جمعه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۶

رفقای مشفق

خدمت شما عرض کنم که یکی از اون چیزهای بی بخار و بدرد نخور این مملکت همین رفاقتهای آبدوغ خیاری و سطحیه که برا من یکی که جز دردسر چیزی نداشته.مثلا دم در خونهء قبلی ما یه باجهء روزنامه فروشی بود که ما تا سالها بطور مرتب ازش خرید میکردیم و هیچ صنمی هم باهاش نداشتیم تا اینکه یه بار با خان عمو که از رفقای شیش یارو بود رفتیم پیشش که باعث شد که یارو بساط رفاقت رو با ما هم علم کنه.هیچی دیگه دردسر ما شروع شد مثلا اون مجله ای رو که هرماه می خریدیم رو مجبور بودم حتما از اینجا بخرم که این زیاد مشکلی نبود دردسر اینجا بود که یارو سه روز یه بار میومد تو باجه و ما هم گاهی باید سه,چهار روز صبر میکردیم تا سر کلهء رفیقمون پیدا بشه.اونوقت من یه اخلاق احمقانه ای دارم که یا با یکی سلام علیک ندارم یا دیگه نمیتونم مثل بقیه جائی که مناسب نیست بپیچونم و هر جا ببینمش باید باهاش سلام علیک کنم نتیجه اینکه هر وقت داشتم از جلوی باجه رد میشدم به یارو سلام میکردم اما اون سه بار در میون جواب میداد و منم هر دفعه بیشتر متوجه حماقت خودم میشدم.الان که از اونجا رفتیم با باجه جدیده که دم در خونمونه با اینکه هر روز ازش خرید میکنم هیچ صنمی ندارم که هیچ تازه یارو واسم شاخ هم شده و از چشماش میخونم که حسابی از من بدش هم میاد آخه این یکی ده برابر اون یکی رفیق بازه و با غریبه ها حال نمیکنه. منم که که از خدا خواسته واقعا حال میکنم که یارو ازم بدش میاد.خلاصه اینها رو گفتم که بگم قصه ما هم با روزنامه فروشهای تهران هم داره به آخر خودش نزدیک میشه چون از یه طرف دیگه بعد ده سال همشهری خریدن بالاخره امسال مشترک شدیم و اینترنت رو هم میخوامADSL بگیرم که این پرونده هر چه زودترختم به خیر بشه.ایشالا هر چه زودتر بقیه پرونده های ما هم تو این دنیا بسته بشه که کلا راحت بشیم
پانوشت:وبلاگ کلولو یه فراز شاهکار داره,اونجا که بعد مدتها نوشتن در انزوای مطلق در عنوان یکی از پست هاش میپرسه:هنوز هم کسی اینجا رو میخونه؟.حالا منم جسارتا باید بپرسم که حالا که این پست ما یه ذره طولانی شد اصلا کسی پیدا شد که کامل بخوندش؟

۲ نظر:

Armaghan گفت...

man khoondamesh be mola:d

ناشناس گفت...

این پست رو هم خوندم دارم می رم بقیه اش رو هم بخونم.
صمیمی می نویسی