شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۷

چيزي ميان يك و هيچ

ميدوني آقاي قاضي؟ جاودانگي هيچوقت در رئوس برنامه هاي من نبود, من هيچوقت دنبال اين نبودم كه بغل زني بخوابم تا اسمي ازم باقي بمونه. اسم فاميل من اينقدر زياده كه من تنها كاري كه ازم بر مياد اينه كه يه ذره كمترش كنم. من حتي دنبال هيچ يادگاري ائي از خودم تو اين دوران گذار نبودم, تصور من از جاودانگي هميشه چيزي شبيه اون كوچهء نزديك خونمون بود كه اسمش شهناز بود و توش نه جوبي بود و نه درختي, خونه هاش همه شبيه هم بودن با يك نماي سنگ سرد و 2-3 طبقه. آخرين بار كه از اونورا رد شدم كوچه شهناز رو با كل خونه هاش خراب كرده بودن و جاش فقط يه چالهء بزرگ بود كه همونم تا الان حتما پر شده.ولي با تمام اين حرفها من تازگيها از مرگ خودم, از مرگ خودم كه نه از فراموش شدن يادم پيش بعضيها-چيزي ميان يك و هيچ- بد جور ناراحتم من اگه ميتونستم برميگشتم و بعضي از پيچ مهره ها رو سفت ميكردم شايد كه توي اين مسير چيزي عوض بشه. به هر حال من هيچوقت بازيساز خوبي نبودم اما اميدوارم كه تونسته باشم حداقل چند تائي از بازيها رو بهم بزنم.

هیچ نظری موجود نیست: