالات مجریان برنامه (که یه دختر بچهء هفت ساله و یک عروسک بودن)پاسخ می داد و حتی وقتی ازش خواستن که با لهجهء برره ای به بچه ها یه پیام بهداشتی بده به سادگی قبول کرد کاری که به ضرس قاطع(برای پیدا کردن املای درست این کلمه مجبور شدم کلی دوندگی کنم تا بعضیها نیان دوباره گیر بدن!)خدمتتون عرض میکنم که نود و نه درصد بازیگران از قبول اون خودداری میکنن.یادمه چند ماه پیش وقتی شبکه سه داشت به برندگانش جایزه می داد در بخش بازیگران زن کمدی در اقدامی احمقانه از کاندیدا ها در خواست شد که روی صحنه بیان یکیشون که داشت از ناراحتی روی صحنه می ترکید,دیگری تا حدی خودش رو کنترل کرده بود و این وسط تنها همین لیلون بود که با خونسردی تمام داشت از روی سن با دیگران سلام علیک می کرد .واقعا چیزی که در این آدم مشهوده اینه که مثل خیلیها نیست که در جائی که مجبور میشن به قیافه شون صورتک خندانی میزنن و پس از پایان کار اون ماسک رو زیر پا له میکنن بلکه از معدود آدمهای این دنیاست که وقتی میخنده واقعا میشه صداقت و صمیمیت رو در صورتش دید.امیدوارم از این به بعد فرصتهای کاری بسیار بهتری نسبت به اون چیزی که تا حالا داشته نصیبش بشه

خیانت محوری

فکر می‌کنيد چرا در سال‌های اخير، موضوع خيانت در فيلم‌های ايرانی اين‌قدر زياد شده؟
خيلی روشن و مستقيم به اين دليل که خيانت در جامعه زياد شده.باور نمی‌کنيد در هفته اول نمايش بيش از ده خانم و آقا با من تماس گرفتند و درباره فيلم که برای‌شان جالب بوده صحبت کردند و گفتند اين عين زندگی ماست. همين امروز صبح يک خانمی که نمی‌دانم تلفنم را از کجا گير آورده بود زنگ زد و پرسيد «شما داستان اين فيلم را از زندگی من گرفته‌ايد؛ کسی زندگی من را برای شما تعريف کرده؟» گفت اتفاقأ در يک روز چهارشنبه‌سوری همين اتفاق برای من افتاد و خانه‌ام را ترک کردم با بچه‌ام. به هر حال اتفاق‌هايی در چهارديواری‌ها می‌افتد که من چون همه جای دنيا را نمی‌شناسم نمی‌دانم آيا همه جا اين جوری است يا نه، اما مسلم است که در کشور ما مواردش خيلی زياد است. انگار برای تماشاگران، موضوع اين فيلم تجربه دوری نيست
لینک

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

قدم نو رسیده


همونطور که احتمالا شنیدید بالاخره فرزند تام کروز متولد شد.چیزی که برام جالب بود اینه که اونها اسم این نوزاد رو که دختر هم هست"سوری"گذاشتن که بنا به اعلام خودش این اسم در زبان عبری به معنی شاهزاده و در زبان فارسی(!) به معنای گل سرخه.اما خوب من که تا حالا این کلمه در زبان فارسی به گوشم نخورده بود شما شنیده بودین؟ می گم نکنه همون سوری خانومه خودمونه؟
!پ.ن. هم آغوشی ایران و اسرائیل چه شود

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

آره؟

نمی دونم از کی چادر مشکی وارداتی از ممالک کفر شد مظهر حجاب اسلامی .تازه اونم چادری که مشکی بودنش کراهت هم داره
.نمی دونم از کی دویست تا زن چادری جلوی مجلس شدن نماینده هفده میلیونی که به احمدی نژاد رای دادن که یکیشم من باشم
نمی دونم از کی تا حالا بد حجابی زنان از خودشون آرامش روانی رو سلب کرده مگه این چیزا نباید مردا رو تحریک کنه؟
نمی دونم از کی برای ایجاد فشار و محدویت تمسک به دمکراسی باب شد
اینم یه بازیه تازه س؟

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵

پسر کشی

امروز وقتی سر کلاس حاج آقا بودیم مطرح شد که در صورت کشته شدن فرزند از جانب پدر اینکار او مشمول قصاص نبوده و فقط باید جریمه پرداخت گردد و در جواب اینکه علت اینکار چیست فرمودند که به علت افضل بودن پدر نسبت به فرزند و واسطه بودن نسبت به او برای رسیدن به فیض هستی چنین حکمی صادر شده است.فکر کردم بهتره که با توجه به روابط حسنه ای که میان من و بابام جاریه بهتره که جانب احتیاط رو رعایت کنم و از دادن بهانه به دست او خودداری کنم که خدای نکرده ادامه روند مستفیض شدن از فیض هستی رو با مخاطره مواجه نکنم

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵

آخرین خنده


این آقائی که تو این عکس دارین می بینین بادیگارد احمدی نژاده از میان صدها عکسی که من ازش دیدم این تنها باریه که داره می خنده

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵

اندر احوالات کلیپ های وطنی

خوب دیگه در دنیائی هستیم که همه چیز شتاب عجیبی گرفته و همه بدنبال اینن که در کوتاهترین زمان ممکن به بیشترین بازدهی (از هر نظر)برسن در این میان با توجه به کم حوصله شدن آدمهای این روزگار شاید همین کلیپهای پنج دقیقه ای موسیقی که در همون زمان اندک تقریبا همه چیز از رقص و بزن و بکوب گرفته تاپند و اندرزهای اجتماعی رو به تماشاگرشون ارائه می کنن بیشتر با احوالات این آدمها سازگاره.اما همه اینها که گفتیم برای آدمهای این دنیا بود و مملکت ما که از همه دنیا سواست واسه خودش داستان دیگری داره.اون داستان هم از اینجا شروع می شه که وقتی پس از بیست سال ممنوعیت موسیقی پاپ تصمیم بر این شد که برای مقابله با تهاجم فرهنگی کشورهای بیگانه مقداری به عاشقان خوانندگی میدان داده بشه یکدفعه خیل عظیمی از علاقه مندان به این ورطه سرازیر شدن و دست اینقدر زیاد شد که دیگه خودشونم درست حسابی همدیگه رو نمی شناختن و اونها هم علت این گمنامی و عدم استقبال رو نبود امکان ساخت کلیپ می دو نستن حالا پس از چتد سال امکان ساخت اون کلیپها از طریق این کانالهای ماهواره ای و پخش در اونهامهیا شده اما جالب اینجاست که همه اونها بد جوری به هم شبیهن و تقریبا قصه ای مشابه اون چیزی دارن که این پائین میاد
پسر قهرمان داستان(دخترها که خوانندگی براشون ممنوعه)با موئی بلند و چرب و حالتی غمگین و دلشکسته توی حیاط یه خونه ویلائی تو شمال (یا یه همچین چیزی)نشسته و به دختر تو پری(نمی دونم چرا یه بارم که شده این دخترا یه ذره لاغر تر نیستند؟)که با صورت بتونه کاری شده اونور حیاط نشسته جوری نگاه می کنه که خری به نعلبند خودش و شایدم حق داره چون با توجه به محدودیتهائی که داره کاری جز نگاه کردن هم ازش بر نمیاد دختر داستان به همچنین با اینکه با توجه به پولی که گرفته احتمالا باید یه تکونی به خودش میداد اما با توجه به این شرایط جز اینکه با این قیافهء تابلوش نجابت پیشه کنه چاره دیگه ای نداره-راستی یه گیتار هم احتمالا همون طرفها پیدا می شه که یا دست دختره اس یا پسره- خلاصه بعدش ترانه شروع می شه و بر و بچ ما اگر که پا بده یه بساط جیگری چیزی رو علم میکنن و در همین اوضاع و احوال ما هم می شینیمو یه دل سیر به حال خودمونو و این شرایط گریه می کنیم

یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۵

ازدواج به سبک ایرانی


اصل قضیه:اصل قضیه اینه که این آقای معلم پس از شکست تجاری فاحش اولین فیلمش یعنی گاو خونی تصمیم گرفت قبل از اینکه بطور کامل ور شکست بشه یه فیلم بفروش بسازه که هم ضرر فیلم قبلی رو جبران کنه هم راه برای ساختن فیلمهای بعدی هموار.اما از اونجائی که آدم خوش ذوقیه و به مملکتش و سنتهای اون هم علاقه داره در نتیجه تصمیم گرفت یه فیلم شاد و مفرح در اینمورد بسازه در نتیجه در وهله اول سفارش یه فیلمنامه تو این مایه ها رو به مینو فرشچی داد و سپس از حسن فتحی (کارگردان موفق تلویزیون در ساخت مضامینی اینچنینی)خواست که اونو بسازه که نتیجه اش این فیلمیه که الان رو پرده اس
از من می شنوید:راستش با اینجور فیلمها زیاد حال نمی کنم چون خیلی خوشبینانه اس و منم هیچ علاقه ای به ستایش ارزشهای خانواده و سنتهای ایرانی و مضوعاتی از این دست ندارم اما خوب عوامل این فیلم اینقدر زرنگ بودن که حواسشون به همه اقشار بیننده باشه و در نتیجه بعیده که از هر قشر و گروه سنی که باشید دست خالی از سینما بیرون برید
میان برها:بازیگران فیلم خوب انتخاب شدن و تقریبا به همشونم فرصت دیده شدن رسیده اما شریفی نیا یه چیز دیگه است .با خونسردی و مهارت کامل و بدون اینکه زحمت زیادی به خودش بده براحتی از پس نقش بر میاد.سعید کنگرانی هم با اینکه مقداری زمان می بره تا یخ بیست ساله اش آب بشه اما بعدش تعدادی از مفرحترین قسمتهای فیلم رو به عهده می گیره
با اینکه که گفتم که همه اقشار با این فیلم ارتباط برقرار می کنن اما با اینهمه مخاطبان هدف این فیلم خانواده ها هستن و با این حساب یکی از معدود فیلمهای خانوادگی این سالها به حساب میاد
در اینکه این فیلم به فروش خوبی دست پیدا می کنه شک ندارم ولی فکر می کنم اگه یه ذره شانس بیاره شاید بتونه پر فروشترین فیلم امسال هم بشه هر چند که برای پیش بینی خیلی زوده
این فیلم برای رسیدن به اکران با موانع زیادی روبرو شد که اکرانشو دو سالی به تعویق انداخت از جمله اینکه:چرا از یک بازیگر ممنوع الکار در فیلم استفاده شده؟,چرا از یک شخصیت آمریکائی در فیلم استفاده شده؟ و اینکه نگاتیوهای مربوط به تخت جمشید این فیلم خراب شد و عوامل مجبور شدن دوباره به شیراز سفر کنن و اون پلانها رو تکرار کنن
آنتی بیوتیک:حالا اینکه با این جور سوژه ها حال نمی کنم به کنار ولی دو تا صحنه از فیلم بد جوری زد تو برجکم که اونا رو فی المجلس اینجا تقدیمتون می کنم:یکی اینکه شخصیت آمریکائی فیلم واسه دختره تعریف می کرد که بر اساس افسانه های عهد عتیق انسانها در ازل بصورت جفت خلق شده اند و پس از هبوط آدم و هوا از بهشت جفت خودشونو گم کردن و بخاطر همینم اینجا همه بدنبال جفت خودشون می گردن!(بابا بیخیال).و دیگر اینکه باز همون مرده می گفت که من بخاطر این عاشق شیرین شدم که شبیه نقاشی ایه که قبلا دیدم که اینیکی منو یاد قصه صورتکهای(گویا در کتاب سه قطره خون)صادق هدایت انداخت که شخصیت مرد فیلم وقتی از رفیقش متنفر شد در آخر داستان بهش گفت که:میدونی من از اولشم عاشق تو نبودم تو رو به خاطر شباهتت به عکسی دوست داشتم که سالها تو اتاقم بود
حرف آخر:علی معلم یه بار توی یه مصاحبه گفته بود که ما باید فیلمفارسی های آگاهانه بسازیم.اینجا دقیقا همون کارو کرده
لینک:مشخصات فیلم
سایت رسمی فیلم

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵

بیگانه ها در تهران

لینک

دوچرخه

می گن یه روز یه آقائی میره تو صف نانوائی ازش می پرسن شما ساده می خوای یا خاشخاشی؟
!میگه:والا من خبر ندارم ما با دوچرخه اومدیم
لینک

پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۵

کوره راههای افتخار

چند وقت پیش تلویزیون داشت مصاحبه ای رو با محمد فنائی داور بازنشسته پخش می کرد که در اون آقای مجری برای عرض ارادت و چابلوسی هر چه بیشتر از دستیاری ایشون در فینال جام جهانی 94 بعنوان افتخار ملی نام می برد پیش خودم فکر کردم شاید این قضیه برای خود آقای فنائی باعث افتخار باشه منتهی فکر نمی کنم که چنین چیزی برای مملکت ما باعث افتخار باشه.....اما بحث افتخار برای هر ملتی از مسائل بسیار مهم در شناخت هویت ملی آنها به حساب می آید و حکومتها همواره سعی می کنند که با استفاده از ابزارهای مختلف از تاریخ جنگها و فتوحات گذشته گرفته تا پیشرفتهای صنعتی و اقتصادی و در نهایت آوردگاه های ورزشی استفاده کنن تا حس غرور و افتخار ملی یا اصطلاحا همون عرق ملی رو دربین مردمشون تقویت کنن البته این قضیه تنها چیزی نیست که بخواهد از جانب حکومتها ترویج بشه بلکه تقریبا چنین حسی در وجود هر انسانی و جود داره و میشه گفت که تلاشهای حکومتها در این زمینه بیشتر در جهت تقویت این حس درونیه.اما فکر می کنم بهتر باشه که پیش از هر چیز بهتر باشه که ابتدا سعی کنیم که تعریفی از مقوله افتخار ملی ارائه بدیم که بیهوده در این زمینه دچار توهم نشیم.به نظر من افتخار ملی همون چیزیه که هنگامیکه مثلا یک ایرانی به خارج از کشور سفر می کنه کشورشو با اون صفت شناسائی کنن و در نتیجه با توجه به این تعریف فکر نمی کنم بشه موفقیت یک ایرانی در خارج از کشور رو چه به عنوان یک فوتبالیست باشه چه یک تاجر موفق یا یک دانشمند یا حتی یک ستاره فیلمهای پورنو رو علی رغم ارزشمند بودن تمامی اونها به عنوان یک موفقیت ملی به حساب آورد زیرا چنین قضایائی بیشتر یک موفقیت شخصیه تا یک موفقیت جمعی و حتی مسابقات ورزشی بین اللملی که در حال حاضر از جانب ملتها بعنوان محملی برای افتخار آفرینی قلمداد میشه بیشتر مانند قضایائی برای ایجاد توهم چنین چیزی به نظر میاد.بنده فکر می کنم افتخار برای یک ملت زمانی خلق میشه که همه ملت در بدست آمدن چنین چیزی سهیم بوده باشند و یا اینکه همه اونها در بهره بردن از این قضیه سهیم باشن که مصداق بارز این قضیه چیزی نیست جز پیشرفت یک کشور در همهء زمینه ها با توجه به این صحبتها فکر می کنم همین بدست آوردن چرخه غنی سازی سوخت هسته ای خیلی بیشتر از موفقیت فلان و بهمان شخص در مقیاس بین اللملی و یا مثلا صعود ایران به جام جهانی برای ابنا وطن افتخار آفرین باشه فقط یک نکته در این وسط باقی می مانه اونم اینکه اصولا دستیابی به افتخار واقعی در طول تاریخ برای ملتها با هزینه های گزافی مثل جنگ و مقاومت و غیره همراه بوده (که امیدوارم ما مجبور به پرداختشون نشیم)و با توجه به این قضیه مثل اینکه باید مثل بت دیویس در"همه چیز درباره ایو"بگیم که:کمربنداتونو ببندین چون یک شب پر دست انداز رو در پیش داریم

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵

مطرودها


جالب اینکه درست در سر بزنگاه غرور و افتخار ملی و دقیقا پس از پایان سخنان رئیس جمهور به مناسبت ورود ایران به جمع هشت کشور دارای فناوری غنی سازی سوخت هسته ای و از شبکه اول سیما که ازش بعنوان شبکهء ملی یاد میشه ترانه یه شب مهتاب با صدای فرهاد و شعر احمد شاملو پخش شد که صرفنظر از اینکه این ترانه چقدر با این حال و هوا مناسبت داشت جای تعجبه که که تلویزیون حاضر شد (اونم در چنین زمانی)ترانه ای رو پخش کنه که خواننده اش هفت سال(اونم با خوش شانسی)ممنوع الکار بود و شاعرش هم علی رغم تمام جایگاهش حتی اینقدر از جانب همین تلویزیون جدی گرفته نشد که حداقل خبر مرگش از تلویزیون پخش بشه.حالا اگر صدا و سیما خوانندگی را کمی تا قسمتی مشکوک و شبه ناک می دونسته و مسائل جدیتر از شاعری در این مملکت وجود داشته لااقل باید با کسی که یک تنه مجموعه بسیار عظیمی از امثال و حکم واصطلاحات این مملکت رو جمع آوری کرده اونم بدون هیچ کمک و مساعدت دولتی(کافیه این کار رو با تالیف دایره المعارفها و فرهنگنامه های طاق و جفتی که با بودجهء دولتی و با عوامل بسیار در دست انجامه مقایسه کنید تا ارزش کار دستتون بیاد)مهربانانه تر برخورد می کرد یا لا اقل حالا که چند سالیه از مرگش می گذره تمهیدی بیاندیشه تا هر سال عده ای پا نشن بیان و هر سال سنگ قبرشو بشکنن(تا حالا پنج بار)به هر حال به نظر میاد که بادها ی روزگار همه رو تغییر میده بقول مولانا
ما همه شیریم شیران علم حمله مان از باد باشد دم به دم

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

گناهان پدر

آهای پدر !
توئی که تو خونه همیشه داری اخبار گوش می کنی ,توئی که توی زندگیت هیچ تفریحی نداری,توئی که اصلا نمی دونی تفریح چیه,توئی که اهل هیچ خلافی نبودی و نیستی
می دونم که توی گله تو من همون گوسفند گمشده ام
بهت تبریک می گم من -با اینکه نمی خواستم-یکی شدم مثل خودت
گناهان قلب تو منم آلوده کرده

زنگ مدرسه

......بزن زنگو

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۵

هوو


خلاصه داستان/تاریخچه:داستان فیلمو که احتمالا خیلیا می دونن تازه از اسمشم پیداست مردی که می ره و زن دوم می گیره!اما داستان ساخته شدن این فیلم به نظرم جالبتره این داستانم از اونجا شروع می شه که علیرضا داوود نژاد تقریبا هشت سال پیش تصمیم گرفت فیلمی رو راجع به روابط دختر پسر بسازه که فرقش با فیلمهای دیگه این بود که میخواست این فیلم رو با اعضای خانودهء خودش و در جای مورد علاقه خودش یعنی شمال کشور بسازه. موفقیت تجاری و هنری این فیلم باعث شد که داوود نژاد از اونزمان به بعد به این المانها کمابیش وفادار بمونه و دو فیلم موفق و ناموفق بچه های بد و بهشت از آن تو رو بسازه اما اما عدم توفیق تجاری این فیلمها و اونچه که داوود نژاد نگرانی از ور شکستگی سینمای ملی می نامید باعث شد که داوود نژاد مسیرش رو عوض کنه و پشت سر هم و بی وقفه دو فیلم پر بازیگر و کاملا تجاری(البته به سبک نا معمول و عجیب خودش)ملاقات با طوطی و هشت پا رو بسازه که نتونستن به اهداف تجاری خودشون برسن.داوود نژاد هم در گام بعدی تصمیم گرفت که دو روش قبلی یعنی استفاده از المانهای موفق آن سه فیلم بعلاوهءاستفاده از بازیگران شناخته شده که در دو فیلم قبلیش از اونها ستفاده کرده بود رو با هم ترکیب کنه با این فرق که در اینجا از بازیگران تلویزیونی بجای بازیگران سینمایی استفاده کرده اقدامی که نتیجه اش به خلق فیلم هوو منجر شد
نقاط قوت/ضعف:اتفاقا این سیستم لااقل در نیمه اول فیلم جواب داده و فیلم از همون طراوت و سرزندگی دو کار موفق قبلیش در این مایه ها یعنی بچه های بد و مصائب شیرین برخورداره و رضا عطاران هم بعنوان نقش اول فیلم به خوبی از عهده کار بر اومده اما متاسفانه در نیمه دوم فیلم هموون مشکلی رو داره که اگر نه صد در صد که لا اقل نود درصد فیلمهای ایرانی دارن و اونم اینه فیلم کمابیش از اون فرم با نشاط خودش خارج می شه سعی می کنه با نشان دادن عوقب اینکار(ازدواج مجدد)مقادیری به تماشاگر درس اخلاق بده البته باز جای شکرش باقیه که داوود نژاد از سقوط کامل فیلم در این ورطه جلوگیری کرده و پیش از اینکه خیلی دیر بشه در اواخر فیلم سعی کرده که فیلم رو به همون مسیر پر نشاط قبلی برگردونه
متفرقه:اینجا آقای داوود نژاد زرنگی به خرج داده و فقط بازیگرهای مرد رو از بازیگرهای معروف انتخاب کرده و عوضش بازیگرهای زن رو از میان تیکه های باب دندون ایرونی جماعتی انتخاب کرده که معروف هم نیستند که البته اینکار باعث صرفه جوئی در مخارج فیلم هم شده
انصافا که اسلام دست پای این فیلم رو بسته اگه سازندگان فیلم دستشون باز بود احتمالا با زیاد کردن پیاز داغ سکسی قضیه (که اتفاقا جای کار فراوانی هم داشته)کلی به صحنه های خنده دار فیلم می افزودند
و باز از اونجائی که بزن و برقص هم فقط برای مردان مجاز فیلم متحمل خسارات دیگری شده اما اتفاقا صحنه های رقص رضا عطاران و رضا داوود نژاد و علی صادقی بد از کار در نیومده چیزی که زیاد هم توی این سینما مرسوم نیست
داوود نژاد همانند چند فیلم اخیرش (خصوصا بهشت از آن تو)اینجا هم از موسیقی استفاده کمابیش خلاقانه ای کرده
کلام آخر:آقا! این فیلمو بطور صادقانه ای برای این ساختن که تماشاگر باهاش حال کنه و خودشونم سه شاهی صنار کاسب شن شمام اگه پایه این بسم الله
لینک:مشخصات فیلم
سینماهای نمایش دهنده

مشخصات عشق چه چيزهايي است؟

۱ - عشق رابطه اي است خصوصي، مخفي و حاوي راز: همين خصوصي، مخفي و رازگونه بودن، رابطه را شديد تر مي كند، اين يك قانون است كه رازدارها، هميشه از نظر عاطفي به هم نزديك مي شوند. من و شما اگر رازي داشته باشيم، به هم نزديك مي شويم، حالا آن راز هر چه مي خواهد باشد.۲ - رابطه اي است فوق العاده شديد و عاطفي: همان طور كه گفتيم شديد ترين عشقي كه انسان تجربه مي كند، عشق مادر و نوزاد است و تا حدي شديد است كه انسان منطق را در آن از دست مي دهد.۳ - تداخل بين دو شخصيت اتفاق مي افتد و مرزها برداشته مي شود: وقتي مرز بين دو نفر برداشته مي شود، من و تو تبديل به ما مي شود و اين احساس به قدري به خصوص است كه به آن احساس طلايي و الهام بخش مي گويند.۴ - حل كننده مسئله بنيادي تنهايي در انسان: نظر من اين است كه ما انسانها يك نوع وحشت دروني از اينكه تنها هستيم داريم و واقعيت هم همين است كه ما تنهاييم ولي معمولاً اين را نمي پذيريم و دائماً عنوان مي كنيم: اين زن من است، پس من تنها نيستم. اين بچه من است، پس من تنها نيستم و... و سعي مي كنيم بار تنهايي را با اين تعابير كم كنيم اما احساس عدم تنهايي به صورت مطلق، وقتي است كه عاشق هستي! چون ما شدي و تنهايي از بين رفته است
لینک

دکتر احمدی نژاد و زنان



آقا!ما این آقای احمدی نژاد رو خیلی دوست داریم.اصلا هم اهمیتی نداره که من یه مذهبی متعصبم یا یه همجنس باز در هلند.احتمالا من همونقدر این آقای احمدی نژاد رو دوست دارم که این یلدا ح.ک رو.به هر حال به جای این لینکهای مستهجنی که بعضیا می دن می تونید از لینکهای با صفای ما استفاده کنید اینجا و اینجا

شنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۵

انتقاد پذیری


دیروز یکی از کانالهای ماهواره داشت کنسرتی از رابی ویلیامز به نام لایو هشت رو پخش میکرد که اگه اشتباه نکنم این کنسرت در حاشیه اجلاس سران هشت کشور صنعتی جهان موسوم به جی هشت و برای کمک به فقرای جهان و خاصه آفریقا برگزار شده.چیزی که برام جالب بود این بود در روی صحنه و پشت سر رابی ویلیامز مونیتور بزرگی نصب شده بود که داشت تصاویری از آدمهائی رو نشان میداد که ماسکهای سران این هشت کشور یعنی بوش و بلر و شیراک و ...رو زده بودند و وسط مردم نواحی فقیر نشین آفریقائی ورجه وورجه می کردند .چیزی که به ذهنم رسید این بود که بر خلاف تصور بعضیها اصلا قرار نیست که ما همیشه رئیس جمهور محبوبی داشته باشیم که لزوما تمام اقشار جامعه از فرودستان گرفته تا دگر اندیشان اونو تائید کنن بلکه اتفاقا اگه رئیس جمهور در میان مردم چندان محبوبیتی نداشته باشه از جهاتی بهتر هم هست چون مردم با انتقاد از سطوح بالای قدرت زمینه استمرار آزادی بیان رو بطور عملی مهیا میکنن در حالیکه شاید اگر کسی با رای اکثریت مطلق مردم به قدرت برسه ممکنه همین علاقه و ارادت اکثریت نسبت به اون شخص مانع از انتقادات سازنده و بطور ناخودآگاه زمینه ساز ایجاد حکومت دیکتاتوری بشه.در نهایت اون چیزی که موتور اصلی دمکراسی را تشکیل می ده نه انتخاب مردم که انتقاد مردم از قدرته و انتخاب مردم بدون حق انتقاد پشیزی ارزش نداره.در مملکت ما هم که تقریبا از زمان تشکیل اولین حکومت تا زمان همین آقای خاتمی تقریبا شرایط انتقاد از قدرت وجود نداشت اما شاید در زمان همین اقای خاتمی هم محبوبیتش باعث شد که زیاد از طرف اقشارعمدتا منتقد جامعه مانند دانشجویان و روشنفکران مورد انتقاد قرار نگیره(هر چند آقای خاتمی هم در سالهای میانی دور دومش با لبه تیز منتقدان مواجه شد)اما حالا که دولتی با اراده توده ها و اقشار فرودست جامعه(در برابر خواست روشنغکران)سر کار اومده فرصتی پیش اومده که این اقشار منتقد از همون ابتدا و بطورمستمربه انتقاد از تمام سیاستهای دولت از صدر تا ذیل بپردازند که صرفنظر از اینکه این انتقدات چقدر درسته لااقل این خاصیت رو داره که میزان آزادی بیان و دمکراسی رو در مملکت ما مورد مهک و امتحان قرار میده و مسلما بهترین جوابی هم که می شه به این انتقادات داد همون کاریه که دولت فعلی انجام میده یعنی سکوت کردن چون به قول خود آقای احمدی نژاد در شان دولت نیست که جواب اینهمه انتقادهای بیشمار رو بده بلکه دولت دارای یک شاءن اجرائی است و کارنامه اجرائی هر دولتی خود گویای عملکرد آن خواهد بود که البته قضاوت نهائی با مردم(از همهء اقشار)خواهد بود

!بی ادبی


آهای!اونائی که احمدی نژاد مشکل شخصی دارین برا چی الکی به قیافش گیر می دین؟مگه خودتون خار و مادر ندارین
در ضمن اونائی رو که جدا دچار چنین مشکلی هستن در درجه اول به دیدن عکس بالا و در درجه دوم به انداختن نگاهی مجدد به دور و بری های قراضهء خودشون دعوت می کنم

دوشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۵

یادآوری کامل

یکی از اولین خاطره هائی که من از این دنیا دارم مال وقتی که شش سال بیشتر نداشتم و با مادربزرگم به روستائی رفته بودیم که الان سه نفر بیشتر سکنه نداره, اونموقع نمی دونم چند نفر داشته.اونموقع یادمه که به خونه پیرزنی رفتیم که بلا تشبیه همون مادربزرگ قصه ها بود البته سن و سال من و اینکه نمی تونم یک یاد آوری کامل از اون روز در ذهنم بکنم حتما باعث تشدید این قضیه شده به هر حال همه چیز در ذهن من از فضای اون خونه گرفته تا لباسای اون مادربزرگ قصه گو همه چیز در جهت همون تصویر آرمانی ذهن منه.یادمه که اون مادربزرگ مهربون بلند شد رفت و پس از مقداری جستجو از پستوی خونه اش برای من یک مشت آجیل آورد که الان در نظر من اون آجیل جادوئی ترین چیز ممکن میاد یادم نیست موقعی رو که از اونجا خارج شدیم (همونطور که وارد شدنمونو یادم نیست) اما شاید چیزی که باعث شده که این قضیه هیچوقت از ذهن من خارج نشه اینه که اون مادربزرگ مهربون پس از اون قضیه زیاد در این دنیا موندنی نشد و همون شب از نردبون روی ایون خونش به پائین سقوط کرد... .خدایش بیامرزد

سومین-جاده های جهنم

سالی بیست و هفت هزار نفر در جاده های ایران کشته می شوند
!هر کی مرد راحت شد