پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۵

یک حس آشنا

امروزها یه زنی رو دیدم تو خیابون که ده سالی از خودم بزرگتر بود و پای چشماشم بد جوری سیاه بود .لاغر بود و مثبت ,بهش میخورد که کارمند یکی از همین اداره جات مزخرف باشه و راستش نتونستم بفهمم که شوهر داره یا نه.خلاصه با این سر و وضعی که داشت من هم هیچ جوری ازش خوشم نیومد و هیچ سیگنالی هم واسش نفرستادم اما....جون شما اون یه جوری به من نگاه کرد که اون که هیچی من خودمم مطمئن شدم که اونی که تو سن چهارده سالگی به ایشون تجاوز کرده و باعث و بانی تمام ناکامیهای ایشون تو تمام زندگی شده کسی جز خود جنایتکارم نمیتونه باشه

هیچ نظری موجود نیست: