جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۸

آخرین دلاوریها

شجاعت من رو یادت میاد؟ شجاعت در ایستادن بر سر چیزهائی که دوست می داشتم, و شجاعت خودت رو یادت میاد؟ شجاعت در زیر پا گذاشتن علایق دیگران و حماقت خطاب کردن آنها؟ من حماقتها و ترسهای خودم رو داشتم و تو خشمها و خودخواهی های خودت رو. اما الان صحبت من از شجاعت شاید بخاطر این تفنگیه که الان کنارم خوابیده و کسی غیر از من حاضر به قبولش نیست. نه بخاطر دلتنگی تو و یا اون توهم احمقانه که بعضیها مثل تو اینجور موقعها گرفتارش میشن که:آره, اون یه روز جای خالی منو احساس خواهد کرد همانند جای خالی یک ترکش در بدن یک مجروح...

۷ نظر:

Jozeph گفت...

خیلی مخلصیما فرمانده

me! گفت...

همچنان نوشته هات به دل میشینه. خیلی صریح اون توهم رو شرح دادی. و عرض شود که خیلی ارادتمندیم

paaryaa گفت...

انگار نمینویسی دیگه...ولی قشنگ بود...تقابل شجاعت و حماقتی که منم درگیرشم

un©o گفت...

شجاعت یا حماقت مساله این است :دی
جمله اخر خیلی قشنگ بود یه حس جالبی بهم داد

UnSpoken Dream گفت...

Chera akharin!?

. گفت...

خوبی؟
آقا ما وبلاگتون رو دوس داشتیم..

ethan گفت...

نه! نه! هیچکس اینجا رو دوست نداشت