یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۷

اكنون

پسره تو اتوبوس نشسته بود و در حاليكه داشت همشهري جوانشو ورق ميزد و هدفونش تو گوشش بود نوشابهء سياهشو قلپ قلپ مي خورد و به مني هم كه بغل نشسته بودم سعي ميكردم كه هي سر تو مجله اش بكنم اعتنائي نميكرد, بيخيال اينكه راننده داره با زنهائي كه اومدن تو مردونه نشستن دعوا ميكنه و چه و چه... پيش خودم گفتم خوب واسه خودش حال ميكنه و تو حال خودشه.ياد حرف اون يارو افتادم كه ميگفت: اونهائي كه الان نميتونن از زندگيشون لذت ببرن هرگز نخواهند تونست چون اينها توانائي تطبيق خودشون با شرايط رو ندارند.
پانوشت:و يكي از اون توهمات احمقانه تو اين مملكت اينه كه تو فنلاند و ‍ژاپن و چين و همهء دنيا همه 1100 دستشونه و اين گوشيا رو فقط ميسازن كه صادر كنن اونوقت كي با موبايلش به اينترنت وصل ميشه و ايميلاشو چك ميكنه ا... اعلم.يكي نيست بگه كه خب اگه قرار يه ذره فكر كنيم كه وضعمون اين نبود آخه!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

کامنت نمیدیم نگی بی معرفتیما
داریم از زندگی لذت میبریم