يه روزي يه دختر دهاتيه بود كه يه مرده با زن و 4 تا بچه خواستگارش بود. خانوادهء دختره هم راضي بودن به اين وصلت تا اينكه جلز و ولزهاي بچه هاي اون مرده باعث شد كه قيد گرفتن اون دختره رو بزنه و اون دختره هم زن يه جووني همسن خودش شد و يه 20 سالي گذشت, حالا شوهر همون دختره نه يكي كه دو تا هوو سرش آورده.ميدوني؟ تقديره ديگه, بعضيا بهش ميگن دستني!
ميان پرده:هر چي وايميسم زير سقف آسمون كلاهم پر از بارون نميشه كه نميشه!
پانوشت:اوهوي! نذاريد ماهياتون تو تنگ بميرن ها! چه ميدونم مثلا وقتي داريد ميريد پارك گفتگو كه از هم لب بگيريد ماهياتونم ببريد بندازيد تو حوضش ديگه,باشه؟
۳ نظر:
خوب بهانه ای دادی دستمون
البته اگه ماهی ای زنده مونده باشه
عزیز دل برادر این جوونای بی نوا ماهی قرمزشون کجا بود که واسه پارک رفتن بهونه ش کنن؟!
http://negarakha.blogfa.com/post-379.aspx
chera bazi nakardi?
ارسال یک نظر