یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵

عشق چهارده سالگی

میدونید من آدم بدیم ,خیلی بد ,اصلا خیلی خیلی خیلی بد ,اما چه کنم آدم بعضی حرفها رو باید بزنه دیگه
یه دفعه رفتم وبلاگ ورونیک دیدم میون اینهمه پست جمع و جورش یه پست بلند هست بالاخره بعد از چند باز نگاه سرسری تحریک شدم که کامل بخونمش.پست بدی نبود خوشم اومد راستش وقتی آدمها در موردخودشون صحبت میکنن واسم خیلی جالبتره تا چیزای دیگه.خلاصه با شیطنت و کرم تمام خواستم واسش کامنت بذارم که دیدم که در کامننتدونی رو بسته.خواستم تو کامنتدونی پست بعدیش کامنت بذارم که یه دفعه به سرم زد تو این کسادیه سوژه بعنوان یه پست بنویسمش.خلاصه اینکه از این تعجب کردم که ایشون چطور در حالیکه عمرا سنشون از بیست و چهار سال بیشتر باشه ده ساله که عاشقه دیوید هستند؟یعنی از چهارده سالگی؟ آخه عشق در دوران نوجوانی یکی از بی ثبات ترین احساساته.به هر حال خوب فکر که چه عرض کنم تو دل خودم مطمئنم که این عشق حالا که تموم شده بیشتر از یه ماه هم دوام نمیاره . هر چند میشه اینرو از چند تا پست بعدی ایشون که مثل همیشه پر انرژی هم هست فهمید.ایشالا عشقهای بعدی و بزرگتر
بهر حال بازم بگم که من هیچ پدر کشتگی و اساسا صنمی با ایشون ندارم و اگر هم نظرمو گفتم دقیقا عین اظهار نظریه که آدم بعد از دیدن یک فیلم سینمائی میکنه همین و همین

هیچ نظری موجود نیست: