یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

داشتن و نداشتن


خیلی ها بین دو فیلم کازابلانکا و داشتن و نداشتن بواسطهء شباهتهائی که دارند(وقوع داستان در ابتدای جنگ جهانی,گذشتن قسمت زیادی از قصه در داخل کافه و یک رابطه عاشقانه) مقایسه هائی انجام می دهند و در اغلب قریب به اتفاق این موارد کازابلانکا را فیلم بهتری نسبت به داشتن و نداشتن می دونند.حال آنکه برای من این قضیه کاملا برعکسه.البته آنهائی که از کازابلانکا تعریف می کنند دلایل خودشون رو دارند:یک رابطه عاطفی پر سوز و گداز,زودتر ساخته شدن این فیلم نسبت به داشتن و نداشتن و دیالوگهائی به یاد ماندنی که همشون هم دلایل درستیه اما شاید علت اینکه من داشتن و نداشتن رو نسبت به کازابلانکا بیشتر میپسندم کیفیات آگاهانهء این فیلم نسبت به کازابلانکاست. میگن هوارد هاکس آگاهانه میخواسته در تضاد با رویکرد نسبتا منفعلانهء بوگارت در فیلم قبلی اینجا بوگارت کسی باشه که با هوشمندی و زرنگی همه چیز رو به نفع خودش تموم میکنه و بجای اینکه به مانند کازابلانکا با یک فراغ ابدی دست و پنجه نرم کنه آخر فیلم هم پوز نازیها رو به خاک بماله و هم با دختر مورد علاقه اش بزنه به چاک.اصلا ویژگی بارز فیلمهای هاکس همین رویکرد غیر مرثیه ای و سوزناک به زندگی آدمهاشه.برای مثال یه نگاهی به همین فیلم بندازید که چگونه رابطه بوگارت و باکال بجای یک رابطه پر از احساسات سطحی و پر سوز و گداز یک رابطه میشه گفت بیشتر مبتنی بر رفاقت و شوخ طبعی و معرفته(که این روابط مردانه اساسا یکی از مولفه های اصلی فیلمهای هاکس هم هست).در ضمن اینجا هاکس در راستای جهان بینی خاص خودش ازاین رمان دسته دوم ارنست همینگوی چیزی کلا سوای آن چیزی که همینگوی در نظر داشته استخراج کرده که این فیلم رو قبل از اینکه هر چیزی باشه به یک فیلم هاکسی تبدیل کرده
نکته اصلی:اما چیزی که من در فیلم پیش و بیش از هر چیزی دوست دارم همانا رویکرد انقلابی قهرمان فیلمه که پیامی خارق العاده و شور انگیز در خودش داره:اینکه هر شخص و یا اساسا ملتی در مقابل محدویتها و اجحافهائی که بهش میشه آستانهء تحملی داره که اگر از اون حد بگذره احتمالا انقلابی رخ خواهد داد که پیش از هر چیزی اون سیستم تمامیت گرا رو به معرض نابودی میکشونه

هیچ نظری موجود نیست: