سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵

جنون اسباب کشی

همه یه جورائی دیوونه اند.اما اکثران خودشونو از این صفت خیلی دور می بینن.گاهی وقتها که دیوانگی های اطرافیانم رو میبینم اندکی به خودم امیدوار میشم.بهر حال مخلص کلام اینکه آدم نرمال به معنای مطلقش اصلا وجود نداره و اگر هم وجود میداشت علاوه بر دیوانگی یه احمق به تمام معنا هم بنظر میرسید.اما همه این روضه ها رو خوندم که برسم به دیوانگی یکی از همسایگان سابقمون که در نوع خودش جنون بسیار منحصر بفرد و جالبی داشت
ما به اتفاق همسایمون در جوار بیت رهبری ساکن بودیم این منطقه از نظر امنیت عالی بود-اصلا دزد نداشت-اما خب بهر حال با توجه به شرایطش محدودیتهای خودش رو داشت بهمین خاطر کسی حاضر نمیشد که خونه های ما رو ازمون بخره و همین قضیه باعث شده بود که این همسایهء ما که قبل از اون گویا ید طولائی در اسباب کشی داشت در این اسکله لنگر بگیره و نتونه از اونجا به یه جای دیگه بره.بهر حال بعد از چند سال که خونهء ما در طرح توسعهء بیت قرار گرفت آقای همسایهء ما هم بلافاصله پای قرار داد فروش خونه اش رو امضا کرد و از اونجا زد به چاک.این قضیه گذشت تا چند سال بعد که ما هم ازاونجا رفته بودیم و مادرم یکی از همسایه های سابقمون رو تو خیابون دیده بود و اون گفته بود که این آقای همسایه در عرض این پنج سالی که از اون موقع گذشته 6 الی 7 خونه عوض کرده اونوقت بود که ما فهمیدیم که بابا این بنده خدا در عرض اون چند سال چه شرایط سختی رو تحمل کرده بوده
پانوشت:به جرات میتونم بگم که در این چند ماه اخیر فیلمی به خوبی این یکی ندیدم.البته شش ماه پیش دیدمش اما اینقدر فیلم خوبیه که هر موقع یادش میفتم میبینم که هنوز تحت تاثیرشم

هیچ نظری موجود نیست: