چهارشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۶

گنگ خواب دیده

در اون شبی که قرار بود چهارشنبه سوری باشه مام در گوشه ای نشسته بودیم و می خوردن حریفان رو نظاره میکردیم که دو تا پیرزنه اومدن و به ما ملحق شدن. صدای انفجار از هر سو بگوش می رسید که یکی از پیرزنا گفت:یعنی میشه شماها یه انقلاب دیگه راه بندازید تو این مملکت؟ ما رو میگی؟پیش خودم گفتم تو رو خدا ببینا! یه بار رفتن انقلاب کردن و مملکتو همه جوره ترکوندن حالا دنبال بقیه اش میگرده! والا حالا خوبه که یه پاشم لب گوره و این حرفها رو میزنه!
پانوشت:یه اتفاق بدی افتاده! یه فیلمی بود که فقط من دیده بودم و خیلی هم فیلم قشنگی بود اما حالا هر چی فکر میکنم یه ذره از داستانش رو هم یادم نمیاد.من یه چیزی رو که خیلی دوست داشتم حتی دیگه نمیتونم به یاد بیارم و این فاجعه اس!

۱ نظر:

LoliGameS گفت...

amoo he mige ma oon hokoomat o nemikhastim avazesh kardim , hala age shoma ha ino nemikhayn khob avazesh konin.