سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۵

آینه

هر روز که از خواب پا میشدم اونو توی آینه میدیدمش.من با چشمهای خواب آلودم به چشمهای خیره و هشیار اون که همینطور بهم زل زده بود نگاه میکردم. یه چیزهائی تو چشمهاش بود ولی درست نمیتونستم بفهمم که چیه اما انگار با بقیه چیزها یه ذره فرق داشت.یه مدت بود که دیگه نمیدیدمش تا اینکه خبر دستگیریشو توی روزنامه خوندم.دلم بحال وضع خودمون کلی سوختو و نشستم و بحال جفتمون گریه کردم

هیچ نظری موجود نیست: