دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۵

یار مهربان

تمام بچه گیهای من با کتاب خوندن گذشت.مخصوصا اون ظهرهای تابستونی که میخوابیدم رو اون تخت دو نفره و زیر کولر کتاب می خوندم.پول تو جیبیهایی هم که از بابام میگرفتم هم هیچ مصرفی جز خرید کتاب نداشت.کتابهامون هم روز به روز بیشتر میشد....تقریبا سالی صد و بیست تا .اینقدر زیاد شد که وقتی میخواستیم اسباب کشی کنیم از جابجا کردن اینهمه کتاب و مجله گریه ام گرفته بود.از همون موقع بود که تصمیم گرفتم که دیگه کمتر کتاب بخرم و به ناگاه خرید کتاب ما به یک پنجم کاهش یافت.البته شاید علت اصلی کمتر کتاب خوندن از جانب خودم بود به خاطر درسها و رفیق بازیها و ... .از وقتی که کامپیوتر و از اون مهمتر اینترنت وسط اومد هم که تقریبا کار رو یکسره کرد.نه اهل شعر بودم ,نه علمی-تخیلی,نه ترسناک.فقط قصه که اول بیشتر افسانه بود بعد شد نوولهای نوجوانانه و در نهایت رمان که این یکی رو هنوز هم هر وقت بشه میخونم.البته این میل به شنیدن قصه بعدها بیشتر از طریق دیدن فیلمها ارضا شد مثلا دیگه الان کد داوینچی,هری پاتر و ارباب حلقه ها رو فیلمشو میبینم تا اینکه کتابشو بخوونم و بیشتر سعی میکنم کلاسیکهای فیلم نشده رو مطالعه کنم.آره!تو کتاب خوندن هم خیلی محافظه کارم
حالا علت اینکه همه اینها رو گفتم این بود که هنوز بعد اینهمه سال وقتی میبینم کسی کتاب میخونه واقعا بهش غبطه میخورم و خب البته تحسینش میکنم

هیچ نظری موجود نیست: