جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۵

فضای تبلیغاتی

داشتم خیابون رو بعد یه خر حمالی حسابی گز میکردم که دیدم یکی میگه: آقا!آقا!برگشتم کسی رو ندیدم که دوباره صدا اومد و دیدم یه مرده از پشت وانت سرپوشیده اش پرید بیرون و با عجله اومد بسمت من.گقتم الان یا میگه بیا ماشین هل بده یا موبایلتو بده یا همچین چیزائی .واسه همین هم با اخم و تخم نگاهش میکردم که واسم شاخ نشه.که اومدو و یه نایلون شیک و تر و تمیز داد دستم و با عجله رفت بسمت دو تا زنی که داشتن از پشت سرم داشتن میومدن. منم نایلونو باز کردمو و دیدم دو تا بسته حلوا شکری عقاب اونم از نوع شیرین ارده توی کیسه است بعلاوه یک پوستر تبلیغاتی.گفتم بابا خداتو شکر هر موقع تو این سگدونی چیزی داشتن توزیع میکردن یه عده حروم لقمه مثل گرگ هار ریختنو و نذاشتن که چیزی به ما برسه,حالا که بعد یه عمری یکی به ما حال داده ما یه تشکر خشک و خالی ازش نکردیم که هیچ با اخم و تخم هم نگاهش کردیم
پانوشت:این شاهکار دههء هشتادی رو از دست ندین

۷ نظر:

ناشناس گفت...

بچه ی بد. چرا تشکر نکردی

تازه چرا اینجا تبلیغات را انداختی؟

ناشناس گفت...

نوش جونت... به ما همبرگرد میدن

ناشناس گفت...

yani zin pas sobhane majani oftadim dige?

. گفت...

:)),:))

شقايق گفت...

ما هم واسه سپاس از طرف شما می ریم از اونا می خریم

ناشناس گفت...

جالب بود.لذت بردم
ممنون که سر زدی و من رو مورد لطفت قرار دادی
اگه ÷ست های قبلیم رو بخوونی متوجه میشی اگه ام نخوندی یا متوجه نشدی بگو واست بنویسم.اصل قضیه تو این جمله بود: با وجود عشقی که نسبت به مرد های متفکر دارم..... نوروزت پیروز

ناشناس گفت...

با خروس جنگی دوس داری همسفر سی؟؟