پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۵

مردانگی در بن بست

داشتم توی کوچه مون راه میرفتم و دو تا خانوم میانسال هم پشت سرم داشتن راه میومدن.سه تائی(!)داشتیم راه میرفتیم که که یکی از اونا از پشت سرم صدا کرد:خاتوم!مام با اینکه بقول معروف مرد مردم نیستیم اما خلاصه اینقدری هست که بر نگردیم اما دیدم دوباره صدا کرد:خانوم!ایندفعه دیگه جدی دچار این توهم شدم که با منه و برگشتم که ببنیم چی میگه که دیدم خدا رو شکر با اون خانمه است که توی ماشین نشسته
البته زن بودن بهیچ وجه بد نیست اما من بدو دلیل از زن بودن معذورم اولا اینکه دیگه به مردانگی عادت کردم ثانیا اینکه روابط جنسی و عاطفی با جنس مذکر وحشتناکه
پانوشت:پانوشت اینکه وقتی که آهنگ Sweet Escapeگوئن استفانی رو کلیپشو نگاه میکنم متاثر میشم و گریه ام میگیره که بنظرم علیرغم ظاهر شادش مضمون کاملا تراژیکی داره.خب میدونید که حالا وقت چیه؟ وقت اینکه بگم من اصلا اهل گریه کردن نیستم و از این مزخرفات اما من عقده هامو میخوام جور دیگه برطرف کنم,از این طریق که هی منو ببینید!همه اینکارو میکنند بجز من!.هر چند اگر با توجه داستان مطرح شده در بالا بگم که زرتو و زرتم گریه ام میگیره لابد بیمار دلان خیال میکنن که اوا خواهرمو و پیشنهادهای بدی بهم خواهد شد

۱ نظر:

elz bitter گفت...

bah bah bah salaaam khanum khanuma . :D